ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی: تفاوت میان نسخه‌ها

    از ویکی‌نور
    جز (جایگزینی متن - ' ابو ' به ' ابو')
    جز (جایگزینی متن - 'ابن حجر (ابهام زدایی)' به 'ابن حجر (ابهام‌زدایی)')
     
    (۱۸۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
    خط ۱: خط ۱:
    <div class='wikiInfo'>
    <div class="wikiInfo">
    [[پرونده:NUR01491.jpg|بندانگشتی|ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی]]
    [[پرونده:NUR01491.jpg|بندانگشتی|ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی]]
    {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
    {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
    |-
    |-
    ! نام!! data-type='authorName'|ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی
    ! نام!! data-type="authorName" |ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی
    |-
    |-
    |نام های دیگر  
    |نام‌های دیگر  
    |data-type='authorOtherNames'| اب‍ن‌ ح‍ج‍ر، اب‍و ال‍ف‍ض‍ل‌ اح‍م‍د
    | data-type="authorOtherNames" | اب‍ن ح‍ج‍ر، اب‍وال‍ف‍ض‍ل اح‍م‍د


    اب‍ن‌ ح‍ج‍ر، ش‍ه‍اب‌ ال‍دی‍ن‌ اح‍م‍د
    اب‍ن ح‍ج‍ر، ش‍ه‍اب‌ال‍دی‍ن اح‍م‍د


    اب‍ن‌ ح‍ج‍ر ال‍ع‍س‍ق‍لان‍ی‌، اح‍م‍د ب‍ن‌ ع‍ل‍ی‌
    اب‍ن ح‍ج‍ر ال‍ع‍س‍ق‍لان‍ی‌، اح‍م‍د ب‍ن ع‍ل‍ی‌


    ح‍اف‍ظ ع‍س‍ق‍لان‍ی‌
    ح‍اف‍ظ ع‍س‍ق‍لان‍ی‌


    ع‍س‍ق‍لان‍ی‌، اح‍م‍د ب‍ن‌ ع‍ل‍ی‌
    ع‍س‍ق‍لان‍ی‌، اح‍م‍د ب‍ن ع‍ل‍ی‌
    |-
    |-
    |نام پدر  
    |نام پدر  
    |data-type='authorfatherName'|
    | data-type="authorfatherName" |علی
    |-
    |-
    |متولد  
    |متولد  
    |data-type='authorbirthDate'|
    | data-type="authorbirthDate" |22 شعبان 773ق
    |-
    |-
    |محل تولد
    |محل تولد
    |data-type='authorBirthPlace'|
    | data-type="authorBirthPlace" |فسطاط مصر
    |-
    |-
    |رحلت  
    |رحلت  
    |data-type='authorDeathDate'|852 هـ.ق
    | data-type="authorDeathDate" |852 ق
    |-
    |-
    |اساتید
    |اساتید
    |data-type='authorTeachers'|
    | data-type="authorTeachers" |إبراهیم بن أحمد تنوخی
     
    محمد بن عبدالله بن ظهیره
     
    عبدالله بن محمد بن محمد بن سلیمان نیشابورى مکى
    |-
    |-
    |برخی آثار
    |برخی آثار
    |data-type='authorWritings'|
    | data-type="authorWritings" |[[الأمالي المطلقة|الأمالی المطلقة]]
    |-class='articleCode'
    |کد مولف
    |data-type='authorCode'|AUTHORCODE1491AUTHORCODE
    |}
    </div>


    [[الإصابة في تمييز الصحابة|الإصابة فی تمییز الصحابة]]


    شهاب الدين ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد بن محمود بن احمد حجر عسقلانى كنانى مصرى (22 شعبان 773-ذيقعدۀ 16/852 فوريۀ 1372- ژانويۀ 1449)، يكى از علماى بزرگ حديث و فقه شافعى، موّرخ و شاعر.
    [[فضایل القرآن]]


    از او به «حافظ العصر» و «شيخ الاسلام» و «امير المؤمنين در حديث» ياد كرده‌اند (ابن تغرى بردى، 532/15؛ابن عماد، 270/7) ؛و در زمان او، بجز چند تن كه شرح آن خواهد آمد، همه به بزرگى و دانش و احاطۀ مسلم و بى چون و چراى او در حديث و فقه گواهى داده‌اند و او در ميان حفّاظ بزرگ حديث نبوى در رديف كسانى مانند ابونعيم اصفهانى و [[دارقطنی، علی بن عمر|دار قطنى]] و [[خطيب بغدادى]] و [[ذهبى]] قرار دارد.
    [[الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل في وجوه التأویل|الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل]]


    سخاوى بزرگ‌ترين شاگرد و شرح حال نويس او، نام او و اجداد وى را به طريقى كه ذكر كرديم آورده است و تاريخ تولد او را در 22 شعبان 773 و تاريخ وفاتش را در اواخر ذيحجۀ 852 نوشته است <ref>الضوء، 36/2-40</ref>. همو کتاب جداگانه‌اى در احوال شيخ خود تأليف كرده به نام الجواهر و الدّرر فى ترجمة شيخ الاسلام ابن حجر كه هنوز چاپ نشده است و ما به نسخه خطى آن دسترسى نداريم و آنچه از اين کتاب نقل خواهد شد از کتاب محمد كمال الدين عز الدين است به نام التاريخ و المنهج التّاريخى لابن حجر العسقلانى. در شرح حال ابن حجر تكيۀ عمدۀ ما بر گفته‌هاى ديگر سخاوى در الضوء اللامع و الذيل على رفع الاصر عن قضاة مصر و مهم‌تر از همه بر کتاب انباء الغمر بابناء العمر تأليف خود ابن حجر است كه مهم‌ترين منبع موثق دربارۀ زندگى اوست؛همچنين از گفته‌هاى معاصران او مانند ابن تغرى بردى در النّجوم الزّاهرة و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] در السّلوك لمعرفة دول الملوك استفاده شده است.
    [[تهذیب التهذیب]]


    به گفتۀ سخاوى <ref>الضوء، 36/2</ref> «ابن حجر» لقب يكى از اجداد او بوده است كه به اولاد و احفاد او هم بسط يافته و شاخص ترين عنوان وى شده است. پدر او على بن محمد عسقلانى (ح 720-23 رجب 1320/777-19 دسامبر 1375) نيز اهل علم و مدتى در حكم و قضا نايب ابن عقيل بهاء الدين ابومحمد عبد اللّه بن عبد الرحمن شافعى (د 769 ق) بود. او شاعر هم بود و چند ديوان داشت و به دادن فتوا و قرائات سبع مجاز بود. ابن حجر مى‌گويد كه در وفات پدرش هنوز چهار سالگى را تمام نكرده بود و او را مانند خيال به ياد داشت و گفته بود كه كنيۀ فرزندم احمد، ابوالفضل است <ref>انباء، 174/1-175</ref>. تولد ابن حجر در قاهره در خانه‌اى در كنار رود نيل، نزديك دار النحاس و جامع جديد، اتفاق افتاد. پدر او را فرزندى بود كه در زمان حيات پدر از دنيا رفت و او از آن باب سخت اندوهناك شد. يكى از شيوخ به نام شيخ يحيى صنافيرى (د 773 ق) او را تسليت داد. اين شيخ كه اهل كشف و كرامات بود او را به فرزند ديگرى بشارت داد كه همين ابن حجر بود <ref>الدّرر الكامنه، 201/6</ref>.
    [[نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر]]


    پس از وفات پدر يكى از بازرگانان مشهور به نام زكى الدين ابوبكر على الكارمى الخَرّوبى (د 787 ق) وصايت ابن حجر را بنا به وصيت پدرش به عهده گرفت <ref>انباء، 197/2</ref>. ابن حجر در پنج سالگى به مكتب فرستاده شد و قرآن را نزد صدر سفطى مصرى شافعى ياد گرفت. در 784 ق كه يازده ساله بود با وصى خود زكىّ الدين خرّوبى به مكه رفت و با او در آنجا مجاور شد. به گفتۀ خودش در 783 ق قرآن را ختم كرده بود و در همين سال كه به مكه رفتند، خواست تا ختم را اعاده كند، اما چون مصادف با ايام حج شد، عمل اعاده موقوف ماند و آنها در مكه ماندند تا در سال بعد تشريفات اعاده به عمل آمد و آن خواندن نماز تراويح با مردم بود <ref>انباء، 100/2-101، ابن فهد مكى، 326؛ سخاوى، الذيل، 76</ref>.
    [[الدرر الکامنة في أعيان المائة الثامنة|الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة]]
    |- class="articleCode"
    |کد مؤلف
    | data-type="authorCode" |AUTHORCODE01491AUTHORCODE
    |}
    </div>
    {{کاربردهای دیگر|ابن حجر (ابهام‌زدایی)}}
    '''شهاب‌الدین‌ ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد بن محمود بن احمد حجر عسقلانى کنانى مصرى''' (22 شعبان 773-ذیقعدۀ 16/852 فوریۀ 1372- ژانویۀ 1449)، یکى از علماى بزرگ حدیث و فقه شافعى، موّرخ و شاعر.


    در اينجا بايد متذكر شد كه محمد كمال الدين عز الدين <ref>ص 71، حاشيۀ 6</ref> معنى «اعاده» را در عبارت ابن حجر «و اشتغلت بالاعادة»در نيافته است، و «اعاده» را به معنى آنچه معيد ( بازگو كنندۀ درس استاد) انجام مى‌دهد، گرفته است. ابن حجر كه در 785 ق بيش از دوازده سال نداشت و حفظ قرآن را تازه تمام كرده بود چگونه مى‌توانست در دروس عالى حاضر شود و درس را براى دانشجويان «اعاده كند»؟ اعاده در اينجا به معنى اعاده ختم قرآن است براى انجام تشريفات آن كه همان نماز تراويح باشد. عبارت ابن حجر در انباء چنين است: «و فيها (سنة 784) حججت مع زكى الدين الخروبى و كانت وقفة الجمعة و جاورنا، فصلّيت بالناس فى السنة التى تليها و قد كنت ختمت من اول السنة الماضية و اشتغلت بالاعادة فى هذه السنة فشغلنا امر الحج الى ان قدّر ذلك بمكة و كانت فيه الخيرة».
    از او به «حافظ العصر» و «شیخ‌الاسلام» و «امیرالمؤمنین در حدیث» یاد کرده‌اند.<ref>ابن تغرى بردى، 532/15؛ ابن عماد، 270/7</ref>؛و در زمان او، بجز چند تن که شرح آن خواهد آمد، همه به بزرگى و دانش و احاطۀ مسلم و بى چون و چراى او در حدیث و فقه گواهى داده‌اند و او در میان حفّاظ بزرگ حدیث نبوى در ردیف کسانى مانند [[ابونعیم، احمد بن عبدالله|ابونعیم اصفهانى]] و [[دارقطنی، علی بن عمر|دار قطنى]] و [[خطیب بغدادى]] و [[ذهبى]] قرار دارد.


    سخاوى به نقل از کتاب ابن حجر المجمع المؤسّس فى معجم المفهرس مى‌گويد كه به هنگام مجاورتش در مكه در 785 ق نزد محمد بن عبدالله بن ظهيره علم الحديث ياد گرفت و کتاب عمدة الاحكام ابن سرور جماعيلى را نزد او خواند و در سال بعد كه همراه زكى الدين خرّوبى به مصر بازگشت، باز به فرا گرفتن حديث مشغول شد. نيز در مكه [[صحيح بخارى]] را از عبدالله بن محمد بن محمد بن سليمان نيشابورى مكى، معروف به عفيف نشاورى (د 790 ق) استماع كرد. <ref>الذيل، 75-76، نك‍: عز الدين، 71-73</ref>.
    [[سخاوی، محمد بن عبدالرحمن|سخاوى]] بزرگ‌ترین شاگرد و شرح حال نویس او، نام او و اجداد وى را به طریقى که ذکر کردیم آورده است و تاریخ تولد او را در 22 شعبان 773 و تاریخ وفاتش را در اواخر ذیحجۀ 852 نوشته است.<ref>الضوء، 36/2-40</ref>


    در 17 سالگى از شمس الدّين محمد بن على بن محمد قطان مصرى (د 813 ق) كه يكى از اوصياى او بود، فقه و عربيّت و حساب ياد گرفت و نيز در نزد ابومحمد (يا ابواسحاق) أبناسى (د 802 ق) فقه خواند <ref>سخاوى، الذيل، 77</ref>. سخاوى مى‌گويد كه ابناسى دوست پدر ابن حجر بود و ابن حجر پس از 790 ق ملازمت او را اختيار كرد <ref>الضوء، 173/1</ref>. ابن حجر استادان و مشايخ بسيارى دارد و او همۀ آنها را در کتابى به نام المجمع المؤسّس فى معجم المفهرس نام برده است. اين کتاب هنوز چاپ نشده است و ذكر همۀ شيوخ و استادان او در اينجا ممكن نيست، اما بعضى از مشاهير مشايخ او را در اينجا از قول خودش در انباء و از گفتۀ سخاوى در سرتاسر الضوء و در کتاب ذيل نام مى‌بريم:
    همو کتاب جداگانه‌اى در احوال شیخ خود تألیف کرده به نام الجواهر و الدّرر فی ترجمة شیخ‌الاسلام ابن حجر که هنوز چاپ نشده است و ما به نسخه خطى آن دسترسى نداریم و آنچه از این کتاب نقل خواهد شد از کتاب محمد کمال‌الدین عز‌الدین است به نام التاریخ و المنهج التّاریخى لابن حجر العسقلانى. در شرح حال ابن حجر تکیۀ عمدۀ ما بر گفته‌هاى دیگر سخاوى در الضوء اللامع و الذیل على رفع الاصر عن قضاة مصر و مهم‌تر از همه بر کتاب انباء الغمر بابناء العمر تألیف خود ابن حجر است که مهم‌ترین منبع موثق دربارۀ زندگى اوست؛همچنین از گفته‌هاى معاصران او مانند ابن تغرى بردى در النّجوم الزّاهرة و [[مقریزی، احمد بن علی|مقریزى]] در السّلوک لمعرفة دول الملوک استفاده شده است.


    1. عمر بن رسلان بن نصير، معروف به سراج بلقينى، از فقها و محدثان بزرگ شافعى (د 805 ق). ابن حجر به گفتۀ خودش در انباء (108/5) تصانيف او را از خود او استماع كرده است و دلائل النّبوۀ بيهقى و نيز دروسى از روضة الطالبين و عمدة المتقين نووى را در فقه شافعى نزد او خوانده است و بلقينى به خط خود به او اجازه داده است.
    به گفتۀ [[سخاوی، محمد بن عبدالرحمن|سخاوى]].<ref>الضوء، 36/2</ref>«ابن حجر» لقب یکى از اجداد او بوده است که به اولاد و احفاد او هم بسط یافته و شاخص ترین عنوان وى شده است. پدر او على بن محمد عسقلانى (ح 720-23 رجب 1320/777-19 دسامبر 1375) نیز اهل علم و مدتى در حکم و قضا نایب ابن عقیل بهاءالدین ابومحمد عبداللّه بن عبدالرحمن شافعى (متوفای 769 ق) بود. او شاعر هم بود و چند دیوان داشت و به دادن فتوا و قرائات سبع مجاز بود. ابن حجر مى‌گوید که در وفات پدرش هنوز چهار سالگى را تمام نکرده بود و او را مانند خیال به یاد داشت و گفته بود که کنیۀ فرزندم احمد، ابوالفضل است.<ref>انباء، 174/1-175</ref>تولد ابن حجر در قاهره در خانه‌اى در کنار رود نیل، نزدیک دار النحاس و جامع جدید، اتفاق افتاد. پدر او را فرزندى بود که در زمان حیات پدر از دنیا رفت و او از آن باب سخت اندوهناک شد. یکى از شیوخ به نام شیخ یحیى صنافیرى (متوفای 773 ق) او را تسلیت داد. این شیخ که اهل کشف و کرامات بود او را به فرزند دیگرى بشارت داد که همین ابن حجر بود.<ref>الدّرر الكامنه، 201/6</ref>


    2. ابن جماعه عز الدين محمد بن ابى بكر بن عبد العزيز (د 819 ق).
    پس از وفات پدر یکى از بازرگانان مشهور به نام زکى‌الدین ابوبکر على الکارمى الخَرّوبى (متوفای 787 ق) وصایت ابن حجر را بنا به وصیت پدرش به عهده گرفت.<ref>انباء، 197/2</ref>ابن حجر در پنج سالگى به مکتب فرستاده شد و قرآن را نزد صدر سفطى مصرى شافعى یاد گرفت. در 784ق که یازده ساله بود با وصى خود زکىّالدین خرّوبى به مکه رفت و با او در آنجا مجاور شد. به گفتۀ خودش در 783ق قرآن را ختم کرده بود و در همین سال که به مکه رفتند، خواست تا ختم را اعاده کند، اما چون مصادف با ایام حج شد، عمل اعاده موقوف ماند و آنها در مکه ماندند تا در سال بعد تشریفات اعاده به عمل آمد و آن خواندن نماز تراویح با مردم بود.<ref>انباء، 100/2-101، ابن فهد مكى، 326؛ سخاوى، الذيل، 76</ref>


    ابن حجر مى‌گويد <ref>انباء، 242/7</ref> كه از 790 ق تا سال وفاتش ملازم او بوده است و مى‌گويد من در تعظيم او مبالغة مى‌كردم حتّى در غيابش او را فقط به نام «امام الائمة» مى‌خواندم و او نيز مرا دوست مى‌داشت و با من نهايت ادب را روا مى‌داشت و در غياب من به تقدم من گواهى مى‌داد. ابن حجر حاشيۀ عضد و شرح جمع الجوامع را از او فرا گرفت <ref>همان، 241</ref>.
    در اینجا باید متذکر شد که محمد کمال‌الدین عز‌الدین.<ref>ص 71، حاشيۀ 6</ref>معنى «اعاده» را در عبارت ابن حجر «و اشتغلت بالاعادة» در نیافته است، و «اعاده» را به معنى آنچه معید (بازگو کنندۀ درس استاد) انجام مى‌دهد، گرفته است. ابن حجر که در 785ق بیش از دوازده سال نداشت و حفظ قرآن را تازه تمام کرده بود چگونه مى‌توانست در دروس عالى حاضر شود و درس را برای دانشجویان «اعاده کند»؟ اعاده در اینجا به معنى اعاده ختم قرآن است برای انجام تشریفات آن که همان نماز تراویح باشد. عبارت ابن حجر در انباء چنین است: «و فیها (سنة 784) حججت مع زکى‌الدین الخروبى و کانت وقفة الجمعة و جاورنا، فصلّیت بالناس فی السنة التى تلیها و قد کنت ختمت من اول السنة الماضیة و اشتغلت بالاعادة فی هذه السنة فشغلنا امر الحج الى ان قدّر ذلک بمکة و کانت فیه الخیرة».


    3. بزرگ‌ترين شيخ او در حديث شيخ زين الدين كرد عراقى، عبد الرحيم بن حسين بن عبد الرحمن الكردى، معروف به زين عراقى (د 806 ق) بود. ابن حجر مى‌گويد كه ده سال ملازم او بوده است <ref>انباء، 172/5</ref>.
    [[سخاوی، محمد بن عبدالرحمن|سخاوى]] به نقل از کتاب ابن حجر المجمع المؤسّس فی معجم المفهرس مى‌گوید که به هنگام مجاورتش در مکه در 785ق نزد محمد بن عبدالله بن ظهیره علم الحدیث یاد گرفت و کتاب عمدة الاحکام ابن سرور جماعیلى را نزد او خواند و در سال بعد که همراه زکى‌الدین خرّوبى به مصر بازگشت، باز به فرا گرفتن حدیث مشغول شد. نیز در مکه [[صحيح بخارى|صحیح بخارى]] را از عبدالله بن محمد بن محمد بن سلیمان نیشابورى مکى، معروف به عفیف نشاورى (متوفای 790 ق) استماع کرد.<ref>الذيل، 75-76، نك‍: عز‌الدين، 71-73</ref>


    4. جمال الدين ابوالمعالى عبدالله بن عمر بن على بن مبارك ازهرى حلاوى (د 807 ق). ابن حجر <ref>همان، 239/5-241</ref> مى‌گويد:
    در 17 سالگى از شمس الدّین محمد بن على بن محمد قطان مصرى (متوفای 813 ق) که یکى از اوصیاى او بود، فقه و عربیّت و حساب یاد گرفت و نیز در نزد ابومحمد (یا ابواسحاق) أبناسى (متوفای 802 ق) فقه خواند.<ref>سخاوى، الذيل، 77</ref>سخاوى مى‌گوید که ابناسى دوست پدر ابن حجر بود و ابن حجر پس از 790ق ملازمت او را اختیار کرد.<ref>الضوء، 173/1</ref>ابن حجر استادان و مشایخ بسیارى دارد و او همۀ آنها را در کتابى به نام المجمع المؤسّس فی معجم المفهرس نام برده است. این کتاب هنوز چاپ نشده است و ذکر همۀ شیوخ و استادان او در اینجا ممکن نیست، اما بعضى از مشاهیر مشایخ او را در اینجا از قول خودش در انباء و از گفتۀ [[سخاوی، محمد بن عبدالرحمن|سخاوى]] در سرتاسر الضوء و در کتاب ذیل نام مى‌بریم:


    در ميان شيوخ روايت او كسى در حسن اداء به پاى او نمى‌رسيد. ابن حجر مسند [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] را در مدتى كوتاه كه مجالس آن طولانى بود از او استماع كرده است.
    #عمر بن رسلان بن نصیر، معروف به سراج بلقینى، از فقها و محدثان بزرگ شافعى (متوفای 805 ق). ابن حجر به گفتۀ خودش در انباء (108/5) تصانیف او را از خود او استماع کرده است و دلائل النّبوۀ بیهقى و نیز دروسى از روضة الطالبین و عمدة المتقین نووى را در فقه شافعى نزد او خوانده است و بلقینى به خط خود به او اجازه داده است.
    #ابن جماعه عز‌الدین محمد بن ابى‌بکر بن عبدالعزیز (متوفای 819 ق).
    #:ابن حجر مى‌گوید.<ref>انباء، 242/7</ref>که از 790ق تا سال وفاتش ملازم او بوده است و مى‌گوید من در تعظیم او مبالغة مى‌کردم حتّى در غیابش او را فقط به نام «امام الائمة» مى‌خواندم و او نیز مرا دوست مى‌داشت و با من نهایت ادب را روا مى‌داشت و در غیاب من به تقدم من گواهى مى‌داد. ابن حجر حاشیۀ عضد و شرح جمع الجوامع را از او فرا گرفت.<ref>همان، 241</ref>
    #بزرگ‌ترین شیخ او در حدیث شیخ زین‌الدین کرد عراقى، عبدالرحیم بن حسین بن عبدالرحمن الکردى، معروف به زین عراقى (متوفای 806 ق) بود. ابن حجر مى‌گوید که ده سال ملازم او بوده است.<ref>انباء، 172/5</ref>
    #جمال‌الدین ابوالمعالى عبدالله بن عمر بن على بن مبارک ازهرى حلاوى (متوفای 807 ق). ابن حجر.<ref>همان، 239/5-241</ref>مى‌گوید:
    #:در میان شیوخ روایت او کسى در حسن اداء به پاى او نمى‌رسید. ابن حجر مسند [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] را در مدتى کوتاه که مجالس آن طولانى بود از او استماع کرده است.
    #ابوعلى محمد بن احمد بن على المهدوى البزاز معروف به ابن المطرّز (متوفای 797 ق). ابن حجر مى‌گوید: قرأت علیه الکثیر.<ref>همان، 270/3</ref>
    #عبدالرحمن بن احمد بن مبارک بن حماد بن ترکى الغزّى یا المعرّى.<ref>ابن عماد، 359/6</ref>معروف به ابوالفرج ابن الشّیخه یا ابن الشیخه (متوفای 799 ق). ابن حجر در انباء مى‌نویسد: او دوست پدرم بود.
    #:هنگامى که پدرم درگذشت، من کودک بودم و او به دیدار ما مى‌آمد.
    #:بعدها که در صدد آموختن حدیث برآمدم، به او پیوستم. او مرا گرامى داشت و به صبر بر مداومت قرائت کتب وا مى‌داشت تا آنجا که بیشتر روایات او را فرا گرفتم و [[صحيح مسلم|صحیح مسلم]] را به روایت ابونعیم نزد او قرائت کردم.<ref>348/3</ref>
    #ابن الصّائغ على بن محمد بن محمد الدمشقى (متوفای 800 ق) که به «ابن خطیب عین شرما» نیز معروف بود. ابن حجر مى‌گوید: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] و مسند شافعى و تاریخ اصفهان و غیر آن از «کتاب کبار و اجزاء صغار» و نیز بیشتر مسموعاتش را نزد او خوانده است.<ref>همان، 407/3-408</ref>
    #زین‌الدین عمر بن محمد بن احمد البالسى الصالحى الملقّن (متوفای 807 ق). ابن حجر مى‌گوید: «قرات علیه الکثیر».<ref>همان، 311/4</ref>
    #نورالدین على بن ابى‌بکر بن سلیمان الهیثمى (متوفای 807 ق). ابن حجر کتبى را که پیش او خوانده است، یاد کرده است، از جمله نیمى از مجمع الزوائد تألیف خود او و یک ربع از زوائد [[مسند الإمام أحمد بن حنبل|مسند احمد]]. و مى‌گوید: اشتباهات او را در مجمع الزوائد جمع مى‌کردم و چون شنیدم که این کار من بر او گران مى‌آید به رعایت خاطرش دست از این کار برداشتم.<ref>همان، 256/5-260</ref>
    #ابن البرهان ابوهاشم احمد بن محمد بن اسماعیل الظّاهرى التیمىّ (متوفای 808 ق). ابن حجر مى‌گوید: سمعت من فوائده کثیرا.<ref>همان، 317/5-318</ref>
    #شهاب‌الدین‌احمد بن عمر جوهرى (متوفای 809 ق). ابن حجر مى‌گوید: [[سنن ابن ماجة|سنن ابن ماجه]] را در جامع عمرو بن العاص پیش او خواندم و نیز قسمت بزرگى از [[تاریخ بغداد|تاریخ بغداد]] خطیب و طبقات الحفاظ [[ذهبى]] را نزد او خواندم.<ref>همان، 18/6</ref>
    #محمد بن انس الحنفى الطنتدائى یا طنتدى (متوفای 809 ق). ابن حجر مى‌گوید: کتبت منه الکثیر.<ref>همان، 43/6</ref>
    #مجدالدین محمد بن یعقوب فیروز آبادى شیرازى، مؤلف کتاب مشهور قاموس (متوفای 817 ق). ابن حجر از او استماع حدیث کرده است و او کتاب قاموس را به او داده و اجازه داده است که آن را از خود او روایت کند.<ref>همان، 162/7</ref>
    #محمد بن محمد بن على الغمارى المالکى (متوفای 802 ق). ابن حجر مى‌گوید: «اجاز لى غیر مرّة».<ref>همان، 181/4</ref>


    5. ابوعلى محمد بن احمد بن على المهدوى البزاز معروف به ابن المطرّز (د 797 ق). ابن حجر مى‌گويد: قرأت عليه الكثير <ref>همان، 270/3</ref>.
    علاوه بر اشخاص مذکور مى‌توان از جمله شیوخ و استادان او اشخاص ذیل را نام برد: زفتاوى، محمد بن احمد بن على، د 806ق.<ref>سخاوى، الضوء، 24/7</ref>؛ ابشیطى، سلیمان بن عبدالناصر، د 511ق.<ref>همان، 265/3</ref>؛بدر بشتکى، ابوالبقاء محمد بن ابراهیم انصارى دمشقى، د 830ق.<ref>همان، 278/6</ref>که معلم ادبیات و عروض ابن حجر بود؛جمال مادرانى، عبدالله بن خلیل بن یوسف، د 809ق.<ref>همان، 19/5</ref>؛ ابن الملقن، سراج‌الدین، د 804ق.<ref>همو، الذ، 77</ref>؛قنبر بن عبدالله شروانى ازهرى، د 801ق.<ref>ابن حجر، ابناء، 77/4</ref>و شمس‌الدین ابوالمعالى محمد بن احمد حبتّى حنبلى، د 825ق.<ref>همان، 480/7</ref>


    6. عبد الرحمن بن احمد بن مبارك بن حماد بن تركى الغزّى يا المعرّى <ref>ابن عماد، 359/6</ref> معروف به ابوالفرج ابن الشّيخه يا ابن الشيخه (د 799 ق). ابن حجر در انباء مى‌نويسد: او دوست پدرم بود.
    اما اینها نمونه‌اى از استادان و مشایخ اجازات اوست و برای تفصیل آن باید به مجلدات الضوء سخاوى و انباء الغمر و از همه مهم‌تر به المجمع المؤسّس وى مراجعه کرد. سخاوى در الذیل.<ref>ص 79</ref>مى‌گوید: شیوخ بزرگى که او داشت و همه مشار الیه و مرجع مشکلات بودند، هیچ یک از معاصران او نداشتند، زیرا هر یک از این شیوخ در فن خود متبحر بودند و کسى در فن اختصاصى آنها به پایه ایشان نمى‌رسید، مانند تنوخى در معرفت قرائات و عراقى در معرفت علم الحدیث و هیثمى در حفظ متون و بلقینى در وسعت محفوظات و کثرت اطلاع و ابن الملقن در کثرت تصانیف و مجدالدین فیروز آبادى صاحب قاموس در معرفت لغت و غمارى در ادبیات عرب و عزّ بن جماعه در احاطه بر علوم گوناگون.


    هنگامى كه پدرم درگذشت، من كودك بودم و او به ديدار ما مى‌آمد.
    ابن حجر در سفرهاى متعدد خود به خانۀ خدا و شام و قدس و یمن و عدن و اسکندریه هیچ گاه از کسب علم غفلت نمى‌کرد و هر جا شیخى و فقیهى مى‌یافت که مى‌توانست از او حدیثى بشنود و فایده‌اى برگیرد، بى‌درنگ به دیدنش مى‌شتافت.


    بعدها كه در صدد آموختن حديث برآمدم، به او پيوستم. او مرا گرامى داشت و به صبر بر مداومت قرائت كتب وا مى‌داشت تا آنجا كه بيشتر روايات او را فرا گرفتم و [[صحيح مسلم]] را به روايت ابونعيم نزد او قرائت كردم <ref>348/3</ref>.
    ابن حجر مى‌گوید: در 793ق به قوص و دیگر شهرهاى صعید مصر سفر کردم، ولى چیزى از مسموعات حدیث در این شهرها استفاده نکردم و فقط با جمعى از اهل علم ملاقات کردم، از جمله ناصرالدین قاضى شهر «هو» و ابن السرّاج قاضى شهر قوص و نیز با جمعى از اهل ادب دیدار کردم.<ref>انباء، 77/3</ref>در ذیقعدۀ 799 از راه طور و دریاى سرخ به یمن رفت.<ref>همان، 335/3</ref>و در 800ق به یمن رسید.


    7. ابن الصّائغ على بن محمد بن محمد الدمشقى (د 800 ق) كه به «ابن خطيب عين شرما» نيز معروف بود. ابن حجر مى‌گويد: سنن ابن ماجه و مسند شافعى و تاريخ اصفهان و غير آن از «کتاب كبار و اجزاء صغار» و نيز بيشتر مسموعاتش را نزد او خوانده است <ref>همان، 407/3-408</ref>.
    سلطان یمن ملک اشرف اسماعیل بن عباس از سلاطین رسولى (متوفای 803) او را به حضور خود خواند. ابن حجر مى‌گوید که او را مدح گفتم و او به من صله داد.<ref>همان، 265/4</ref>در این ملاقات نسخه‌اى از خریدة القصر را که به خط ابن الفوطى بود به سلطان مذکور اهداء کرد (عز‌الدین، 125، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدّرر)، در عدن با على بن یحیى الطائى الصعدى که از اعیان تجار یمن بود و از طرف سلطان بازرسى تجارت یمن به او محول شده بود، ملاقات کرد.


    8. زين الدين عمر بن محمد بن احمد البالسى الصالحى الملقّن (د 807 ق). ابن حجر مى‌گويد: «قرات عليه الكثير» <ref>همان، 311/4</ref>.
    مى‌گوید در نیکى به من مبالغه کرد و از دیدن من بسیار خوشحال شد زیرا با دایى من دوستى قدیمى داشت.<ref>انباء، 304/4</ref>در شهرهاى یمن با علماء و شیوخ معتبر آن دیار دیدار کرد و از آنها استماع حدیث کرد.


    9. نور الدين على بن ابى بكر بن سليمان الهيثمى (د 807 ق). ابن حجر كتبى را كه پيش او خوانده است، ياد كرده است، از جمله نيمى از مجمع الزوائد تأليف خود او و يك ربع از زوائد مسند احمد. و مى‌گويد: اشتباهات او را در مجمع الزوائد جمع مى‌كردم و چون شنيدم كه اين كار من بر او گران مى‌آيد به رعايت خاطرش دست از اين كار برداشتم <ref>همان، 256/5-260</ref>.
    در 800ق همراه محملى که سلطان یمن برای حجّ ترتیب داده بود به مکه رفت.<ref>عز‌الدين، همانجا</ref>در یمن بود که با مجدالدین فیروز آبادى صاحب قاموس ملاقات کرد.<ref>همو، 123-124</ref>در 803ق به شام رفت. مدت اقامت او در دمشق صد روز طول کشید و در این صد روز در حدود هزار جزء مربوط به حدیث استماع کرد از جمله معجم اوسط طبرانى و معرفة الصحابۀ ابن منده و بیشتر مسند ابى یعلى. در اول محرم 803 از دمشق بیرون آمد.<ref>ابن حجر، انباء، 189/4</ref>در بازگشت به قاهره کتاب تعلیق التّعلیق را دربارۀ زندگانى مشایخ بزرگ خود به اتمام رسانید.<ref>بجاوى، 8</ref>در سفر به شام در شهرهاى قطیه، غزه، رمله، قدس و صالحیه از علما سماع حدیث کرد.<ref>همانجا</ref>چنانکه در انباء (73/4) مى‌گوید: بازگشتش به قاهره به سبب شنیدن خبر حرکت تیمور به بلاد شام بود. در قاهره به تصنیف ادامه داد و از 808ق در خانقاه شیخونیه الاربعین المتباینة و نیز قسمتى از عشاریات صحابه را درصد مجلس در طى چند سال املاء کرد.<ref>نك‍: بجاوى، همانجا</ref>


    10. ابن البرهان ابوهاشم احمد بن محمد بن اسماعيل الظّاهرى التيمىّ (د 808 ق). ابن حجر مى‌گويد: سمعت من فوائده كثيرا <ref>همان، 317/5-318</ref>.
    در سوم رجب 811 امیر جمال‌الدین یوسف البیرى البجاسى استادار سلطان مدرسه‌اى را که در رحبة العید ساخته بود، افتتاح کرد و در آن چهار مدرس برای مذاهب چهارگانه تعیین کرد و تدریس علم الحدیث نیز به ابن حجر واگذار گردید.<ref>انباء، 95/6-96</ref>


    11. شهاب الدين احمد بن عمر جوهرى (د 809 ق). ابن حجر مى‌گويد: سنن ابن ماجه را در جامع عمرو بن العاص پيش او خواندم و نيز قسمت بزرگى از [[تاریخ بغداد|تاريخ بغداد]] خطيب و طبقات الحفاظ [[ذهبى]] را نزد او خواندم <ref>همان، 18/6</ref>.
    در شرح حال على بن یوسف ابیارى نحوى (متوفای 814 ق) آمده است که جمال‌الدین استادار تدریس در «شیخونیه» را به او واگذار کرد ولى ابیارى در آنجا فقط یک روز تدریس کرد و آن منصب را در برابر مبلغى به ابن حجر سپرد.<ref>انباء، 39/7</ref>


    12. محمد بن انس الحنفى الطنتدائى يا طنتدى (د 809 ق). ابن حجر مى‌گويد: كتبت منه الكثير <ref>همان، 43/6</ref>.
    در 813ق نورالدین على بن عبدالرحمن ربعى رشیدى مدرس حدیث در قبّۀ بیبرس درگذشت و ابن حجر به جاى او برای محدّثان تدریس کرد.<ref>همان، 252/6</ref>تدریس در بیبرسیه میان او و برادر جمال‌الدین استادار مورد نزاع بود. در 815ق برادر جمال‌الدین در مشیخۀ بیبرسیه با او شریک شد و در 816ق بر تمام آن دست یافت.


    13. مجد الدين محمد بن يعقوب فيروز آبادى شيرازى، مؤلف کتاب مشهور قاموس (د 817 ق). ابن حجر از او استماع حديث كرده است و او کتاب قاموس را به او داده و اجازه داده است كه آن را از خود او روايت كند <ref>همان، 162/7</ref>.
    ابن حجر دوباره در 818ق آن را به دست آورد و سلطان مؤیّد شیخ (متوفای 824 ق) توقیعى به نام ابن حجر صادر کرد و برادر جمال‌الدین را از آنجا بر کنار کرد. در اینجا باید بگوییم که این امر نتیجۀ بحث او با شمس‌الدین هروى بود و سلطان در ازاى پیروزى او در این بحث از او خواست که پاداشى بطلبد. ابن حجر گفت که او شیخ بیبرسیّه بود و برادر جمال‌الدین آن را به زور از او گرفته است. سلطان موافقت کرد و ابن حجر گواهانى بر آن گرفت و فرداى آن روز خلعت پوشید و در مدرسۀ مذکور حضور یافت.<ref>انباء، 178/7</ref>پس از آنکه شمس قایاتى (متوفای 850 ق) در 849ق قاضى شافعیه گردید، ریاست مشیخۀ بیبرسیه را از ابن حجر گرفتند و به او دادند. سخاوى مى‌گوید عقلا قبول قایاتى را نپسندیدند.<ref>الضوء، 213/8</ref>ابن حجر دوباره در اوایل ربیع الثانى 852 به مدرسۀ مذکور بازگشت و دوباره معزول شد. سخاوى مى‌گوید ابن حجر نام اشخاصى را که در مدرسۀ مذکور بودند به ترتیب حروف معجم و به اقتباس از رسم دیوان الجیش مراتب ساخته بود، او بیشتر مستحقان مدارس را چنین ترتیبى داده بود و این اشخاص پیش از او (به سبب نا مرتّب بودن) در رنج بودند.<ref>نك‍: عز‌الدين، 171</ref>


    14. محمد بن محمد بن على الغمارى المالكى (د 802 ق). ابن حجر مى‌گويد: «اجاز لى غير مرّة» <ref>همان، 181/4</ref>.
    ابن حجر در صفر 827 در خانقاه بیبرسیه شروع به املاى حدیث کرد و مستملى شیخ زین الدّین رضوان بود. در ربیع‌الاول همان سال که ابن حجر هم منصب قضا و هم منصب تدریس در مدرسۀ مؤیّدیه را داشت، شیخ شمس‌الدین برماوى ادعا کرد که واقف مدرسۀ مذکور شرط کرده است که مدرس آن نباید منصب قضا داشته باشد و عده‌اى از او طرفدارى کردند و تدریس فقه شافعى در مدرسۀ مذکور را از او گرفتند. ابن حجر وقف نامه را به دست آورد و معلوم شد که چنین شرطى در آن نشده است، بنابراین تدریس در مدرسه را دوباره به او واگذار کردند.<ref>ابن حجر، انباء، 40/8-41</ref>


    علاوه بر اشخاص مذكور مى‌توان از جمله شيوخ و استادان او اشخاص ذيل را نام برد: زفتاوى، محمد بن احمد بن على، د 806 ق <ref>سخاوى، الضوء، 24/7</ref>؛ابشيطى، سليمان بن عبد الناصر، د 511 ق <ref>همان، 265/3</ref>؛بدر بشتكى، ابوالبقاء محمد بن ابراهيم انصارى دمشقى، د 830 ق <ref>همان، 278/6</ref> كه معلم ادبيات و عروض ابن حجر بود؛جمال مادرانى، عبدالله بن خليل بن يوسف، د 809 ق <ref>همان، 19/5</ref>؛ابن الملقن، سراج الدين، د 804 ق <ref>همو، الذ، 77</ref> ؛قنبر بن عبدالله شروانى ازهرى، د 801 ق <ref>ابن حجر، ابناء، 77/4</ref> و شمس الدين ابوالمعالى محمد بن احمد حبتّى حنبلى، د 825 ق <ref>همان، 480/7</ref>.
    سخاوى نام دروس و مدارسى را که ابن حجر در آنها تدریس کرده است، چنین نام مى‌برد: تفسیر در حسنیّه و منصوریه؛حدیث در بیبرسیه، جمالیه، زینبیّه، شیخونیّه، جامع طولون و قبّۀ منصوریّه؛ اسماع حدیث در محمودیّة؛فقه در خروبیه، فخریّه، شیخونیّه، صالحیّه، صلاحیه و مؤیّدیّه.<ref>الذيل، 85</ref>


    اما اينها نمونه‌اى از استادان و مشايخ اجازات اوست و براى تفصيل آن بايد به مجلدات الضوء سخاوى و انباء الغمر و از همه مهم‌تر به المجمع المؤسّس وى مراجعه كرد. سخاوى در الذيل <ref>ص 79</ref> مى‌گويد: شيوخ بزرگى كه او داشت و همه مشار اليه و مرجع مشكلات بودند، هيچ يك از معاصران او نداشتند، زيرا هر يك از اين شيوخ در فن خود متبحر بودند و كسى در فن اختصاصى آنها به پايه ايشان نمى‌رسيد، مانند تنوخى در معرفت قرائات و عراقى در معرفت علم الحديث و هيثمى در حفظ متون و بلقينى در وسعت محفوظات و كثرت اطلاع و ابن الملقن در كثرت تصانيف و مجد الدين فيروز آبادى صاحب قاموس در معرفت لغت و غمارى در ادبيات عرب و عزّ بن جماعه در احاطه بر علوم گوناگون.
    در 811ق وظیفۀ إفتاء در دار العدل به او محوّل گردید و این وظیفه همچنان ادامه یافت.<ref>عز‌الدين، 152</ref>با داشتن همین وظیفه بود که در اول شعبان 815 در مجلس بیعت با سلطان مؤیّد شیخ به اتفاق امراء و قضات حضور داشت و پیشنهاد کرد کنیۀ سلطان «ابوالنّصر» باشد، زیرا نصرت با لقب مؤیّد سازگارتر است.<ref>انباء، 70/7</ref>


    ابن حجر در سفرهاى متعدد خود به خانۀ خدا و شام و قدس و يمن و عدن و اسكندريه هيچ گاه از كسب علم غفلت نمى‌كرد و هر جا شيخى و فقيهى مى‌يافت كه مى‌توانست از او حديثى بشنود و فايده‌اى برگيرد، بى‌درنگ به ديدنش مى‌شتافت.
    تخصّص اصلى ابن حجر حدیث بود، اما چون امام محب‌الدین بن الواحدى مالکى به وى پیشنهاد کرد که قسمتى از شوق و همت را صرف فقه کند و گفت چنین مى‌بینم که علماى این شهر روى به انقراض نهاده‌اند و به زودى مردم به تو نیازمند خواهند شد. ابن حجر مى‌گوید این اندرز برای من مفید افتاد و بدین جهت همیشه به او رحمت مى‌فرستم (عز‌الدین، همانجا، به نقل از بقاعى).


    ابن حجر مى‌گويد: در 793 ق به قوص و ديگر شهرهاى صعيد مصر سفر كردم، ولى چيزى از مسموعات حديث در اين شهرها استفاده نكردم و فقط با جمعى از اهل علم ملاقات كردم، از جمله ناصر الدين قاضى شهر «هو» و ابن السرّاج قاضى شهر قوص و نيز با جمعى از اهل ادب ديدار كردم <ref>انباء، 77/3</ref>. در ذيقعدۀ 799 از راه طور و درياى سرخ به يمن رفت <ref>همان، 335/3</ref> و در 800 ق به يمن رسيد.
    ابن حجر به کثرت افتاء مشهور بود و مى‌گویند: غالباً در هر روز قریب به سى فتوا صادر مى‌کرد و کمتر اتفاق مى‌افتاد که در یک مجلس بیست فتوا ننویسد. خود ابن حجر فتاواى یک ماه خود را در کتابى که به نام عجب الدهر فی فتاوى شهر جمع کرده است و در آن به کسانى که به بعضى از فتواهاى او اعتراض کرده‌اند، پاسخ گفته است. سخاوى مى‌گوید کسى که در یک ماه بیشتر از سیصد فتوا صادر مى‌کند عجیب نیست که در سه فتوا یا حتى در سى فتوا اشتباه کند.<ref>عز‌الدين، 153</ref>


    سلطان يمن ملك اشرف اسماعيل بن عباس از سلاطين رسولى (د 803) او را به حضور خود خواند. ابن حجر مى‌گويد كه او را مدح گفتم و او به من صله داد <ref>همان، 265/4</ref>. در اين ملاقات نسخه‌اى از خريدة القصر را كه به خط ابن الفوطى بود به سلطان مذكور اهداء كرد (عز الدين، 125، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدّرر)، در عدن با على بن يحيى الطائى الصعدى كه از اعيان تجار يمن بود و از طرف سلطان بازرسى تجارت يمن به او محول شده بود، ملاقات كرد.
    از جمله مناصب و وظایف او ایراد خطبه در مساجد مصر بود، از جمله در جامع الازهر و جامع عمرو بن العاص خطیب بود. وظیفۀ خطابت در جامع الازهر را محمد بن محمد بن رزین به او واگذار کرده بود.<ref>سخاوى، الضوء، 235/9</ref>در آخر رمضان 838 نیمى از وظیفۀ خطابت در الازهر را با نیمى از وظیفۀ خطابت در جامع عمرو بن العاص با شیخ شمس‌الدین محمد بن یحیى معاوضه کرد و در همین روز در جامع عمرو خطبه خواند.<ref>انباء، 353/8</ref>


    مى‌گويد در نيكى به من مبالغه كرد و از ديدن من بسيار خوشحال شد زيرا با دايى من دوستى قديمى داشت <ref>انباء، 304/4</ref>. در شهرهاى يمن با علماء و شيوخ معتبر آن ديار ديدار كرد و از آنها استماع حديث كرد.
    از جمله وظایف او کتابدارى کتابخانۀ مدرسۀ محمودیه بود که محتوى نفیس‌ترین کتاب‌ها بود، و این کتاب‌ها را قاضى برهان‌الدین ابراهیم بن عبدالرحیم ابن جماعة جمع کرده و در آن، کتب به خط مؤلفان فراوان بود. بیشتر این کتاب‌ها را پس از او جمال‌الدین استادار گرفت و آن را وقف مدرسۀ خود کرد.<ref>انباء 293/20، 294</ref>ابن حجر پس از تصدّى کتابدارى کتابخانۀ مذکور دو فهرست برای آن تنظیم کرد: فهرستى موضوعى بر طبق علوم و فهرستى به ترتیب حروف الفباء برای اسامى کتب. ابن حجر هفته‌اى یک روز در این کتابخانه کار می‎کرد و توانست کتاب‌هایى را که پیش از او از این کتابخانه مفقود شده بود، باز گرداند.<ref>عز‌الدين، 172، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر</ref>


    در 800 ق همراه محملى كه سلطان يمن براى حجّ ترتيب داده بود به مكه رفت <ref>عز الدين، همانجا</ref>. در يمن بود كه با مجد الدين فيروز آبادى صاحب قاموس ملاقات كرد <ref>همو، 123-124</ref>. در 803 ق به شام رفت. مدت اقامت او در دمشق صد روز طول كشيد و در اين صد روز در حدود هزار جزء مربوط به حديث استماع كرد از جمله معجم اوسط طبرانى و معرفة الصحابۀ ابن منده و بيشتر مسند ابى يعلى. در اول محرم 803 از دمشق بيرون آمد <ref>ابن حجر، انباء، 189/4</ref>. در بازگشت به قاهره کتاب تعليق التّعليق را دربارۀ زندگانى مشايخ بزرگ خود به اتمام رسانيد <ref>بجاوى، 8</ref>. در سفر به شام در شهرهاى قطيه، غزه، رمله، قدس و صالحيه از علما سماع حديث كرد <ref>همانجا</ref>. چنانكه در انباء (73/4) مى‌گويد: بازگشتش به قاهره به سبب شنيدن خبر حركت تيمور به بلاد شام بود. در قاهره به تصنيف ادامه داد و از 808 ق در خانقاه شيخونيه الاربعين المتباينة و نيز قسمتى از عشاريات صحابه را درصد مجلس در طى چند سال املاء كرد <ref>نك‍: بجاوى، همانجا</ref>.
    ==ابن حجر در مسند قضا==


    در سوم رجب 811 امير جمال الدين يوسف البيرى البجاسى استادار سلطان مدرسه‌اى را كه در رحبة العيد ساخته بود، افتتاح كرد و در آن چهار مدرس براى مذاهب چهارگانه تعيين كرد و تدريس علم الحديث نيز به ابن حجر واگذار گرديد <ref>انباء، 95/6-96</ref>.


    در شرح حال على بن يوسف ابيارى نحوى (د 814 ق) آمده است كه جمال الدين استادار تدريس در «شيخونيه» را به او واگذار كرد ولى ابيارى در آنجا فقط يك روز تدريس كرد و آن منصب را در برابر مبلغى به ابن حجر سپرد <ref>انباء، 39/7</ref>.
    منصب قضا در زمان حکومت ممالیک از اهمیت خاصى برخوردار بود و چنین اهمیتى در تاریخ اسلام حتى در زمان خلافت عباسى در بغداد سابقه نداشته است. قضات در قاهره و دمشق و شهرهاى مهم دیگر تحت تسلط ممالیک از استقلال خاصى بهره‌مند بودند. در قاهره و دمشق برای هر یک از مذاهب چهارگانه قاضى خاصى از جانب سلطان تعیین می‌شد و این قضات نیز به نوبۀ خود نواب یا جانشینانى داشتند که در حکم دستیاران قاضى بودند و عدّۀ نواب در مواقع مختلف فرق مى‌کرد. در قرنهاى 7 و 8ق اعتبار و اهمیت قضات بسیار بود، اما به تدریج بر اثر فساد دربار و امراى بزرگ و عدم رعایت شرایط تقوا و اخلاق و فضیلت اهمیت معنوى این مقام رو به ضعف نهاد. ابن حجر در انباء الغمر بارها به فساد قضات و رشوه‌گیرى آنان اشاره کرده است.


    در 813 ق نور الدين على بن عبد الرحمن ربعى رشيدى مدرس حديث در قبّۀ بيبرس درگذشت و ابن حجر به جاى او براى محدّثان تدريس كرد <ref>همان، 252/6</ref>. تدريس در بيبرسيه ميان او و برادر جمال الدين استادار مورد نزاع بود. در 815 ق برادر جمال الدين در مشيخۀ بيبرسيه با او شريك شد و در 816 ق بر تمام آن دست يافت.
    ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حدیث و فقه شایستگى بى چون و چرایى برای منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به این شغل ظاهر نمى‌ساخت و وقتى در اواخر قرن 8ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهیم سلمى (متوفای 803 ق) خواست او را نایب خود کند، نپذیرفت و نیز سلطان مؤیّد شیخ بارها این منصب را به او پیشنهاد کرد و گفت قاضى دمشق با مسئولیتهاى دیگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممکن است این درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شدیدا استنکاف کرد.<ref>سخاوى، الذيل، 80، عز‌الدين، 156</ref>سلطان مؤیّد شیخ او را در قضیۀ خاصى حاکم کرد و آن دربارۀ قاضى شمس‌الدین محمد بن عطاء الله هروى (متوفای 839 ق) بود که مردى ستیزه‌گر و مورد بحث و شک بود و دشمنان زیاد و طرفداران زیاد داشت. خود ابن حجر مى‌گوید که در این قضیه به دردسر افتاد و گرفتار شد.<ref>انباء، 345/7</ref>نتیجۀ حکمیت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمس‌الدین هروى گردید و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلال‌الدین بلقینى را به جاى او منصوب کرد.<ref>همان، 346/7</ref>ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقینى نیابت او را در قضا پذیرفت.<ref>سخاوى، همانجا</ref>


    ابن حجر دوباره در 818 ق آن را به دست آورد و سلطان مؤيّد شيخ (د 824 ق) توقيعى به نام ابن حجر صادر كرد و برادر جمال الدين را از آنجا بر كنار كرد. در اينجا بايد بگوييم كه اين امر نتيجۀ بحث او با شمس الدين هروى بود و سلطان در ازاى پيروزى او در اين بحث از او خواست كه پاداشى بطلبد. ابن حجر گفت كه او شيخ بيبرسيّه بود و برادر جمال الدين آن را به زور از او گرفته است. سلطان موافقت كرد و ابن حجر گواهانى بر آن گرفت و فرداى آن روز خلعت پوشيد و در مدرسۀ مذكور حضور يافت <ref>انباء، 178/7</ref>. پس از آنكه شمس قاياتى (د 850 ق) در 849 ق قاضى شافعيه گرديد، رياست مشيخۀ بيبرسيه را از ابن حجر گرفتند و به او دادند. سخاوى مى‌گويد عقلا قبول قاياتى را نپسنديدند <ref>الضوء، 213/8</ref>. ابن حجر دوباره در اوايل ربيع الثانى 852 به مدرسۀ مذكور بازگشت و دوباره معزول شد. سخاوى مى‌گويد ابن حجر نام اشخاصى را كه در مدرسۀ مذكور بودند به ترتيب حروف معجم و به اقتباس از رسم ديوان الجيش مراتب ساخته بود، او بيشتر مستحقان مدارس را چنين ترتيبى داده بود و اين اشخاص پيش از او (به سبب نا مرتّب بودن) در رنج بودند <ref>نك‍: عز الدين، 171</ref>.
    پس از مرگ جلال‌الدین بلقینى در 824ق قاضى ولى‌الدین ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست که نیابت او را بپذیرد. ابن حجر با آنکه به نیابت توجهى نداشت، این پیشنهاد را پذیرفت تا نگویند که بلقینى را بر او ترجیح مى‌دهد.<ref>عز‌الدين، 157</ref>


    ابن حجر در صفر 827 در خانقاه بيبرسيه شروع به املاى حديث كرد و مستملى شيخ زين الدّين رضوان بود. در ربيع الاول همان سال كه ابن حجر هم منصب قضا و هم منصب تدريس در مدرسۀ مؤيّديه را داشت، شيخ شمس الدين برماوى ادعا كرد كه واقف مدرسۀ مذكور شرط كرده است كه مدرس آن نبايد منصب قضا داشته باشد و عده‌اى از او طرفدارى كردند و تدريس فقه شافعى در مدرسۀ مذكور را از او گرفتند. ابن حجر وقف نامه را به دست آورد و معلوم شد كه چنين شرطى در آن نشده است، بنابراين تدريس در مدرسه را دوباره به او واگذار كردند <ref>ابن حجر، انباء، 40/8-41</ref>.
    پس از ولى‌الدین ابن العراقى قاضى صالح علم‌الدین بلقینى در ذیحجۀ 826 به قضاى شافعیه منصوب شد؛سخاوى مى‌گوید: شیخ ما (ابن حجر) در این کار به او مساعدت کرده بود.<ref>الذيل، 160</ref>


    سخاوى نام دروس و مدارسى را كه ابن حجر در آنها تدريس كرده است، چنين نام مى‌برد: تفسير در حسنيّه و منصوريه؛حديث در بيبرسيه، جماليه، زينبيّه، شيخونيّه، جامع طولون و قبّۀ منصوريّه؛اسماع حديث در محموديّة؛فقه در خروبيه، فخريّه، شيخونيّه، صالحيّه، صلاحيه و مؤيّديّه <ref>الذيل، 85</ref>.
    علم الدّین بلقینى از ابن حجر خواست که نوشته‌اى را دربارۀ مدرسۀ خشّابیّه تنفیذ کند. ابن حجر پنداشت که قاضى با این درخواست مى‌خواهد شأن او را بالا ببرد و به همین جهت آن را تنفیذ کرد، اما چندى نگذشت که علم‌الدین بلقینى او را نادیده گرفت و از اینجا خصومت میان این دو تن آغاز شد و طرفین از کارشکنى دربارۀ یکدیگر دریغ نکردند و این امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقینى ادامه یافت.


    در 811 ق وظيفۀ إفتاء در دار العدل به او محوّل گرديد و اين وظيفه همچنان ادامه يافت <ref>عز الدين، 152</ref>. با داشتن همين وظيفه بود كه در اول شعبان 815 در مجلس بيعت با سلطان مؤيّد شيخ به اتفاق امراء و قضات حضور داشت و پيشنهاد كرد كنيۀ سلطان «ابو النّصر» باشد، زيرا نصرت با لقب مؤيّد سازگارتر است <ref>انباء، 70/7</ref>.
    علم‌الدین بلقینى در محرم 827 از منصب قضا معزول شد و این منصب به ابن حجر پیشنهاد شد. ابن حجر با آنکه قبلا بارها از تصدى منصب قضا استیحاش کرده بود، این پیشنهاد را بى درنگ پذیرفت.<ref>انباء، 39/8؛ عز‌الدين، 157-158</ref>در این قبولى حتما رنجش و خصومت او با بلقینى مؤثر بوده است و ابن حجر خواسته است تا پاسخ بى اعتنایى او را بدهد.


    تخصّص اصلى ابن حجر حديث بود، اما چون امام محب الدين بن الواحدى مالكى به وى پيشنهاد كرد كه قسمتى از شوق و همت را صرف فقه كند و گفت چنين مى‌بينم كه علماى اين شهر روى به انقراض نهاده‌اند و به زودى مردم به تو نيازمند خواهند شد. ابن حجر مى‌گويد اين اندرز براى من مفيد افتاد و بدين جهت هميشه به او رحمت مى‌فرستم (عز الدين، همانجا، به نقل از بقاعى).
    تاریخ استقرار او در منصب قضا 22 محرم 827 بوده است.<ref>انباء، همانجا</ref>، اما تعجب اینجاست که خود او در رفع الاصر.<ref>بجاوى، 8</ref>تاریخ آن را 27 ماه مذکور و [[مقریزی، احمد بن علی|مقریزى]] 28 محرم سال مذکور (656/4) گفته است. فرمان این منصب و به اصطلاح آن زمان «تقلید» آن را ابن حجّة الحموى در کتاب قهوة الانشاء آورده است.<ref>سخاوى، الذيل، 80</ref>در طى این دوره از تصدى منصب قضا مسألۀ زکات گرفتن از بازرگانان پیش آمد و این در جمادى الآخر سال مذکور بود. دو تن از قضات یعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر این کار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زکات از بازرگانان مخالفت کرد و گفت مالیاتى که سلطان از بازرگانان مى‌گیرد، چندین برابر زکات است. قاضى مالکى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت کردند و مجلس داورى با این نظر موافقت کرد.<ref>ابن حجر، انباء، 43/8</ref>در 8 ذیقعدۀ همین سال منصب قضاى شافعیه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفویض شد.<ref>همان، 48/8</ref>اما در رجب 828 دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول کردند. [[مقریزی، احمد بن علی|مقریزى]] (687/4) مى‌گوید:در 3 رجب این سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زیرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نیکى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى.<ref>الذيل، 81</ref>از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مى‌کند که روز مذکور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: یکى از جهت عزل هروى و دیگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقلید» وى بر این منصب در کنار «قاضى القضاة بالبلاد المصریّة» ولایت و قضاى «بلاد شامیة» را نیز افزودند.


    ابن حجر به كثرت افتاء مشهور بود و مى‌گويند: غالبا در هر روز قريب به سى فتوا صادر مى‌كرد و كمتر اتفاق مى‌افتاد كه در يك مجلس بيست فتوا ننويسد. خود ابن حجر فتاواى يك ماه خود را در کتابى كه به نام عجب الدهر فى فتاوى شهر جمع كرده است و در آن به كسانى كه به بعضى از فتواهاى او اعتراض كرده‌اند، پاسخ گفته است. سخاوى مى‌گويد كسى كه در يك ماه بيشتر از سيصد فتوا صادر مى‌كند عجيب نيست كه در سه فتوا يا حتى در سى فتوا اشتباه كند <ref>عز الدين، 153</ref>.
    در این دوره از اشتغال او به قضا، نجم‌الدین ابن حجّى کوشید تا این منصب را از ابن حجر بگیرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا 26 صفر 833 در این منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و علم‌الدین بلقینى جاى او را گرفت.<ref>همانجا</ref>


    از جمله مناصب و وظايف او ايراد خطبه در مساجد مصر بود، از جمله در جامع الازهر و جامع عمرو بن العاص خطيب بود. وظيفۀ خطابت در جامع الازهر را محمد بن محمد بن رزين به او واگذار كرده بود <ref>سخاوى، الضوء، 235/9</ref>. در آخر رمضان 838 نيمى از وظيفۀ خطابت در الازهر را با نيمى از وظيفۀ خطابت در جامع عمرو بن العاص با شيخ شمس الدين محمد بن يحيى معاوضه كرد و در همين روز در جامع عمرو خطبه خواند <ref>انباء، 353/8</ref>.
    ابن حجر بعضى از قضایاى این دوره از قضا را که چهار سال و چند ماه طول کشید، یادداشت کرده است. از آن جمله درگیرى او با قاضى عبدالرحمن بن على تفهنى (متوفای 835 ق) قاضى حنفیه بود. تفهنى دربارۀ زندقه و قتل شخصى به نام میمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نکردند و ابن حجر گفت که میمونى عقل درستى ندارد و به همین جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زیاد رأى ابن حجر غالب آمد و میمونى نجات یافت. آنچه در این قضیه جالب توجه است، این است که به گفتۀ ابن حجر بیشتر سپاهیان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى می‌کردند. این شاید بدان جهت بود که سپاهیان و مباشران امور در دستگاه ممالیک بیشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى که طرف میل سلطان بود، از میمونى طرفدارى مى‌کرد.<ref>انباء، 76/8-77</ref>


    از جمله وظايف او کتابدارى کتابخانۀ مدرسۀ محموديه بود كه محتوى نفيس‌ترين کتابها بود، و اين کتابها را قاضى برهان الدين ابراهيم بن عبد الرحيم ابن جماعة جمع كرده و در آن، كتب به خط مؤلفان فراوان بود. بيشتر اين کتابها را پس از او جمال الدين استادار گرفت و آن را وقف مدرسۀ خود كرد <ref>انباء 293/20، 294</ref>. ابن حجر پس از تصدّى کتابدارى کتابخانۀ مذكور دو فهرست براى آن تنظيم كرد: فهرستى موضوعى بر طبق علوم و فهرستى به ترتيب حروف الفباء براى اسامى كتب. ابن حجر هفته‌اى يك روز در اين کتابخانه كار مى كرد و توانست کتابهايى را كه پيش از او از اين کتابخانه مفقود شده بود، باز گرداند <ref>عز الدين، 172، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر</ref>.
    ابن حجر در 831ق با تدبیرى که به کار بست، از انهدام کنیسه‌هاى یهودیان جلوگیرى کرد و فقط به ویران کردن آنچه به تازگى احداث کرده بودند، راى داد.<ref>انباء، 137/8</ref>ابن حجر مى‌گوید دیدم که عوام با بیلها و کلنگها منتظر اجراى حکم هستند و این هنگام عصر بود.


    ==ابن حجر در مسند قضا==
    اگر به عوام اجازه داده مى‌شد، همۀ کنیسه‌ها را ویران می‌کردند. من گفتم امشب منتظر بمانید تا دربارۀ کلیساهاى مسیحیان نیز حکم داده شود، عوام این سخن را پسندیدند و پراکنده شدند و من به والى امر کردم تا آنچه را که به تازگى احداث شده بود، در آن شب ویران کنند و بدین ترتیب از ویرانى همۀ کنیسه‌ها جلوگیرى شد.


    ابن حجر در رجب 831 در مجلسى که به امر سلطان برای رسیدگى به امر محمل حج تشکیل شده بود، شرکت کرد. علاء‌الدین محمد بن محمد بخارى (متوفای 841 ق) با گرداندن محمل در بازارها و شوارع مخصوصاً در شبها مخالف بود و مى‌گفت این امر سبب آذین بستن دکانها و موجب کارهاى زشت و ناشایست مى‌شود و بهانه‌اى به دست مردم برای فساد و اعمال خلاف مى‌دهد. ابن حجر در آن مجلس گفت:


    منصب قضا در زمان حكومت مماليك از اهميت خاصى برخوردار بود و چنين اهميتى در تاريخ اسلام حتى در زمان خلافت عباسى در بغداد سابقه نداشته است. قضات در قاهره و دمشق و شهرهاى مهم ديگر تحت تسلط مماليك از استقلال خاصى بهره‌مند بودند. در قاهره و دمشق براى هر يك از مذاهب چهارگانه قاضى خاصى از جانب سلطان تعيين مى شد و اين قضات نيز به نوبۀ خود نواب يا جانشينانى داشتند كه در حكم دستياران قاضى بودند و عدّۀ نواب در مواقع مختلف فرق مى‌كرد. در قرنهاى 7 و 8 ق اعتبار و اهميت قضات بسيار بود، اما به تدريج بر اثر فساد دربار و امراى بزرگ و عدم رعايت شرايط تقوا و اخلاق و فضيلت اهميت معنوى اين مقام رو به ضعف نهاد. ابن حجر در انباء الغمر بارها به فساد قضات و رشوه‌گيرى آنان اشاره كرده است.
    گرداندن محمل هم متضمن مصلحت است و هم موجب مفسده، آنچه متضمن مصلحت است اعلام مردم است به اینکه راه‌ها امن است و مردم مى‌توانند به سفر حج بروند و آنچه موجب مفسده است آذین بستن بازارها و شوارع است که مردم را به فساد برمى‌انگیزد. پس آنچه موجب مصلحت است باید حفظ شود و آنچه مایۀ فساد است باید منع گردد.


    ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حديث و فقه شايستگى بى چون و چرايى براى منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به اين شغل ظاهر نمى‌ساخت و وقتى در اواخر قرن 8 ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهيم سلمى (د 803 ق) خواست او را نايب خود كند، نپذيرفت و نيز سلطان مؤيّد شيخ بارها اين منصب را به او پيشنهاد كرد و گفت قاضى دمشق با مسئوليتهاى ديگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممكن است اين درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شديدا استنكاف كرد <ref>سخاوى، الذيل، 80، عز الدين، 156</ref>. سلطان مؤيّد شيخ او را در قضيۀ خاصى حاكم كرد و آن دربارۀ قاضى شمس الدين محمد بن عطاء الله هروى (د 839 ق) بود كه مردى ستيزه‌گر و مورد بحث و شك بود و دشمنان زياد و طرفداران زياد داشت. خود ابن حجر مى‌گويد كه در اين قضيه به دردسر افتاد و گرفتار شد <ref>انباء، 345/7</ref>. نتيجۀ حكميت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمس الدين هروى گرديد و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلال الدين بلقينى را به جاى او منصوب كرد <ref>همان، 346/7</ref>. ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقينى نيابت او را در قضا پذيرفت <ref>سخاوى، همانجا</ref>.
    در همین مجلس علاء‌الدین بخارى، [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] عارف مشهور را تکفیر کرد و قاضى مالکى به حمایت از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] برخاست و ابن حجر از علاء‌الدین بخارى طرفدارى کرد. مسأله را نزد سلطان بردند و در آنجا قاضى مالکى از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] تبرّى جست. سلطان گفت آیا قاضى مالکى را باید به جهت حمایت سابقش از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] معزول ساخت یا تعزیر کرد؟ ابن حجر به هیچ کدام رأى نداد و گفت تبرّى او از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] کافى است.<ref>انباء، 144/8-146</ref>


    پس از مرگ جلال الدين بلقينى در 824 ق قاضى ولى الدين ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست كه نيابت او را بپذيرد. ابن حجر با آنكه به نيابت توجهى نداشت، اين پيشنهاد را پذيرفت تا نگويند كه بلقينى را بر او ترجيح مى‌دهد <ref>عز الدين، 157</ref>.
    در ربیع الآخر 833 دعواى مهم دیگرى پیش آمد که در آن علم‌الدین بلقینى دشمن سرسخت ابن حجر با او به مخالفت برخاست. سلطان از وکیل بیت المال زمینى را خرید و آن را وقف کرد. قضات شافعى و از جمله ابن حجر این وقف را تنفیذ کردند و قاضى حنفى با آن مخالفت کرد. علم‌الدین بلقینى که شافعى بود نیز مخالفت کرد و گفت وکیل در این معامله مانند خود موکلّ (یعنى سلطان) است و اگر سلطان از وکیل بیت المال زمینى که متعلق به بیت المال است بخرد، مثل این است که خودش هم بایع و هم مشترى یا هم موجب و هم قابل باشد و این امر سبب بطلان بیع مى‌شود. ابن حجر در پاسخ گفت که وکیل بیت المال وکیل سلطان نیست بلکه وکیل همۀ مسلمانان است و بنابراین اتحاد بایع و مشترى لازم نمى‌آید. سرانجام پس از بحث و جدال بسیار وقف تنفیذ شد.<ref>ابن حجر، انباء، 175/8-178</ref>


    پس از ولى الدين ابن العراقى قاضى صالح علم الدين بلقينى در ذيحجۀ 826 به قضاى شافعيه منصوب شد؛سخاوى مى‌گويد: شيخ ما (ابن حجر) در اين كار به او مساعدت كرده بود <ref>الذيل، 160</ref>.
    در ربیع الآخر 832 ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسأله‌اى مالى و اقتصادى دخالت کرد و مشکلى مهم از مشکلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. این مشکل دربارۀ پول رایج که فلوس خوانده مى‌شد، پیش آمد. معاملات با فلوس صورت مى‌گرفت، اما قیمت آن بالا و پایین مى‌رفت و مردم متضرر مى‌شدند. در ماه مذکور قیمت فلوس را در مقایسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را 18 درهم اعلام کردند.


    علم الدّين بلقينى از ابن حجر خواست كه نوشته‌اى را دربارۀ مدرسۀ خشّابيّه تنفيذ كند. ابن حجر پنداشت كه قاضى با اين درخواست مى‌خواهد شأن او را بالا ببرد و به همين جهت آن را تنفيذ كرد، اما چندى نگذشت كه علم الدين بلقينى او را ناديده گرفت و از اينجا خصومت ميان اين دو تن آغاز شد و طرفين از كارشكنى دربارۀ يكديگر دريغ نكردند و اين امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقينى ادامه يافت.
    کسانى که طلبکار بودند یا فلوس داشتند خوشحال شدند و کسانى که مقروض بودند غمگین شدند و مخصوصاً عمال دولتى مردم را مجبور ساختند که طلب خود را با وزن اول بگیرند.


    علم الدين بلقينى در محرم 827 از منصب قضا معزول شد و اين منصب به ابن حجر پيشنهاد شد. ابن حجر با آنكه قبلا بارها از تصدى منصب قضا استيحاش كرده بود، اين پيشنهاد را بى درنگ پذيرفت <ref>انباء، 39/8؛عز الدين، 157-158</ref>. در اين قبولى حتما رنجش و خصومت او با بلقينى مؤثر بوده است و ابن حجر خواسته است تا پاسخ بى اعتنايى او را بدهد.
    ابن حجر گفت که چنین الزامى به طور مطلق لازم نیست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد که در هیچ معامله و صداق و غیر آن سندى بدون تعیین نقره و طلا ننویسند. زیرا در اسناد معاملات فلوس مى‌نوشتند در صورتى که گاهى فلوس بدست نمى‌آمد. ابن حجر مى‌گوید این قضیه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به این کار موفق ساخت.<ref>همان، 169/8-170، 295</ref>


    تاريخ استقرار او در منصب قضا 22 محرم 827 بوده است <ref>انباء، همانجا</ref>، اما تعجب اينجاست كه خود او در رفع الاصر <ref>بجاوى، 8</ref> تاريخ آن را 27 ماه مذكور و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] 28 محرم سال مذكور (656/4)گفته است. فرمان اين منصب و به اصطلاح آن زمان «تقليد» آن را ابن حجّة الحموى در کتاب قهوة الانشاء آورده است <ref>سخاوى، الذيل، 80</ref>. در طى اين دوره از تصدى منصب قضا مسألۀ زكات گرفتن از بازرگانان پيش آمد و اين در جمادى الآخر سال مذكور بود. دو تن از قضات يعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر اين كار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زكات از بازرگانان مخالفت كرد و گفت مالياتى كه سلطان از بازرگانان مى‌گيرد، چندين برابر زكات است. قاضى مالكى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت كردند و مجلس داورى با اين نظر موافقت كرد <ref>ابن حجر، انباء، 43/8</ref>. در 8 ذيقعدۀ همين سال منصب قضاى شافعيه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفويض شد <ref>همان، 48/8</ref>. اما در رجب 828 دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول كردند. [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] (687/4) مى‌گويد:در 3 رجب اين سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زيرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نيكى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى <ref>الذيل، 81</ref> از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مى‌كند كه روز مذكور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: يكى از جهت عزل هروى و ديگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقليد» وى بر اين منصب در كنار «قاضى القضاة بالبلاد المصريّة» ولايت و قضاى «بلاد شامية» را نيز افزودند.
    ابن حجر در صفر 833 از سمت قاضى القضاتى شافعیه برکنار شد و به جاى او علم‌الدین بلقینى مخالف ابن حجر قاضى القضات شافعیه گردید و دوباره در 26 جمادى الاول 834 به این منصب گماشته شد و نظارت جامع ابن طولون و ناصریه را نیز به او واگذار کردند. ابن حجر در این سمت این بار در حدود شش سال و چهار ماه دوام کرد.<ref>سخاوى، الذيل، 81-82</ref>


    در اين دوره از اشتغال او به قضا، نجم الدين ابن حجّى كوشيد تا اين منصب را از ابن حجر بگيرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا 26 صفر 833 در اين منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و علم الدين بلقينى جاى او را گرفت <ref>همانجا</ref>.
    در ذیقعدۀ 835 دوباره مخالفت او و علم‌الدین بلقینى بالا گرفت. بلقینى مى‌خواست که وظایف نظارت بر جمع ابن طولون و مدرسۀ ناصریه را از ابن حجر بگیرند و به او واگذار کنند و در برابر این کار او از کوشش برای دست یافتن به منصب قضا صرف نظر کند. ابن حجر به این کار رضایت داد، اما بلقینى از سلطان تشکر کرد و چون سلطان گفت که این تشکر را باید از ابن حجر کند در پاسخ گفت که این مناصب را من از سلطان دارم. این از حماقت بلقینى بود، زیرا واقف موقوفات جامع ابن طولون و ناصریه در نظارت، نظر قاضى شافعى را شرط کرده بود نه نظر سلطان را، و اگر سلطان بدون رضایت قاضى شافعى چنین اجازه‌اى مى‌داد، بر خلاف نظر واقف عمل کرده بود. ابن حجر با شنیدن این خبر حکم به عزل بلقینى از وظایف مذکور کرد، ولى بلقینى اعتنایى نکرد و به کار خود ادامه داد. در این میان مسألۀ خانۀ ابن النقاش پیش آمد. این خانه متصل به جامع طولون بود و بلقینى دستور داده بود تا خانۀ مذکور را خراب کنند. ابن حجر و قاضى مالکى بر خلاف رأى بلقینى حکم کردند و قضاى حنفى از بلقینى طرفدارى کرد، اما سرانجام نظر ابن حجر غالب آمد.<ref>ابن حجر، همان، 255/8- 256</ref>


    ابن حجر بعضى از قضاياى اين دوره از قضا را كه چهار سال و چند ماه طول كشيد، يادداشت كرده است. از آن جمله درگيرى او با قاضى عبد الرحمن بن على تفهنى (د 835 ق) قاضى حنفيه بود. تفهنى دربارۀ زندقه و قتل شخصى به نام ميمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نكردند و ابن حجر گفت كه ميمونى عقل درستى ندارد و به همين جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زياد رأى ابن حجر غالب آمد و ميمونى نجات يافت. آنچه در اين قضيه جالب توجه است، اين است كه به گفتۀ ابن حجر بيشتر سپاهيان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى مى‌كردند. اين شايد بدان جهت بود كه سپاهيان و مباشران امور در دستگاه مماليك بيشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى كه طرف ميل سلطان بود، از ميمونى طرفدارى مى‌كرد <ref>انباء، 76/8-77</ref>.
    ابن حجر در 836ق به عنوان قاضى القضاة در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و دیار بکر همراه او بود. ابن حجر.<ref>همان، 274/8- 283</ref>شرح این سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نیمۀ شعبان سال مذکور وارد دمشق شدند و ابن حجر در 16 همان ماه مجلس املاء ترتیب داد و مستملى قاضى نورالدین بن سالم بود و علماى دیگر مانند حافظ شمس‌الدین بن ناصرالدین و دیگران در این مجلس شرکت جستند. روز پنجشنبه 24 شعبان به بیرون شهر حمص رسیدند و بعد به راه افتادند و پنجم رمضان با موکبى با شکوه وارد حلب گردیدند و 15 روز در آن شهر ماندند. پس از آن به راه افتادند و ابن حجر بعد از مدتى همراهى با سلطان به حلب بازگشت. در 28 شوال کسوفى اتفاق افتاد و ابن حجر در جامع کبیر حلب با مردم نماز آیات خواند. این سفر که به قصد جنگ با امیر عثمان قرایولوک امیر ترکمانان آق قویونلوا بود، نفعى به حال سلطان نداشت و محاصرۀ آمد ناکام ماند. سلطان پس از آشتى با قرایولوک به حلب بازگشت و از آنجا به دمشق آمد. در آغاز محرم 837 سلطان روى به مصر نهاد و ابن حجر همراه او بود و پس از گذشتن از غزوه روز پنجشنبه عاشوراى آن سال به قاهره رسیدند.


    ابن حجر در 831 ق با تدبيرى كه به كار بست، از انهدام كنيسه‌هاى يهوديان جلوگيرى كرد و فقط به ويران كردن آنچه به تازگى احداث كرده بودند، راى داد <ref>انباء، 137/8</ref>. ابن حجر مى‌گويد ديدم كه عوام با بيلها و كلنگها منتظر اجراى حكم هستند و اين هنگام عصر بود.
    ملک اشرف در جمادى الآخر 837 بیمار شد و ابن حجر دوبار از او عیادت کرد. در شعبان همین سال بنا به رسم همیشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت [[صحيح بخارى|صحیح بخارى]] کردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا کرد که صد و بیست علم مى‌داند و از ابن حجر مسائل مشکلى پرسید. ائمه و قضات به او سوء ظن پیدا کردند و او را مورد اهانت قرار دادند. این شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبید و گفت او را برای توهین به ابن حجر و کاستن ارزش او به این کار واداشته بودند.<ref>همان، 301/8-302</ref>


    اگر به عوام اجازه داده مى‌شد، همۀ كنيسه‌ها را ويران مى‌كردند. من گفتم امشب منتظر بمانيد تا دربارۀ كليساهاى مسيحيان نيز حكم داده شود، عوام اين سخن را پسنديدند و پراكنده شدند و من به والى امر كردم تا آنچه را كه به تازگى احداث شده بود، در آن شب ويران كنند و بدين ترتيب از ويرانى همۀ كنيسه‌ها جلوگيرى شد.
    در محرم 837 رسولى از جانب ایران به نام تاج‌الدین عبداللّه حسینى شیرازى با هدایاى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امیر تیمور از سلطان تقاضا کرد تا اجازه دهد او نیز پوششى برای کعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشکیل شود و در این باره تصمیم بگیرند. قضات در مجلس مذکور این تقاضا را رد کردند برای آنکه بهانه‌اى مى‌شود تا سلاطین و امراى دیگر نیز چنین تقاضایى بکنند. سلطان مى‌خواست این تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگین گردید. همۀ علما و قضات جز ابن حجر که همان جواب سابق خود را تأیید کرد، برای استرضاى سلطان حکم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشته‌هاى آنها را نپسندید و علم‌الدین بلقینى نارضایى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمس‌الدین تفهنى نیز او را تأیید کرد.اما سعى هیچ یک نتیجه‌اى نداد.<ref>همان، 328/8-330</ref>


    ابن حجر در رجب 831 در مجلسى كه به امر سلطان براى رسيدگى به امر محمل حج تشكيل شده بود، شركت كرد. علاء الدين محمد بن محمد بخارى (د 841 ق) با گرداندن محمل در بازارها و شوارع مخصوصا در شبها مخالف بود و مى‌گفت اين امر سبب آذين بستن دكانها و موجب كارهاى زشت و ناشايست مى‌شود و بهانه‌اى به دست مردم براى فساد و اعمال خلاف مى‌دهد. ابن حجر در آن مجلس گفت:
    اما علم‌الدین بلقینى از کوشش در به دست آوردن قضاى شافعیه باز نمى‌ایستاد. در این میان حمصى قاضى شام که معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقینى او را بر آن داشت که نامه‌اى بنویسد و قضاى شافعیه را در قاهره به جاى ابن حجر برای خود بخواهد. و چون از این معنى پرسیده شد، گفتند برای این است که این شخص مبلغ زیادى برای این کار مى‌پردازد و اگر کسى دیگر که سزاوارتر از اوست همین مبلغ را پیشنهاد کند، او را قاضى مى‌کنند. مقصود این است که حمصى به تحریک بلقینى مبلغ زیادى برای گرفتن قضا از دست ابن حجر پیشنهاد کرده بود، اما این حیله‌اى بیش نبود، زیرا بلقینى که سزاوارتر از او بود، فورا همین مبلغ را قبول مى‌کرد و به مقصود خود که رسیدن به مسند قضا بود نایل مى‌آمد. سلطان به این پیشنهاد مایل شد، ولى تا پایان ماه رمضان ساکت ماند. در ماه شوال آن شخص که برای قضاى بلقینى مى‌کوشید پیشنهاد خود را دوباره مطرح کرد. سلطان به یکى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگوید و از او برای پرداخت مبلغى (برای ابقاء در منصب) سؤال کند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر کنار شد و قاضى علم‌الدین بلقینى به جاى او منصوب گردید.


    گرداندن محمل هم متضمن مصلحت است و هم موجب مفسده، آنچه متضمن مصلحت است اعلام مردم است به اينكه راهها امن است و مردم مى‌توانند به سفر حج بروند و آنچه موجب مفسده است آذين بستن بازارها و شوارع است كه مردم را به فساد برمى‌انگيزد. پس آنچه موجب مصلحت است بايد حفظ شود و آنچه مايۀ فساد است بايد منع گردد.
    در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربیع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملک ظاهر) که در 19 ربیع‌الاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پیش آمد (ظاهرا در عیب جویى از آنان). ابن حجر که قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل کردم. ملک چقمق در پاسخ گفت: «اعدتک»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذیرفت و سلطان به او و یارانش خلعت داد و اوقافى را که از دست قاضى شافعى بیرون شده بود، به او باز پس گردانید. این اوقاف در زمان قضاى ولى‌الدین عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقینى وقف تنبغا بود. همۀ این اوقاف با فرمان تازه‌اى بازگردانده شد.<ref>همان، 42/9</ref>


    در همين مجلس علاء الدين بخارى، [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] عارف مشهور را تكفير كرد و قاضى مالكى به حمايت از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] برخاست و ابن حجر از علاء الدين بخارى طرفدارى كرد. مسأله را نزد سلطان بردند و در آنجا قاضى مالكى از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] تبرّى جست. سلطان گفت آيا قاضى مالكى را بايد به جهت حمايت سابقش از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] معزول ساخت يا تعزير كرد؟ ابن حجر به هيچ كدام رأى نداد و گفت تبرّى او از [[ابن عربی، محمد بن علی|ابن عربى]] كافى است <ref>انباء، 144/8-146</ref>.
    ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربیع الآخر برای تهنیت سلطنت پیش سلطان رفت و از او خواست که به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نیز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شکایت کرد که ملک اشرف بر سباى در زمان سلطنت چیزهایى از او گرفته و به علم‌الدین بلقینى بخشیده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجیوش وساطت کرد تا بلقینى نصف آنچه را که گرفته بود، باز پس داد.<ref>همان، 46/9</ref>


    در ربيع الآخر 833 دعواى مهم ديگرى پيش آمد كه در آن علم الدين بلقينى دشمن سرسخت ابن حجر با او به مخالفت برخاست. سلطان از وكيل بيت المال زمينى را خريد و آن را وقف كرد. قضات شافعى و از جمله ابن حجر اين وقف را تنفيذ كردند و قاضى حنفى با آن مخالفت كرد. علم الدين بلقينى كه شافعى بود نيز مخالفت كرد و گفت وكيل در اين معامله مانند خود موكلّ (يعنى سلطان) است و اگر سلطان از وكيل بيت المال زمينى كه متعلق به بيت المال است بخرد، مثل اين است كه خودش هم بايع و هم مشترى يا هم موجب و هم قابل باشد و اين امر سبب بطلان بيع مى‌شود. ابن حجر در پاسخ گفت كه وكيل بيت المال وكيل سلطان نيست بلكه وكيل همۀ مسلمانان است و بنابراين اتحاد بايع و مشترى لازم نمى‌آيد. سرانجام پس از بحث و جدال بسيار وقف تنفيذ شد <ref>ابن حجر، انباء، 175/8-178</ref>.
    در 24 جمادى الاول 842 حسن بن حسین الامیوطى که در خانه‌هاى قضات وکالت مى‌کرد و نقیب قاضى علم‌الدین بلقینى بود، بر اثر شکایات زیاد مورد تعقیب قرار گرفت و یکى از شکایت کنندگان ولوى بلقینى از اقارب علم‌الدین بلقینى بود. سرانجام به وساطت ناظر الجیش ابن حجر رأى به عدم تعقیب داد. تفصیل داستان را سخاوى.<ref>الضوء، 98/3، 99</ref>آورده است، اما در انباء (48/9) نام او به غلط حسین بن حسن آمده است و میان کلمۀ «شکا» و نام او جمله‌اى افتاده است که متضمن نام شاکى بوده است. بدون این تذکر مطلب انباء (چاپ حیدر آباد) قابل فهم نیست.


    در ربيع الآخر 832 ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسأله‌اى مالى و اقتصادى دخالت كرد و مشكلى مهم از مشكلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. اين مشكل دربارۀ پول رايج كه فلوس خوانده مى‌شد، پيش آمد. معاملات با فلوس صورت مى‌گرفت، اما قيمت آن بالا و پايين مى‌رفت و مردم متضرر مى‌شدند. در ماه مذكور قيمت فلوس را در مقايسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را 18 درهم اعلام كردند.
    در رجب 844 ابن حجر حکمى صادر کرد که دلالت بر بینش و وسعت مشرب او دارد. در آن روز در حضور سلطان بر ضدّ قاضى شمس‌الدین صفدى حنفى شکایت شد که او گفته است مقید به مذهب حنفى نیست بلکه گاهى به مذهب شافعى و گاهى به مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] و گاهى به مذهب مالک رأى مى‌دهد و علماى حنفیه گفته‌اند که این کار او بازى با مذهب است و حکم او درست نیست. صفدى در پاسخ گفت که او چنین نگفته است، بلکه گفته است به مذهب یکى از بزرگان حنفیه مقید نیست و در مواقع مقتضى به رأى یکى از علماى مذکور عمل مى‌کند. مدعیان او گفتند که دعوى در حکم به مذاهب مختلف است نه در درون یک مذهب و از این رو پاسخ او مطابق دعوى نیست. ابن حجر به کمک صفدى شتافت و گفت اگر رأى یک عالم حنفى مطابق با رأى شافعى باشد و روایت او از یک عالم حنفى دیگر مطابق با مذهب مالک باشد، جواب با ادعا مطابقت مى‌کند. سلطان قاضى را به طریق سابق (از روى اهلیّت) منصوب مى‌کند و آنکه اهلیت ترجیح یک رأى را دارد بر مقلّد صرف مقدّم است و صفدى اهلیّت دارد و در این باب نمى‌توان بر او انکار کرد. سرانجام سلطان گفت اگر این ادعا بر او ثابت شود، چیزى بیشتر از تعزیر بر او لازم نمى‌آید و تعزیرش همین بود که از دمشق به قاهره احضار شده است.<ref>ابن حجر، انباء، 133/9-134</ref>


    كسانى كه طلبكار بودند يا فلوس داشتند خوشحال شدند و كسانى كه مقروض بودند غمگين شدند و مخصوصا عمال دولتى مردم را مجبور ساختند كه طلب خود را با وزن اول بگيرند.
    در محرم 844 قضیۀ دیگرى پیش آمد که سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گردید. تفصیل آن چنین است که روز سه شنبه 27 محرم سال مذکور به سلطان شکایت کردند که مردى پیش از مرگ خود شخصى را وصى خود کرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (یعنى ابن حجر) شخص دیگرى را در وصایت با وصى اولى شریک کرده است و به سبب آن در ترکه متوفى تفریط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نایب قاضى را که اهلیت وصى دیگر را تثبیت کرده بود، نیز خواست و دستور داد که وصى تازه و نایب ابن حجر را در قلعه حبس کنند. پس از آن از وصى نخستین پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت که موجب تغیّر خاطر سلطان بر ابن حجر گردید، زیرا پنداشت که آن شخص راست مى‌گوید.


    ابن حجر گفت كه چنين الزامى به طور مطلق لازم نيست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد كه در هيچ معامله و صداق و غير آن سندى بدون تعيين نقره و طلا ننويسند. زيرا در اسناد معاملات فلوس مى‌نوشتند در صورتى كه گاهى فلوس بدست نمى‌آمد. ابن حجر مى‌گويد اين قضيه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به اين كار موفق ساخت <ref>همان، 169/8-170، 295</ref>.
    اما حقیقت قضیه این بود که آن وصى اول مشهور به دروغگویى و بهتان بود و قاضى برای مصلحت وراث شخص دیگر را در وصایت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مى‌خواهد بکند. اما وصى اول سخنانى گفت که وصى دوم را متهم مى‌ساخت و سلطان خیال کرد که این همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد که روز جمعه خطبه نخواند و یکى از نواب حکم به نام برهان‌الدین ابراهیم بن احمد، معروف به ابن الملیق (متوفای 867 ق) را برای خواندن خطبه تعیین کرد و از او برای تعیین قاضى آینده مشورت خواست. ابن المیلق، شمس ونائى را که از قضاى دمشق منفصل شده بود، پیشنهاد کرد. علم‌الدین بلقینى رقیب ابن حجر کوشش زیاد کرد که او را به جاى ابن حجر منصوب کنند، اما توفیق نیافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و این در روز شنبه 2 صفر سال مذکور بود. اما در همین روز در نتیجۀ مجلس تحقیقى که به ریاست نایب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذکور و یکى از تجار معروف تشکیل گردید، دغلبازى و دروغگویى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نایب او مسلم گردید. روز یکشنبه 3 صفر نایب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد کردند و پسر سلطان امیر ناصرالدین محمد که شاگرد ابن حجر بود، دخالت کرد تا التیام خاطر ابن حجر به عمل آید. با این کار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّۀ سمور به ابن حجر بخشید. ابن حجر این خلعت را روز دوشنبه پوشید. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود.<ref>همان، 120/9-121</ref>


    ابن حجر در صفر 833 از سمت قاضى القضاتى شافعيه بركنار شد و به جاى او علم الدين بلقينى مخالف ابن حجر قاضى القضات شافعيه گرديد و دوباره در 26 جمادى الاول 834 به اين منصب گماشته شد و نظارت جامع ابن طولون و ناصريه را نيز به او واگذار كردند. ابن حجر در اين سمت اين بار در حدود شش سال و چهار ماه دوام كرد <ref>سخاوى، الذيل، 81-82</ref>.
    روز دوشنبه 15 ذیقعدۀ 846 واقعه‌اى اتفاق افتاد که منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گردید، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از این قرار بود که دو خواهر در شام مدت 5 سال و یک ماه و 10 روز برای نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع کردند تا آنکه حمصى قاضى شافعیه در دمشق حکم کرد که هر دو در نظارت شریک باشند. پس از مدتى ونائى که قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگ‌تر رأى داد و خواهر کوچک‌تر را از نظارت منع کرد. در حضور سلطان مجلس محاکمه‌اى برای این قضیه تشکیل شد و بزرگان جانب خواهر کوچک‌تر را گرفتند و گفتند حکم ونائى نمى‌تواند حکم حمصى را نقض کند. سلطان به ابن حجر دستور داد که بررسى کند و هر دو خواهر را در نظارت شریک سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضیه حکم ونائى را قابل نقض ندید. وکیل خواهر کوچک‌تر گفت که حکم ونائى مبنى بر اسراف و تبذیر و سفاهت خواهر کوچک‌تر در امر وقف است و چون معنى تبذیر و سفاهت را بیان نکرده است، حکم او نافذ نیست، زیرا ممکن است بعض از شهود آنچه را که او اسراف و سفاهت مى‌داند، اسراف و سفه ندانند و بر این ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگوید سفاهت و اسراف را تفسیر کرده است در حکم او قدحى نیست و سخن او پذیرفته است. وکیل و خواهر کوچک دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همین جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با کسى رفت و آمد نکرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصیل مطرح کرد. سلطان از او پوزش طلبید و منصب را به او باز گردانید ولى ابن حجر تصمیم گرفته بود که به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالکى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصمیم به بازگشت نگیرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذیرفت، اما سلطان اصرار کرد که باید هر دو خواهر را در نظارت شرکت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت که حکم ونائى سالها پیش صادر شده است و ممکن است در طى این چند سال خواهر کوچک بر سر رشد و عقل آمده باشد و باید چند تن به این کار شهادت دهند تا مسألۀ مشارکت صحیح باشد. شهادت شهود نزد نایب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفیه شد.<ref>همان، 187/9-189</ref>


    در ذيقعدۀ 835 دوباره مخالفت او و علم الدين بلقينى بالا گرفت. بلقينى مى‌خواست كه وظايف نظارت بر جمع ابن طولون و مدرسۀ ناصريه را از ابن حجر بگيرند و به او واگذار كنند و در برابر اين كار او از كوشش براى دست يافتن به منصب قضا صرف نظر كند. ابن حجر به اين كار رضايت داد، اما بلقينى از سلطان تشكر كرد و چون سلطان گفت كه اين تشكر را بايد از ابن حجر كند در پاسخ گفت كه اين مناصب را من از سلطان دارم. اين از حماقت بلقينى بود، زيرا واقف موقوفات جامع ابن طولون و ناصريه در نظارت، نظر قاضى شافعى را شرط كرده بود نه نظر سلطان را، و اگر سلطان بدون رضايت قاضى شافعى چنين اجازه‌اى مى‌داد، بر خلاف نظر واقف عمل كرده بود. ابن حجر با شنيدن اين خبر حكم به عزل بلقينى از وظايف مذكور كرد، ولى بلقينى اعتنايى نكرد و به كار خود ادامه داد. در اين ميان مسألۀ خانۀ ابن النقاش پيش آمد. اين خانه متصل به جامع طولون بود و بلقينى دستور داده بود تا خانۀ مذكور را خراب كنند. ابن حجر و قاضى مالكى بر خلاف رأى بلقينى حكم كردند و قضاى حنفى از بلقينى طرفدارى كرد، اما سرانجام نظر ابن حجر غالب آمد <ref>ابن حجر، همان، 255/8- 256</ref>.
    در ربیع الآخر 848 واقعۀ دیگرى برای ابن حجر به هنگام تصدى منصب قضا روى داد که تفصیل آن را خود او در انباء الغمر چنین آورده است:


    ابن حجر در 836 ق به عنوان قاضى القضاة در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و ديار بكر همراه او بود. ابن حجر <ref>همان، 274/8- 283</ref> شرح اين سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نيمۀ شعبان سال مذكور وارد دمشق شدند و ابن حجر در 16 همان ماه مجلس املاء ترتيب داد و مستملى قاضى نور الدين بن سالم بود و علماى ديگر مانند حافظ شمس الدين بن ناصر الدين و ديگران در اين مجلس شركت جستند. روز پنجشنبه 24 شعبان به بيرون شهر حمص رسيدند و بعد به راه افتادند و پنجم رمضان با موكبى با شكوه وارد حلب گرديدند و 15 روز در آن شهر ماندند. پس از آن به راه افتادند و ابن حجر بعد از مدتى همراهى با سلطان به حلب بازگشت. در 28 شوال كسوفى اتفاق افتاد و ابن حجر در جامع كبير حلب با مردم نماز آيات خواند. اين سفر كه به قصد جنگ با امير عثمان قرايولوك امير تركمانان آق قويونلوا بود، نفعى به حال سلطان نداشت و محاصرۀ آمد ناكام ماند. سلطان پس از آشتى با قرايولوك به حلب بازگشت و از آنجا به دمشق آمد. در آغاز محرم 837 سلطان روى به مصر نهاد و ابن حجر همراه او بود و پس از گذشتن از غزوه روز پنجشنبه عاشوراى آن سال به قاهره رسيدند.
    روز یکشنبه 3 ربیع الآخر یکى از دویداریّه (دوات داران، از صاحب منصبان بزرگ حکومت ممالیک) از جانب سلطان نزد من آمد و از سوى او امر کرد که من در خانه بمانم. این دستور کنایه از عزل من بود، پس از آن یک ساعت یا کمتر سپرى نشد که شیخ شمس‌الدین رومى ندیم سلطان آمد و گفت که سلطان از کار خود پشیمان است و گفته است که مقصود او عزل من نبوده است، و از من خواست که بامداد به قلعه بروم تا «خلعت رضا» که علامت رضایت سلطان است، بپوشم. سبب این واقعه آن بود که یکى از نایبان من در حکم چیزى را ثابت کرده بود و سلطان از آن در شک افتاده بود و نایب و بعضى از گواهان را به حضور خواسته بود. در بازپرسى سخن گواهان با یکدیگر مطابقت نکرده بود و سلطان در خشم رفته و نایب را زندانى ساخته و به عزل من حکم کرده بود، امّا بعد در همان روز مرا به قضا برگرداند و نایب مرا نیز از زندان درآورد. من ناراحت شدم و تصمیم گرفتم که برای خود بیش از ده نایب نگیرم و کسى را بجز ایشان بدون اجازۀ شفاهى سلطان به کار بازنگردانم. پس از آن علت آنچه را که نایب من در حکم ثابت کرده بود، روشن کردم، سلطان در حضور قاضى حنفى و شمس‌الدین ونائى سخن مرا قبول کرد و این دو قاضى گفتند که نایب در حکم خود اشتباه نکرده است. با اینهمه در دل سلطان هنوز چیزى باقى مانده بود تا آنکه در مجلس دیگر در قبول عذر تأکید کرد و از نایب راضى شد و یک فرجیّه باو پوشانید و اجازه داد که به شغل نیابت خود بازگردد.<ref>221/9-222</ref>


    ملك اشرف در جمادى الآخر 837 بيمار شد و ابن حجر دوبار از او عيادت كرد. در شعبان همين سال بنا به رسم هميشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت [[صحيح بخارى]] كردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا كرد كه صد و بيست علم مى‌داند و از ابن حجر مسائل مشكلى پرسيد. ائمه و قضات به او سوء ظن پيدا كردند و او را مورد اهانت قرار دادند. اين شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبيد و گفت او را براى توهين به ابن حجر و كاستن ارزش او به اين كار واداشته بودند <ref>همان، 301/8-302</ref>.
    روز دوشنبه یازدهم محرم 849 ابن حجر از مقام حکم و قضا منفصل گردید و به جاى او شمس‌الدین محمد بن على القایاتى قاضى القضاة شافعیه شد. علت انفصال او سقوط منارۀ مدرسۀ فخریه در بازارچۀ صاحب بود که موجب مرگ عده‌اى و زخمى شدن و ناقص شدن عده‌اى دیگر گردید. ناظر مدرسۀ مذکور شخصى به نام نورالدین قلیوبى بود که یکى از نایبان ابن حجر در قضا بود و سلطان خیال کرد که او نایب ابن حجر در مدرسۀ مذکور نیز بوده است و سقوط مناره بر اثر غفلت ابن حجر از مرمّت منارۀ مذکور بوده است. ولى بعد معلوم شد که ابن حجر نه متولى مدرسۀ مذکور بوده است و نه نایبى در آن داشته است. این واقعه سبب شد که دشمنان ابن حجر فرصت یافتند و به سلطان رساندند که ابن حجر او را ظالم و ستمکار مى‌داند. سلطان سخت در خشم شد و او را از منصب قضا و حکم معزول کرد و او را ملزم ساخت که دیۀ کشته شدگان زیر آوار منار مدرسه را بپردازد.<ref>همان، 232/9-233</ref>ابن حجر در این دوره هفت سال و اندکى بیش از سه ماه در منصب قضا بر جاى ماند.


    در محرم 837 رسولى از جانب ايران به نام تاج الدين عبد اللّه حسينى شيرازى با هداياى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امير تيمور از سلطان تقاضا كرد تا اجازه دهد او نيز پوششى براى كعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشكيل شود و در اين باره تصميم بگيرند. قضات در مجلس مذكور اين تقاضا را رد كردند براى آنكه بهانه‌اى مى‌شود تا سلاطين و امراى ديگر نيز چنين تقاضايى بكنند. سلطان مى‌خواست اين تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگين گرديد. همۀ علما و قضات جز ابن حجر كه همان جواب سابق خود را تأييد كرد، براى استرضاى سلطان حكم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشته‌هاى آنها را نپسنديد و علم الدين بلقينى نارضايى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمس الدين تفهنى نيز او را تأييد كرد.اما سعى هيچ يك نتيجه‌اى نداد <ref>همان، 328/8-330</ref>.
    شمس‌الدین محمد قایاتى روز دوشنبه 28 محرم 850 پس از یک سال و 15 روز جلوس بر مسند قضا فوت کرد و در روز دوشنبه 5 صفر آن سال ابن حجر به جاى او منصوب گردید، اما باز در اواخر ذیحجّه همان سال منفصل گردید و با روز دوشنبه 8 ربیع الثانى 852 به منصب قضا بازگشت تا سرانجام روز 15 جمادى الآخر همان سال به کلى از این منصب کناره‌گیرى کرد و دیگر این منصب را نپذیرفت. مجموع مدت جلوس او بر مسند قضا در سرتاسر زندگیش کمى بیش از 21 سال بود.<ref>سخاوى، الذيل، 84-85</ref>


    اما علم الدين بلقينى از كوشش در به دست آوردن قضاى شافعيه باز نمى‌ايستاد. در اين ميان حمصى قاضى شام كه معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقينى او را بر آن داشت كه نامه‌اى بنويسد و قضاى شافعيه را در قاهره به جاى ابن حجر براى خود بخواهد. و چون از اين معنى پرسيده شد، گفتند براى اين است كه اين شخص مبلغ زيادى براى اين كار مى‌پردازد و اگر كسى ديگر كه سزاوارتر از اوست همين مبلغ را پيشنهاد كند، او را قاضى مى‌كنند. مقصود اين است كه حمصى به تحريك بلقينى مبلغ زيادى براى گرفتن قضا از دست ابن حجر پيشنهاد كرده بود، اما اين حيله‌اى بيش نبود، زيرا بلقينى كه سزاوارتر از او بود، فورا همين مبلغ را قبول مى‌كرد و به مقصود خود كه رسيدن به مسند قضا بود نايل مى‌آمد. سلطان به اين پيشنهاد مايل شد، ولى تا پايان ماه رمضان ساكت ماند. در ماه شوال آن شخص كه براى قضاى بلقينى مى‌كوشيد پيشنهاد خود را دوباره مطرح كرد. سلطان به يكى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگويد و از او براى پرداخت مبلغى (براى ابقاء در منصب) سؤال كند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر كنار شد و قاضى علم الدين بلقينى به جاى او منصوب گرديد.
    تفصیل دربارۀ ادوار گوناگون جلوس و تصدى منصب قضا از ابن حجر برای آن است که از روش حکم و داورى او و نیز از شخصیت او، که مقام قضا محک و معیارى برای آن است، و همچنین از کیفیت و وضع این منصب در آن زمان که از دورانهاى مهم قضا در عالم اسلام است، نمونه‌هایى به دست داده شود. اهمیت این منصب و اهمیت بزرگانى که این منصب را در دورۀ ممالیک و مخصوصاً در قرنهاى 7-9ق اشغال کرده بودند، هیچ گاه در عالم اسلام سابقه نداشته و پس از آن دوره هم هیچ گاه دیده نشده است.


    در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربيع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملك ظاهر) كه در 19 ربيع الاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پيش آمد (ظاهرا در عيب جويى از آنان). ابن حجر كه قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل كردم. ملك چقمق در پاسخ گفت: «اعدتك»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذيرفت و سلطان به او و يارانش خلعت داد و اوقافى را كه از دست قاضى شافعى بيرون شده بود، به او باز پس گردانيد. اين اوقاف در زمان قضاى ولى الدين عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقينى وقف تنبغا بود. همۀ اين اوقاف با فرمان تازه‌اى بازگردانده شد <ref>همان، 42/9</ref>.
    با اینکه در عصر ابن حجر قضا از استقلال نسبى و اهمیت زیادى برخوردار بود، باز سلاطین و امرا از اعمال نفوذ در دستگاه قضایى خوددارى نمی‌کردند، با اینهمه نفوذ دین و روحانیت و قضات عالى مقام سد و مانعى در راه اعمال نفوذ و تسلط کامل دستگاه نظامى و سلطنتى بود. از مقاومتهاى ابن حجر در برابر سلاطین معاصرش شخصیت و تقواى او نمایان مى‌شود، گر چه حرص و ولع او برای این مقام و رقابتها و هم چشمیهاى او با معاصران و اقران خود، که ناشى از ضعف کلى انسانى است، اندکى از معنویت او کاسته و زبان مخالفانش را بر او دراز کرده بود.


    ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربيع الآخر براى تهنيت سلطنت پيش سلطان رفت و از او خواست كه به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نيز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شكايت كرد كه ملك اشرف بر سباى در زمان سلطنت چيزهايى از او گرفته و به علم الدين بلقينى بخشيده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجيوش وساطت كرد تا بلقينى نصف آنچه را كه گرفته بود، باز پس داد <ref>همان، 46/9</ref>.
    سخاوى که از معتقدان و پیروان پر و پا قرص اوست، مشکلاتى را که بر سر راه ابن حجر در کار اعمال حق و عدالت بوده است، مى‌شمارد. او مى‌گوید: شیخ ما روز به روز از این که کار قضا را پذیرفته بود، پشیمان‌تر مى‌گردید، زیرا دولتیان میان قاضیان صاحب فضیلت و دیگران فرقى نمى‌گذارند و اگر درخواستهاى ایشان از قاضى، گرچه بر حق نباشد، پذیرفته نشود، در ذم او مبالغه مى‌کنند، بلکه دشمنش مى‌دارند. از این رو قاضى ناگزیر است با کوچک و بزرگ بسازد تا جایى که دیگر نمى‌تواند موفق به اجراى عدالت بشود. نیز مى‌گوید که ابن حجر صریحا مى‌گفت که با قبول این منصب بر خود جنایت کرده است و بسا اشخاصى که آرزوى ملاقات او را داشته‌اند و چون شنیده‌اند که او این منصب را پذیرفته است، از او روى برگردانده‌اند. در 841ق که ابن حجر مجددا قضا را پذیرفته بود و قضات برای تهنیت حلول ماه پیش سلطان رفته بودند، از او مؤکّدا خواست که هرگز نامه و توصیۀ صاحب جاهى را برای فشار بر قاضى نپذیرد و اگر صاحب مقامى خواست ملک وقفى را اجاره کند، قبول نکند تا قاضى از این راه بتواند از روى حق و عدالت حکم کند.


    در 24 جمادى الاول 842 حسن بن حسين الاميوطى كه در خانه‌هاى قضات وكالت مى‌كرد و نقيب قاضى علم الدين بلقينى بود، بر اثر شكايات زياد مورد تعقيب قرار گرفت و يكى از شكايت كنندگان ولوى بلقينى از اقارب علم الدين بلقينى بود. سرانجام به وساطت ناظر الجيش ابن حجر رأى به عدم تعقيب داد. تفصيل داستان را سخاوى <ref>الضوء، 98/3، 99</ref> آورده است، اما در انباء (48/9) نام او به غلط حسين بن حسن آمده است و ميان كلمۀ «شكا» و نام او جمله‌اى افتاده است كه متضمن نام شاكى بوده است. بدون اين تذكر مطلب انباء (چاپ حيدر آباد) قابل فهم نيست.
    سخاوى مى‌گوید شرط خوبى بود، اگر مراعات مى‌شد.<ref>الذيل، 80- 82</ref>سخاوى در جاى دیگر.<ref>الضوء، 38/2</ref>مى‌گوید: ابن حجر سرانجام در آخر عمر از کثرت رنج و محنتى که در این راه بر او وارد آمد، تصمیم گرفت دیگر این منصب را نپذیرد و گفت در بدنش مویى نیست که بخواهد این منصب را قبول کند.


    در رجب 844 ابن حجر حكمى صادر كرد كه دلالت بر بينش و وسعت مشرب او دارد. در آن روز در حضور سلطان بر ضدّ قاضى شمس الدين صفدى حنفى شكايت شد كه او گفته است مقيد به مذهب حنفى نيست بلكه گاهى به مذهب شافعى و گاهى به مذهب [[ابن حنبل، احمد بن محمد|احمد بن حنبل]] و گاهى به مذهب مالك رأى مى‌دهد و علماى حنفيه گفته‌اند كه اين كار او بازى با مذهب است و حكم او درست نيست. صفدى در پاسخ گفت كه او چنين نگفته است، بلكه گفته است به مذهب يكى از بزرگان حنفيه مقيد نيست و در مواقع مقتضى به رأى يكى از علماى مذكور عمل مى‌كند. مدعيان او گفتند كه دعوى در حكم به مذاهب مختلف است نه در درون يك مذهب و از اين رو پاسخ او مطابق دعوى نيست. ابن حجر به كمك صفدى شتافت و گفت اگر رأى يك عالم حنفى مطابق با رأى شافعى باشد و روايت او از يك عالم حنفى ديگر مطابق با مذهب مالك باشد، جواب با ادعا مطابقت مى‌كند. سلطان قاضى را به طريق سابق (از روى اهليّت) منصوب مى‌كند و آنكه اهليت ترجيح يك رأى را دارد بر مقلّد صرف مقدّم است و صفدى اهليّت دارد و در اين باب نمى‌توان بر او انكار كرد. سرانجام سلطان گفت اگر اين ادعا بر او ثابت شود، چيزى بيشتر از تعزير بر او لازم نمى‌آيد و تعزيرش همين بود كه از دمشق به قاهره احضار شده است <ref>ابن حجر، انباء، 133/9-134</ref>.
    اما ابن حجر ظاهرا به مرور زمان به مناصبى که به او داده شده بود، دلبستگى پیدا کرده بود و با از دست دادن آنها غمگین مى‌شد. چنانکه پس از گرفتن تدریس بیبرسیه از او تأثّر خود را نهان نکرد و به ملک ظاهر گفت: وظیفه (یعنى وظیفۀ تدریس) مرا به کسى دادى که از اسلام خبر ندارد.<ref>عز‌الدين، 161، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر</ref>و نیز دربارۀ عزل خود از قضا گفته بود که از ولایت قضا مسرور نبوده اما از معزول شدن ناراحت گردیده است.<ref>همو، 160</ref>، ابن فهد مکى (متوفای 871 ق) مى‌گوید که گاهى سلطان از ابن حجر ناراضى مى‌شد و در میان مردم شایع مى‌گردید که مى‌خواهند او را معزول کنند. ابن حجر مقدارى پول هدیه مى‌کرد و در منصب خود باقى مى‌ماند. آنگاه مى‌افزاید که اگر ابن حجر خود را از مسند قضا دور مى‌داشت و شب و روز به علم مشغول مى‌گردید و به زیارت حج و قبر نبى مى‌رفت و مجاور حرمین مى‌شد، مقامش نزد خدا و مسلمین بالا مى‌رفت، اما حبّ منصب در دل او جاى گرفت و فریب پسرش را خورد و این پسر او را در مهلکه‌ها انداخت.<ref>صص 330-331</ref>


    در محرم 844 قضيۀ ديگرى پيش آمد كه سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گرديد. تفصيل آن چنين است كه روز سه شنبه 27 محرم سال مذكور به سلطان شكايت كردند كه مردى پيش از مرگ خود شخصى را وصى خود كرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (يعنى ابن حجر) شخص ديگرى را در وصايت با وصى اولى شريك كرده است و به سبب آن در تركه متوفى تفريط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نايب قاضى را كه اهليت وصى ديگر را تثبيت كرده بود، نيز خواست و دستور داد كه وصى تازه و نايب ابن حجر را در قلعه حبس كنند. پس از آن از وصى نخستين پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت كه موجب تغيّر خاطر سلطان بر ابن حجر گرديد، زيرا پنداشت كه آن شخص راست مى‌گويد.
    دربارۀ این انتقاد ابن فهد مکى باید گفت که داراى دو قسمت است: یکى راجع به پسرش و دیگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع دیگر نیز تأیید مى‌گردد: پسر او بدر‌الدین محمد (متوفای جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مى‌گوید:در ابن حجر عیبى نبود جز آنکه پسرش را خیلى به خود نزدیک کرد و این پسر نادان و بد سیرت بود، اما او در این باره چه مى‌توانست بکند. ابن حجر جز این پسر که فرزند صلبى او بود، پسرى دیگر نداشت.


    اما حقيقت قضيه اين بود كه آن وصى اول مشهور به دروغگويى و بهتان بود و قاضى براى مصلحت وراث شخص ديگر را در وصايت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مى‌خواهد بكند. اما وصى اول سخنانى گفت كه وصى دوم را متهم مى‌ساخت و سلطان خيال كرد كه اين همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد كه روز جمعه خطبه نخواند و يكى از نواب حكم به نام برهان الدين ابراهيم بن احمد، معروف به ابن المليق (د 867 ق) را براى خواندن خطبه تعيين كرد و از او براى تعيين قاضى آينده مشورت خواست. ابن الميلق، شمس ونائى را كه از قضاى دمشق منفصل شده بود، پيشنهاد كرد. علم الدين بلقينى رقيب ابن حجر كوشش زياد كرد كه او را به جاى ابن حجر منصوب كنند، اما توفيق نيافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و اين در روز شنبه 2 صفر سال مذكور بود. اما در همين روز در نتيجۀ مجلس تحقيقى كه به رياست نايب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذكور و يكى از تجار معروف تشكيل گرديد، دغلبازى و دروغگويى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نايب او مسلم گرديد. روز يكشنبه 3 صفر نايب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد كردند و پسر سلطان امير ناصر الدين محمد كه شاگرد ابن حجر بود، دخالت كرد تا التيام خاطر ابن حجر به عمل آيد. با اين كار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّۀ سمور به ابن حجر بخشيد. ابن حجر اين خلعت را روز دوشنبه پوشيد. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود <ref>همان، 120/9-121</ref>.
    ولى‌الدین سفطى که در ربیع‌الاول 851 پس از بلقینى بر مسند قضاى شافعیه نشست، برای دور نگاهداشتن ابن حجر از منصب قضا امر به تعقیب پسر او کرد با آنکه او به شمس قایاتى به جهت همین کار، یعنى تعقیب پسر ابن حجر، سخت اعتراض کرده بود.<ref>سخاوى، الذيل، 249</ref>


    روز دوشنبه 15 ذيقعدۀ 846 واقعه‌اى اتفاق افتاد كه منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گرديد، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از اين قرار بود كه دو خواهر در شام مدت 5 سال و يك ماه و 10 روز براى نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع كردند تا آنكه حمصى قاضى شافعيه در دمشق حكم كرد كه هر دو در نظارت شريك باشند. پس از مدتى ونائى كه قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگ‌تر رأى داد و خواهر كوچك‌تر را از نظارت منع كرد. در حضور سلطان مجلس محاكمه‌اى براى اين قضيه تشكيل شد و بزرگان جانب خواهر كوچك‌تر را گرفتند و گفتند حكم ونائى نمى‌تواند حكم حمصى را نقض كند. سلطان به ابن حجر دستور داد كه بررسى كند و هر دو خواهر را در نظارت شريك سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضيه حكم ونائى را قابل نقض نديد. وكيل خواهر كوچك‌تر گفت كه حكم ونائى مبنى بر اسراف و تبذير و سفاهت خواهر كوچك‌تر در امر وقف است و چون معنى تبذير و سفاهت را بيان نكرده است، حكم او نافذ نيست، زيرا ممكن است بعض از شهود آنچه را كه او اسراف و سفاهت مى‌داند، اسراف و سفه ندانند و بر اين ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگويد سفاهت و اسراف را تفسير كرده است در حكم او قدحى نيست و سخن او پذيرفته است. وكيل و خواهر كوچك دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همين جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با كسى رفت و آمد نكرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصيل مطرح كرد. سلطان از او پوزش طلبيد و منصب را به او باز گردانيد ولى ابن حجر تصميم گرفته بود كه به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالكى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصميم به بازگشت نگيرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذيرفت، اما سلطان اصرار كرد كه بايد هر دو خواهر را در نظارت شركت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت كه حكم ونائى سالها پيش صادر شده است و ممكن است در طى اين چند سال خواهر كوچك بر سر رشد و عقل آمده باشد و بايد چند تن به اين كار شهادت دهند تا مسألۀ مشاركت صحيح باشد. شهادت شهود نزد نايب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفيه شد <ref>همان، 187/9-189</ref>.
    البته اگر پسر ابن حجر بهانه‌اى به دست نمى‌داد، تحت تعقیب واقع نمى‌شد. ابن حجر برای دفاع از پسرش کتابى نوشت به نام ردع المجرم فی الذّبّ عن عرض المسلم. خود ابن حجر هم وقتى که مردم به خانۀ او برای دلداریش از عزل از منصب و تهنیت به قاضى قایاتى برای تصدى منصب رفته بودند، شعرى از یکى از شعراى پیشین انشاد کرد که در آن تلویحا به حرص و ولع خود به منصب اقرار کرده بود.<ref>همان، 84</ref>


    در ربيع الآخر 848 واقعۀ ديگرى براى ابن حجر به هنگام تصدى منصب قضا روى داد كه تفصيل آن را خود او در انباء الغمر چنين آورده است:
    اما انتقاد ابن فهد که چرا به جاى اشتغال به قضا به تصنیف و زیارت مشغول نشد، بى معنى است، زیرا ابن حجر بارها به زیارت حج رفته است و همۀ اوقات فراغت خود را صرف تدریس و تصنیف کرد و شمارۀ تألیفات او به صد و پنجاه مى‌رسد.


    روز يكشنبه 3 ربيع الآخر يكى از دويداريّه (دوات داران، از صاحب منصبان بزرگ حكومت مماليك) از جانب سلطان نزد من آمد و از سوى او امر كرد كه من در خانه بمانم. اين دستور كنايه از عزل من بود، پس از آن يك ساعت يا كمتر سپرى نشد كه شيخ شمس الدين رومى نديم سلطان آمد و گفت كه سلطان از كار خود پشيمان است و گفته است كه مقصود او عزل من نبوده است، و از من خواست كه بامداد به قلعه بروم تا «خلعت رضا» كه علامت رضايت سلطان است، بپوشم. سبب اين واقعه آن بود كه يكى از نايبان من در حكم چيزى را ثابت كرده بود و سلطان از آن در شك افتاده بود و نايب و بعضى از گواهان را به حضور خواسته بود. در بازپرسى سخن گواهان با يكديگر مطابقت نكرده بود و سلطان در خشم رفته و نايب را زندانى ساخته و به عزل من حكم كرده بود، امّا بعد در همان روز مرا به قضا برگرداند و نايب مرا نيز از زندان درآورد. من ناراحت شدم و تصميم گرفتم كه براى خود بيش از ده نايب نگيرم و كسى را بجز ايشان بدون اجازۀ شفاهى سلطان به كار بازنگردانم. پس از آن علت آنچه را كه نايب من در حكم ثابت كرده بود، روشن كردم، سلطان در حضور قاضى حنفى و شمس الدين ونائى سخن مرا قبول كرد و اين دو قاضى گفتند كه نايب در حكم خود اشتباه نكرده است. با اينهمه در دل سلطان هنوز چيزى باقى مانده بود تا آنكه در مجلس ديگر در قبول عذر تأكيد كرد و از نايب راضى شد و يك فرجيّه باو پوشانيد و اجازه داد كه به شغل نيابت خود بازگردد. <ref>221/9-222</ref>.
    اما حرص و ولع او به منصب چنانکه اشاره شد واقعیت دارد. او هم مانند قضات دیگر در مقابل مناصب «بذل» یا «تقدمه» (هدیه و تحفه) مى‌داد. چنانکه از مطالعۀ کتب تاریخ آن زمان برمى‌آید، این امر به منزلۀ رشوه نبوده است. بلکه صاحبان مناصب بایستى از درآمدهاى حاصل از وظایف خود و مخصوصاً تصدى اوقاف بدون پرده پوشى مبلغى به سلطان بدهند و این در حقیقت در حکم مالیات بر درآمد بود. به گفتۀ سخاوى، ابن حجر از درآمد خالص سالانۀ خود از بابت وظایف 13000 دینار به ملک ظاهر مى‌داد، در حالى که برای وصول این درآمد و مصرف حاصل اوقاف به او سند مى‌دادند.<ref>عز‌الدين، 160، به نقل از سخاوى</ref>اتهام ابن حجر به اینکه در منصب قضا و وظایف دیگر تعدّى و اجحاف کرده نیز نادرست است. او با داشتن مخالفان و دشمنان سرسخت هرگز به تصرف در اموال متهم و محکوم نشد، در صورتى که بسیارى از قضات و صاحبان مناصب شرعى و متولیان اوقاف تحت تعقیب و مصادره قرار مى‌گرفتند، مانند همان ولى‌الدین سفطى که با همۀ سختگیرى در املاک موقوفه و زیاد کردن عایدات آن متهم و محکوم به سوء استفاده گردید.<ref>نك‍: سخاوى، الذيل، 245- 255</ref>


    روز دوشنبه يازدهم محرم 849 ابن حجر از مقام حكم و قضا منفصل گرديد و به جاى او شمس الدين محمد بن على القاياتى قاضى القضاة شافعيه شد. علت انفصال او سقوط منارۀ مدرسۀ فخريه در بازارچۀ صاحب بود كه موجب مرگ عده‌اى و زخمى شدن و ناقص شدن عده‌اى ديگر گرديد. ناظر مدرسۀ مذكور شخصى به نام نور الدين قليوبى بود كه يكى از نايبان ابن حجر در قضا بود و سلطان خيال كرد كه او نايب ابن حجر در مدرسۀ مذكور نيز بوده است و سقوط مناره بر اثر غفلت ابن حجر از مرمّت منارۀ مذكور بوده است. ولى بعد معلوم شد كه ابن حجر نه متولى مدرسۀ مذكور بوده است و نه نايبى در آن داشته است. اين واقعه سبب شد كه دشمنان ابن حجر فرصت يافتند و به سلطان رساندند كه ابن حجر او را ظالم و ستمكار مى‌داند. سلطان سخت در خشم شد و او را از منصب قضا و حكم معزول كرد و او را ملزم ساخت كه ديۀ كشته شدگان زير آوار منار مدرسه را بپردازد <ref>همان، 232/9-233</ref>. ابن حجر در اين دوره هفت سال و اندكى بيش از سه ماه در منصب قضا بر جاى ماند.
    از مواردى که احتیاط و تعهد ابن حجر را به مبانى شرعى در برابر الزام امرا و سلاطین مى‌رساند، مسألۀ تکفیر قرایوسف آق قویونلو است. این تکفیر مسأله‌اى سیاسى بود و غرض از آن برانگیختن مردم به جنگ با قرایوسف و حمایت از دشمن سرسخت او امیر عثمان قرایولوک امیر آق قویونلو بود. در قاهره محاضرى برای تکفیر قرایوسف و پسرش ترتیب دادند و به مشایخ علم نشان دادند تا امضا کنند. ابن حجر مى‌گوید که این لطف خدا دربارۀ من بود که ملتزم به امضاى تکفیر نامه شدم، اما آن را امضا نکردم. سلطان در 4 شعبان 823 قضات و امرا را جمع کرد و فتاواى فقها را در این باب خوانده شد.


    شمس الدين محمد قاياتى روز دوشنبه 28 محرم 850 پس از يك سال و 15 روز جلوس بر مسند قضا فوت كرد و در روز دوشنبه 5 صفر آن سال ابن حجر به جاى او منصوب گرديد، اما باز در اواخر ذيحجّه همان سال منفصل گرديد و با روز دوشنبه 8 ربيع الثانى 852 به منصب قضا بازگشت تا سرانجام روز 15 جمادى الآخر همان سال به كلى از اين منصب كناره‌گيرى كرد و ديگر اين منصب را نپذيرفت. مجموع مدت جلوس او بر مسند قضا در سرتاسر زندگيش كمى بيش از 21 سال بود <ref>سخاوى، الذيل، 84-85</ref>.
    سلطان چون امضاى ابن حجر را ندید، سبب امتناع او را پرسید. ابن حجر عذر آورد که چون استشهادنامه را نخست به او نشان نداده‌اند، او از امضا خوددارى کرده است. سلطان دستور داد نسخۀ جدیدى بنویسند و آن را نزد او بفرستند. اما ابن حجر این بار نیز به بهانه‌اى از امضا سرباز زد. زیرا تکفیر نامۀ قرایوسف متضمن اتهاماتى بود که اثبات آن از نظر شرع مشکل بود.<ref>انباء، 387/7-388</ref>


    تفصيل دربارۀ ادوار گوناگون جلوس و تصدى منصب قضا از ابن حجر براى آن است كه از روش حكم و داورى او و نيز از شخصيت او، كه مقام قضا محك و معيارى براى آن است، و همچنين از كيفيت و وضع اين منصب در آن زمان كه از دورانهاى مهم قضا در عالم اسلام است، نمونه‌هايى به دست داده شود. اهميت اين منصب و اهميت بزرگانى كه اين منصب را در دورۀ مماليك و مخصوصا در قرنهاى 7-9 ق اشغال كرده بودند، هيچ گاه در عالم اسلام سابقه نداشته و پس از آن دوره هم هيچ گاه ديده نشده است.
    ==مخالفان ابن حجر==


    با اينكه در عصر ابن حجر قضا از استقلال نسبى و اهميت زيادى برخوردار بود، باز سلاطين و امرا از اعمال نفوذ در دستگاه قضايى خوددارى نمى‌كردند، با اينهمه نفوذ دين و روحانيت و قضات عالى مقام سد و مانعى در راه اعمال نفوذ و تسلط كامل دستگاه نظامى و سلطنتى بود. از مقاومتهاى ابن حجر در برابر سلاطين معاصرش شخصيت و تقواى او نمايان مى‌شود، گر چه حرص و ولع او براى اين مقام و رقابتها و هم چشميهاى او با معاصران و اقران خود، كه ناشى از ضعف كلى انسانى است، اندكى از معنويت او كاسته و زبان مخالفانش را بر او دراز كرده بود.


    سخاوى كه از معتقدان و پيروان پر و پا قرص اوست، مشكلاتى را كه بر سر راه ابن حجر در كار اعمال حق و عدالت بوده است، مى‌شمارد. او مى‌گويد: شيخ ما روز به روز از اين كه كار قضا را پذيرفته بود، پشيمان‌تر مى‌گرديد، زيرا دولتيان ميان قاضيان صاحب فضيلت و ديگران فرقى نمى‌گذارند و اگر درخواستهاى ايشان از قاضى، گرچه بر حق نباشد، پذيرفته نشود، در ذم او مبالغه مى‌كنند، بلكه دشمنش مى‌دارند. از اين رو قاضى ناگزير است با كوچك و بزرگ بسازد تا جايى كه ديگر نمى‌تواند موفق به اجراى عدالت بشود. نيز مى‌گويد كه ابن حجر صريحا مى‌گفت كه با قبول اين منصب بر خود جنايت كرده است و بسا اشخاصى كه آرزوى ملاقات او را داشته‌اند و چون شنيده‌اند كه او اين منصب را پذيرفته است، از او روى برگردانده‌اند. در 841 ق كه ابن حجر مجددا قضا را پذيرفته بود و قضات براى تهنيت حلول ماه پيش سلطان رفته بودند، از او مؤكّدا خواست كه هرگز نامه و توصيۀ صاحب جاهى را براى فشار بر قاضى نپذيرد و اگر صاحب مقامى خواست ملك وقفى را اجاره كند، قبول نكند تا قاضى از اين راه بتواند از روى حق و عدالت حكم كند.
    ابن حجر با داشتن دوستان و شاگردان و معتقدان زیاد، مخالفانى هم داشته است که مخالفت ایشان بیشتر یا به سبب رقابت برای به دست آوردن مناصب و وظایف و یا به سبب رقابت در علم و یا صرفا از حسد بوده است.


    سخاوى مى‌گويد شرط خوبى بود، اگر مراعات مى‌شد <ref>الذيل، 80- 82</ref>. سخاوى در جاى ديگر <ref>الضوء، 38/2</ref> مى‌گويد: ابن حجر سرانجام در آخر عمر از كثرت رنج و محنتى كه در اين راه بر او وارد آمد، تصميم گرفت ديگر اين منصب را نپذيرد و گفت در بدنش مويى نيست كه بخواهد اين منصب را قبول كند.
    یکى از مخالفان مشهور او قاضى بدر‌الدین محمود بن احمد عنتابى حنفى، معروف به عینى (متوفای 855 ق) است.<ref>برای شرح حال او نك‍: سخاوى، الضوء، 131/10-135، همو، الذيل، 428-440</ref>وى و ابن حجر در آغاز با همۀ رقابتى که میان معاصران اتفاق مى‌افتد، با یکدیگر دوستى داشتند و در سفر ملک اشرف بر سباى به شام و دیار بکر همراه او بودند و عینى در زادگاه خود عینتاب از ابن حجر، پذیرایى کرد. این دو از یکدیگر استفاده‌هاى علمى نیز کردند و عینى به هنگام تصنیف رجال طحاوى از ابن حجر استفاده کرد و ابن حجر نیز از او چند حدیث استماع کرد، ولى رقابت این دو پس از آنکه ابن حجر کتاب فتح البارى را در شرح [[صحيح بخارى|صحیح بخارى]] نوشت و منتشر کرد، شروع شد. بدر‌الدین عینى یک کتاب دو جلدى در شرح [[صحيح بخارى|صحیح بخارى]] به نام عمدة القارى نوشت و با آنکه از کتاب ابن حجر نقل و استفاده کرد، اعتراضاتى بر او وارد ساخت. ابن حجر دو کتاب در جواب اعتراضات او نوشت: یکى به نام الاستنصار على الطاعن المعثار و دیگرى به نام انتقاض الاعتراض. فضلا و علما در مقایسۀ اعتراضات عینى و پاسخهاى ابن حجر حق را به جانب ابن حجر دادند و کتاب عینى آن مقبولیتى را که کتاب ابن حجر یافت، پیدا نکرد.<ref>سخاوى، همانجاها</ref>


    اما ابن حجر ظاهرا به مرور زمان به مناصبى كه به او داده شده بود، دلبستگى پيدا كرده بود و با از دست دادن آنها غمگين مى‌شد. چنانكه پس از گرفتن تدريس بيبرسيه از او تأثّر خود را نهان نكرد و به ملك ظاهر گفت: وظيفه (يعنى وظيفۀ تدريس) مرا به كسى دادى كه از اسلام خبر ندارد <ref>عز الدين، 161، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر</ref>. و نيز دربارۀ عزل خود از قضا گفته بود كه از ولايت قضا مسرور نبوده اما از معزول شدن ناراحت گرديده است <ref>همو، 160</ref>، ابن فهد مكى (د 871 ق) مى‌گويد كه گاهى سلطان از ابن حجر ناراضى مى‌شد و در ميان مردم شايع مى‌گرديد كه مى‌خواهند او را معزول كنند. ابن حجر مقدارى پول هديه مى‌كرد و در منصب خود باقى مى‌ماند. آنگاه مى‌افزايد كه اگر ابن حجر خود را از مسند قضا دور مى‌داشت و شب و روز به علم مشغول مى‌گرديد و به زيارت حج و قبر نبى مى‌رفت و مجاور حرمين مى‌شد، مقامش نزد خدا و مسلمين بالا مى‌رفت، اما حبّ منصب در دل او جاى گرفت و فريب پسرش را خورد و اين پسر او را در مهلكه‌ها انداخت <ref>صص 330-331</ref>.
    عینى کتابى در سیرۀ ملک مؤیّد شیخ نوشت به نام السّیف المهنّد فی سیرة الملک المؤیّد و ابن حجر کتابى در ردّ آن نوشت به نام قذى العین فی ردّ غراب البین. ظاهرا مخالف این دو از 820ق شروع شد.


    دربارۀ اين انتقاد ابن فهد مكى بايد گفت كه داراى دو قسمت است: يكى راجع به پسرش و ديگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع ديگر نيز تأييد مى‌گردد: پسر او بدر الدين محمد (د جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مى‌گويد:در ابن حجر عيبى نبود جز آنكه پسرش را خيلى به خود نزديك كرد و اين پسر نادان و بد سيرت بود، اما او در اين باره چه مى‌توانست بكند. ابن حجر جز اين پسر كه فرزند صلبى او بود، پسرى ديگر نداشت.
    در آن سال منارۀ برج شمالى جامع مؤیّدى در شرف افتادن بود و ابن حجر در مجلس سلطان دو بیت در این باره گفته بود که بعضى از اعضاى مجلس آن را تعریض به عینى دانستند، عینى که خود شعر خوب نمى‌گفت از یکى خواست تا دو بیت در جواب ابن حجر بگوید و آن را به خود نسبت داد.<ref>انباء، 281/7</ref>سخاوى مى‌گوید: سرانجام عینى در مرض موت ابن حجر به عیادت او رفت و در یک مسأله مربوط به حدیث با او گفت و گو کرد.<ref>الذيل، 434</ref>


    ولى الدين سفطى كه در ربيع الاول 851 پس از بلقينى بر مسند قضاى شافعيه نشست، براى دور نگاهداشتن ابن حجر از منصب قضا امر به تعقيب پسر او كرد با آنكه او به شمس قاياتى به جهت همين كار، يعنى تعقيب پسر ابن حجر، سخت اعتراض كرده بود <ref>سخاوى، الذيل، 249</ref>.
    از دیگر مخالفان او شمس‌الدین محمد بن عطاء الله، معروف به شمس هروى (متوفای 829 ق) است و ما شمّه‌اى از مناسبات او را با ابن حجر گفته‌ایم. ابن حجر در مجلس مناظره‌اى که در 28 ربیع الآخر 817 با حضور علما و فقها تشکیل شد، او را سخت در تنگنا قرار داد.


    البته اگر پسر ابن حجر بهانه‌اى به دست نمى‌داد، تحت تعقيب واقع نمى‌شد. ابن حجر براى دفاع از پسرش کتابى نوشت به نام ردع المجرم فى الذّبّ عن عرض المسلم (همانجا). خود ابن حجر هم وقتى كه مردم به خانۀ او براى دلداريش از عزل از منصب و تهنيت به قاضى قاياتى براى تصدى منصب رفته بودند، شعرى از يكى از شعراى پيشين انشاد كرد كه در آن تلويحا به حرص و ولع خود به منصب اقرار كرده بود <ref>همان، 84</ref>.
    داستان این مجلس مناظره و توطئه‌اى که طرفداران هروى و مخالفان او برای خوار داشتن یکدیگر کرده بودند و رفتار سلطان مؤیّد در آن مجلس از داستانهاى بسیار جالب مباحثات علماست و ابن حجر در انباء آن را به تفصیل ذکر کرده است.<ref>172/7-179</ref>


    اما انتقاد ابن فهد كه چرا به جاى اشتغال به قضا به تصنيف و زيارت مشغول نشد، بى معنى است، زيرا ابن حجر بارها به زيارت حج رفته است و همۀ اوقات فراغت خود را صرف تدريس و تصنيف كرد و شمارۀ تأليفات او به صد و پنجاه مى‌رسد.
    یکى دیگر از مخالفان او علم‌الدین بلقینى است. او سر سخت‌ترین دشمن ابن حجر بود و دائما مى‌کوشید تا به مناصب و وظایف او دست یابد و دشمنى او تا بدانجا رسید ‎که پس از مرگ ابن حجر مى‌خواست با بیوۀ او ازدواج کند، ولى سخاوى او را از این کار بازداشت. چنانکه قبلا اشاره شد ابن حجر او را به حمق متصف و به تصرفات غیر شرعى متهم کرده است.<ref>عز‌الدين، 179</ref>


    اما حرص و ولع او به منصب چنانكه اشاره شد واقعيت دارد. او هم مانند قضات ديگر در مقابل مناصب «بذل» يا «تقدمه» (هديه و تحفه) مى‌داد. چنانكه از مطالعۀ كتب تاريخ آن زمان برمى‌آيد، اين امر به منزلۀ رشوه نبوده است. بلكه صاحبان مناصب بايستى از درآمدهاى حاصل از وظايف خود و مخصوصا تصدى اوقاف بدون پرده پوشى مبلغى به سلطان بدهند و اين در حقيقت در حكم ماليات بر درآمد بود. به گفتۀ سخاوى، ابن حجر از درآمد خالص سالانۀ خود از بابت وظايف 13000 دينار به ملك ظاهر مى‌داد، در حالى كه براى وصول اين درآمد و مصرف حاصل اوقاف به او سند مى‌دادند <ref>عز الدين، 160، به نقل از سخاوى</ref>. اتهام ابن حجر به اينكه در منصب قضا و وظايف ديگر تعدّى و اجحاف كرده نيز نادرست است. او با داشتن مخالفان و دشمنان سرسخت هرگز به تصرف در اموال متهم و محكوم نشد، در صورتى كه بسيارى از قضات و صاحبان مناصب شرعى و متوليان اوقاف تحت تعقيب و مصادره قرار مى‌گرفتند، مانند همان ولى الدين سفطى كه با همۀ سختگيرى در املاك موقوفه و زياد كردن عايدات آن متهم و محكوم به سوء استفاده گرديد <ref>نك‍: سخاوى، الذيل، 245- 255</ref>.
    شمس‌الدین محمد بن على قایاتى نیز از مخالفان او بود و هنگامى که به قضا رسید، پسر ابن حجر را تحت تعقیب قرار داد.<ref>سخاوى، الذيل، 284</ref>همو به مساعدت و تحریک بلقینى وظیفۀ مشیخه و نظارت خانقاه بیبرسیه را از ابن حجر گرفت. ابن حجر ناگزیر از خانقاه مذکور نقل مکان کرد و عیالش را به جاى دیگر برد.<ref>همان، 285-286</ref>با اینهمه ابن حجر در حق او خوبى کرد و پس از مرگش او را به «نزاهت» و «عفت» ستود.<ref>انباء، 247/9</ref>


    از مواردى كه احتياط و تعهد ابن حجر را به مبانى شرعى در برابر الزام امرا و سلاطين مى‌رساند، مسألۀ تكفير قرايوسف آق قويونلو است. اين تكفير مسأله‌اى سياسى بود و غرض از آن برانگيختن مردم به جنگ با قرايوسف و حمايت از دشمن سرسخت او امير عثمان قرايولوك امير آق قويونلو بود. در قاهره محاضرى براى تكفير قرايوسف و پسرش ترتيب دادند و به مشايخ علم نشان دادند تا امضا كنند. ابن حجر مى‌گويد كه اين لطف خدا دربارۀ من بود كه ملتزم به امضاى تكفير نامه شدم، اما آن را امضا نكردم. سلطان در 4 شعبان 823 قضات و امرا را جمع كرد و فتاواى فقها را در اين باب خوانده شد.
    ==زنان و اولاد ابن حجر==


    سلطان چون امضاى ابن حجر را نديد، سبب امتناع او را پرسيد. ابن حجر عذر آورد كه چون استشهادنامه را نخست به او نشان نداده‌اند، او از امضا خوددارى كرده است. سلطان دستور داد نسخۀ جديدى بنويسند و آن را نزد او بفرستند. اما ابن حجر اين بار نيز به بهانه‌اى از امضا سرباز زد. زيرا تكفير نامۀ قرايوسف متضمن اتهاماتى بود كه اثبات آن از نظر شرع مشكل بود <ref>انباء، 387/7-388</ref>.


    ==مخالفان ابن حجر==
    ابن حجر زنى فاضله داشت که از خاندان بزرگى بود و این زن برای او چند دختر آورد که همگى در زمان حیات مادرشان فوت کردند. زن دیگرى هم داشت که بیوۀ ابوبکر امشاطى (متوفای 833 ق) بود. از این زن دخترى پیدا کرد که دیر نپایید. زن دیگرى بنام لیلى داشت که از او فرزندى پیدا نکرد. سرانجام کنیزى گرفت که مادر محمد تنها پسرش بود و این کنیز را به اصرار زنش رها کرد.<ref>عز‌الدين، 77-83</ref>


    پسر او بدر‌الدین محمد در 18 صفر 815 متولد گردید و زیر نظر پدر بزرگ شد و در مجالس املاى او شرکت جست و در زمان حیات پدر مشیخۀ خانقاه بیبرسیه و امامت جامع طولون را عهده‌دار گردید، اما پس از مرگ پدر به دنبال به دست آوردن مشاغل و وظایف او نرفت و در 869ق پس از تحمل صد روز بیمارى سخت وفات یافت.<ref>همو، 87-88</ref>


    ابن حجر با داشتن دوستان و شاگردان و معتقدان زياد، مخالفانى هم داشته است كه مخالفت ايشان بيشتر يا به سبب رقابت براى به دست آوردن مناصب و وظايف و يا به سبب رقابت در علم و يا صرفا از حسد بوده است.
    ابن حجر یک سبط (نوۀ دخترى) داشت به نام ابوالمحاسن یوسف ابن شاهین بن قطلو بن الکرکى. او با آنکه مدعى علم بود، به قول سخاوى، سیرتى ناپسندیده داشت و حرمت جد خود ابن حجر و دایى خود (پسر ابن حجر) را نگاه نداشت و بدین سبب سخاوى او را نکوهش کرده است.<ref>نك‍: الضوء، 313/10-317</ref>


    يكى از مخالفان مشهور او قاضى بدر الدين محمود بن احمد عنتابى حنفى، معروف به عينى (د 855 ق) است <ref>براى شرح حال او نك‍: سخاوى، الضوء، 131/10-135، همو، الذيل، 428-440</ref>. وى و ابن حجر در آغاز با همۀ رقابتى كه ميان معاصران اتفاق مى‌افتد، با يكديگر دوستى داشتند و در سفر ملك اشرف بر سباى به شام و ديار بكر همراه او بودند و عينى در زادگاه خود عينتاب از ابن حجر، پذيرايى كرد. اين دو از يكديگر استفاده‌هاى علمى نيز كردند و عينى به هنگام تصنيف رجال طحاوى از ابن حجر استفاده كرد و ابن حجر نيز از او چند حديث استماع كرد، ولى رقابت اين دو پس از آنكه ابن حجر کتاب فتح البارى را در شرح [[صحيح بخارى]] نوشت و منتشر كرد، شروع شد. بدر الدين عينى يك کتاب دو جلدى در شرح [[صحيح بخارى]] به نام عمدة القارى نوشت و با آنكه از کتاب ابن حجر نقل و استفاده كرد، اعتراضاتى بر او وارد ساخت. ابن حجر دو کتاب در جواب اعتراضات او نوشت: يكى به نام الاستنصار على الطاعن المعثار و ديگرى به نام انتقاض الاعتراض. فضلا و علما در مقايسۀ اعتراضات عينى و پاسخهاى ابن حجر حق را به جانب ابن حجر دادند و کتاب عينى آن مقبوليتى را كه کتاب ابن حجر يافت، پيدا نكرد <ref>سخاوى، همانجاها</ref>.
    ==وفات ابن حجر==


    عينى کتابى در سيرۀ ملك مؤيّد شيخ نوشت به نام السّيف المهنّد فى سيرة الملك المؤيّد و ابن حجر کتابى در ردّ آن نوشت به نام قذى العين فى ردّ غراب البين. ظاهرا مخالف اين دو از 820 ق شروع شد.


    در آن سال منارۀ برج شمالى جامع مؤيّدى در شرف افتادن بود و ابن حجر در مجلس سلطان دو بيت در اين باره گفته بود كه بعضى از اعضاى مجلس آن را تعريض به عينى دانستند، عينى كه خود شعر خوب نمى‌گفت از يكى خواست تا دو بيت در جواب ابن حجر بگويد و آن را به خود نسبت داد <ref>انباء، 281/7</ref>. سخاوى مى‌گويد: سرانجام عينى در مرض موت ابن حجر به عيادت او رفت و در يك مسأله مربوط به حديث با او گفت و گو كرد <ref>الذيل، 434</ref>.
    ابن حجر در ذیقعدۀ 852 پس از پایان مجلس املاء بیمار شد. بیمارى او را مؤلف لحظ الالحاظ اسهال و استفراغ خون نوشته است. درمان اطباء مفید نیفتاد و در شب شنبه 28 ذیحجۀ سال مذکور وفات یافت.<ref>ابن فهد مكى، 337</ref>مردم قاهره بازارها و دکانها را بستند و در تشییع جنازۀ او شرکت جستند. عدۀ تشییع کنندگان را 50000 تن نوشته‌اند و مى‌گویند پس از تشییع جنازۀ [[ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم|ابن تیمیه]] چنین تشییعى دیده نشده بود. سلطان و خلیفه در تشییع جنازه حاضر بودند و سلطان از خلیفه خواست که بر او نماز گزارد.<ref>عز‌الدين، 93- 94</ref>در حاشیۀ لحظ الالحاظ.<ref>ص 338</ref>به نقل از تاریخ ابن طولون دمشقى آمده است که علم‌الدین بلقینى، دشمن سرسخت ابن حجر، به درخواست خلیفه بر او نماز خواند. نعش او را به قرافۀ صغرى حمل کردند و در آنجا در گورستان بنى الخرّوبى میان مرقد امام شافعى و شیخ مسلم سلمى در برابر جامع دیلمى به خاک سپردند. مؤلف لحظ الالحاظ مى‌گوید: سلطان و رؤساى دولت جنازۀ او را به دوش کشیدند.<ref>ابن فهد مكى، 338</ref>


    از ديگر مخالفان او شمس الدين محمد بن عطاء الله، معروف به شمس هروى (د 829 ق) است و ما شمّه‌اى از مناسبات او را با ابن حجر گفته‌ايم. ابن حجر در مجلس مناظره‌اى كه در 28 ربيع الآخر 817 با حضور علما و فقها تشكيل شد، او را سخت در تنگنا قرار داد.
    ابن حجر خوش صورت با قدى مایل به کوتاهى و نحیف اندام و فصیح زبان بود. معاصرانش همه او را به قدرت حافظه و هوش تند و دانش زیاد و موثق بودن ستوده‌اند، استادش شیخ زین‌الدین عراقى گواهى داده بود که او داناترین اصحاب او به علم حدیث است. شعر خوب مى‌گفت و اشعار زیادى حفظ داشت. بسیار روزه مى‌گرفت و بسیار عبادت مى‌کرد. متواضع و حلیم و خوش معاشرت بود. محضرش دوست داشتنى و خلقش پسندیده بود. شاگردان فراوانى داشت و چندین نسل از علماء شاگردان او بودند. بزرگ‌ترین و مشهورترین شاگردان او شمس‌الدین محمد بن عبدالرحمن سخاوى مورخ مشهور قرن 8ق است و چنانکه سابقا گفته شد، کتابى در شرح حال استادش به نام الجواهر و الدرر تألیف کرده است.


    داستان اين مجلس مناظره و توطئه‌اى كه طرفداران هروى و مخالفان او براى خوار داشتن يكديگر كرده بودند و رفتار سلطان مؤيّد در آن مجلس از داستانهاى بسيار جالب مباحثات علماست و ابن حجر در انباء آن را به تفصيل ذكر كرده است <ref>172/7-179</ref>.
    ==تألیفات ابن حجر==


    يكى ديگر از مخالفان او علم الدين بلقينى است. او سر سخت ترين دشمن ابن حجر بود و دائما مى‌كوشيد تا به مناصب و وظايف او دست يابد و دشمنى او تا بدانجا رسيد كه پس از مرگ ابن حجر مى‌خواست با بيوۀ او ازدواج كند، ولى سخاوى او را از اين كار بازداشت. چنانكه قبلا اشاره شد ابن حجر او را به حمق متصف و به تصرفات غير شرعى متهم كرده است <ref>عز الدين، 179</ref>.


    شمس الدين محمد بن على قاياتى نيز از مخالفان او بود و هنگامى كه به قضا رسيد، پسر ابن حجر را تحت تعقيب قرار داد <ref>سخاوى، الذيل، 284</ref>. همو به مساعدت و تحريك بلقينى وظيفۀ مشيخه و نظارت خانقاه بيبرسيه را از ابن حجر گرفت. ابن حجر ناگزير از خانقاه مذكور نقل مكان كرد و عيالش را به جاى ديگر برد <ref>همان، 285-286</ref> با اينهمه ابن حجر در حق او خوبى كرد و پس از مرگش او را به «نزاهت» و «عفت» ستود <ref>انباء، 247/9</ref>.
    فهرست کامل تألیفات ابن حجر را شاگردش سخاوى در الجواهر و الدرر در 10 برگ آورده است. سخاوى مى‌گوید: او تصنیف را از 796ق آغاز کرد. بعضى از تألیفاتش را پیش از وفات تکمیل کرد و بعضى از آنها همچنان به حال مسوده باقى ماند.


    ==زنان و اولاد ابن حجر==
    بعضى از آنها را فقط شروع به نوشتن کرد و بعضى از آنها را مى‌توان در مرحلۀ آمادگى گفت. خود او نام بیشتر مصنفات خود را در «کرّاسه» اى جمع کرده است. من از خودش شنیدم که مى‌گفت: من از هیچ یک از تألیفات خود راضى نیستم، زیرا به این امید تألیف آنها را آغاز کردم که کسى در تحریر آنها مرا یارى دهد، ولى کسى را نیافتم بجز در مورد کتاب‌هاى شرح بخارى و المشتبه و التهذیب و لسان المیزان. در لسان المیزان مى‌گوید اگر پیش بینى کار را مى‌کردم در این کتاب مقید به [[ذهبى]] نمى‌شدم (زیرا لسان المیزان اختصار و تهذیب کتاب میزان الاعتدال [[ذهبى]] است) و کتابى مستقل و ابتکارى در این باب مى‌نوشتم. سایر کتاب‌هاى من زیاد است اما از لحاظ ماده و «عدّت»ضعیف است.<ref>بجاوى، 12/1</ref>


    سخاوى مى‌گوید: من اوراقى را که ابن حجر در فهرست تألیفات خود نوشته است، بررسى کردم و دیدم که گاهى پس از ذکر اسم کتاب مى‌گوید «تبییض آن را کامل کردم» و یا «تبییض کردم» و یا «قسمتى از اوایل آن را تبییض کردم» و یا «به صورت مسوّده است».<ref>همانجا</ref>


    ابن حجر زنى فاضله داشت كه از خاندان بزرگى بود و اين زن براى او چند دختر آورد كه همگى در زمان حيات مادرشان فوت كردند. زن ديگرى هم داشت كه بيوۀ ابوبكر امشاطى (د 833 ق) بود. از اين زن دخترى پيدا كرد كه دير نپاييد. زن ديگرى بنام ليلى داشت كه از او فرزندى پيدا نكرد. سرانجام كنيزى گرفت كه مادر محمد تنها پسرش بود و اين كنيز را به اصرار زنش رها كرد <ref>عز الدين، 77-83</ref>.
    طبیعى است کسى که سالیان دراز عمر خود را در مسند قضا و نظارت اوقاف مدارس و جوامع گذرانده باشد، نمى‌تواند تمام صد و پنجاه تألیفى را که از او ذکر کرده‌اند، به طور کامل در دست مردم قرار دهد. با اینهمه ابن حجر یکى از پرکارترین مؤلفان جهان اسلام است.


    پسر او بدر الدين محمد در 18 صفر 815 متولد گرديد و زير نظر پدر بزرگ شد و در مجالس املاى او شركت جست و در زمان حيات پدر مشيخۀ خانقاه بيبرسيه و امامت جامع طولون را عهده‌دار گرديد، اما پس از مرگ پدر به دنبال به دست آوردن مشاغل و وظايف او نرفت و در 869 ق پس از تحمل صد روز بيمارى سخت وفات يافت <ref>همو، 87-88</ref>.
    تألیفات ابن حجر به طور عمده در حدیث و رجال حدیث و تاریخ است. مهم‌ترین کتاب او در حدیث فتح البارى بشرح حدیث البخارى است. چنانکه خود در پایان کتاب گفته مقدمۀ آن را در 813 ق1410/‌م نوشته است. این مقدمه به نام «هدى السارى لمقدمة فتح البارى» است که در 10 فصل است و در بیان موضوع کتاب بخارى و تحقیق دربارۀ شروط روات و تراجم آن (عناوین ابواب) است و نیز علت اینکه چرا بخارى گاهى احادیث را تقطیع و یا تکرار و اعاده کرده است و نیز اینکه بعضى احادیث را «معلق» و «موقوف» آورده است، نیز ضبط کلمات غریب، نامهاى مشکل، کنى و انساب، همچنین جواب انتقادات [[دارقطنی، علی بن عمر|دار قطنى]] و دیگران و مطالب دیگر است. این مقدمه یکى از کتاب‌هاى مهم در باب [[صحيح بخارى|صحیح بخارى]] است. او در 817ق شروع به شرح متن [[صحيح بخارى|صحیح بخارى]] کرد. مؤلف [[كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون|کشف الظنون]] مى‌گوید: ابتدا به طریق املاء در تألیف آن آغاز کرد و بعد به تدریج شروع به نوشتن آن کرد. پس از آنکه «کرّاسه» اى (در حدود 8 ورق) را تمام مى‌کرد، جمعى از ائمۀ معتبر آن را مى‌نوشتند و با اصل مقابله و یک روز در هفته دربارۀ آن بحث می‌کردند و علامه ابن خضر آن را مى‌خواند. تألیف کتاب با این ترتیب ادامه یافت تا آنکه در اول رجب 842 به پایان رسید. بعد مطالبى به آن الحاق مى‌کرد که تا اندکى پیش از وفات او ادامه داشت. پس از آنکه تألیف کتاب در تاریخ مذکور به پایان رسید، مجلسى بزرگ از علما و قضات در بیرون قاهره در محلى به نام «التّاج و السّبع وجوه» تشکیل داد و قسمت آخر کتاب خوانده شد. در این مجلس ولیمه‌اى داد که هزینۀ آن 500 دینار شد (به تاریخ شنبه دوم شعبان 842). ملوک اطراف از جمله ابوفارس عبدالعزیز پادشاه مغرب از روى آن نسخه نویساندند و یک نسخه به 300 دینار فروخته شد.<ref>حاجى خليفه، 548/1</ref>مدتها پیش از اتمام کتاب شهرت آن به اطراف ممالک اسلامى رسیده بود و شاهرخ پسر تیمور در 833ق رسولى به دربار الملک الاشرف برسباى فرستاد و این کتاب را خواست. ابن حجر سه جلد کتاب را که تا آن تاریخ تمام کرده بود، فرستاد. شاهرخ در 839ق دوباره آن را خواست، ولى کتاب هنوز به پایان نرسیده بود.<ref>ابن حجر، انباء، 194/8</ref>ابن حجر دو کتاب دیگر هم دربارۀ [[صحيح بخارى|صحیح بخارى]] دارد: یکى به نام تعلیق التعلیق که در بیشتر فهارس تعلیق التعلیق نوشته شده است و آن اشتباه است، زیرا خود در مقدمۀ این کتاب مى‌گوید: «و سمّیته تغلیق التعلیق لان اسانیده کانت کالابواب المفتوحة فغلقت».


    ابن حجر يك سبط (نوۀ دخترى) داشت به نام ابوالمحاسن يوسف ابن شاهين بن قطلو بن الكركى. او با آنكه مدعى علم بود، به قول سخاوى، سيرتى ناپسنديده داشت و حرمت جد خود ابن حجر و دايى خود (پسر ابن حجر) را نگاه نداشت و بدين سبب سخاوى او را نكوهش كرده است <ref>نك‍: الضوء، 313/10-317</ref>.
    مؤلف [[كشف الظنون عن أسامي الكتب و الفنون|کشف الظنون]] مى‌گوید که تألیف آن در 807ق به پایان رسید، اما خود ابن حجر در کتاب انتقاض گفته است که آن در 804ق تکمیل شده است و شاید این اخرى تاریخ کتابت باشد. انتقاض کتابى است که نام کامل آن انتقاض الاعتراض است و در پاسخ اعتراضات بدر‌الدین عینى بر کتاب فتح البارى است. کتاب دیگر ابن حجر در بارۀ [[صحيح بخارى|صحیح بخارى]] الاعلام بمن ذکر فی البخارى من الاعلام است.<ref>حاجى خليفه، 551/1-552</ref>


    ==وفات ابن حجر==
    از جمله کتب مهم ابن حجر کتاب لسان المیزان است که اختصار و تکمله‌اى است بر کتاب میزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى که به قول اهل سنت از ضعفا و متروکین و مجهولین هستند. ابن حجر در لسان المیزان نام راویان کتب ستّه را که مزّى در تهذیب الکمال ذکر کرده، در کتاب خویش نیاورده است، زیرا حاجتى به تکرار آنها احساس نمى‌کرده است.<ref>لسان المیزان، 4/1</ref>[[ذهبى]] در میزان الاعتدال تشیع و غلو در تشیع را جزء بدعت کوچک شمرده است و مى‌گوید این گونه اشخاص در میان تابعین و اصحاب تابعین زیاد بوده‌اند و اگر حدیث آنها رد شود، مقدار زیادى از احادیث نبوى از میان مى‌رود، اما رفض را جزو بدعت کبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبکر و عمر و نقص مقام آنان است و مى‌گوید در میان اهل رفض آدم راستگو دیده نمى‌شود.<ref>همان، 9/1</ref>ابن حجر در مقدمۀ لسان المیزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مى‌گوید: مالک و اصحاب او و ابوبکر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مى‌کنند. [[ابن حیون، نعمان بن محمد|ابوحنیفه]] و ابویوسف روایت آنها را مطلقا قبول کرده‌اند، مگر اینکه بدعت راوى موجب کفر باشد، یا اینکه راوى کذب را حلال شمرد و از شافعى نیز چنین روایت شده است. اما بیشتر اهل حدیث قائل به تفصیل شده‌اند، مثلاًبرخى از ایشان گفته‌اند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حدیث او مقبول است و فقط حدیثى که در تأیید بدعت خود نقل کند، مقبول نیست.<ref>همان، 10/1-11</ref>ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش کرده‌اند که در میان اهل سنت هم راویانى هستند که دشمنان سرسخت شیعه بوده‌اند و احادیثى دربارۀ شیعه و مذهب ایشان و نفى عقاید شیعه نقل کرده‌اند. اگر میزان رد حدیث، حدیثى باشد که مبلغ یا داعى در تأیید قول خود مى‌آورد، فرقى میان شیعه و اهل سنت نباید باشد.


    از کتاب‌هاى مهم ابن حجر در تاریخ، الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مى‌گوید: در این کتاب ترجمۀ احوال اعیان و ملوک و امرا و نویسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حدیث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعیان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحیان محمد بن یوسف اندلسى (متوفای 745 ق) و ذهبیة العصر شهاب‌الدینبن فضل‌الله العمرى و ذیل سیر النّبلاى [[ذهبى]] و دیگران استفاده کرده است. تألیف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تکمیل مى‌کرده، با این حال کامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمى‌آید که کتاب به طور کامل از سواد به بیاض نیامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تکمیل کرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى که در مصر با مقدمۀ محمد سید‌ ‎جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.<ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك‍: عز‌الدين، 475-476</ref>کتاب مهم دیگر ابن حجر در تاریخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در این کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاریخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حدیث و مشایخ خود را ذکر کرده است. و در تألیف آن از کتاب‌هاى ناصرالدین ابن الفرات و صارم‌الدین ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و [[مقریزی، احمد بن علی|مقریزى]] و تقى‌الدین محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدر‌الدین محمد عینى استفاده کرده، ولى کتاب عینى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عینى گاهى یک ورقۀ کامل را از روى تاریخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تکرار کرده است. و در بعضى موارد نیز مدعى شده که شاهد وقوع حادثه‌اى بوده است که در مصر رخ داده، در حالى که او در شهر خود عینتاب بوده است.<ref>انباء، 2/1-3</ref>


    ابن حجر در ذيقعدۀ 852 پس از پايان مجلس املاء بيمار شد. بيمارى او را مؤلف لحظ الالحاظ اسهال و استفراغ خون نوشته است. درمان اطباء مفيد نيفتاد و در شب شنبه 28 ذيحجۀ سال مذكور وفات يافت <ref>ابن فهد مكى، 337</ref>. مردم قاهره بازارها و دكانها را بستند و در تشييع جنازۀ او شركت جستند. عدۀ تشييع كنندگان را 50000 تن نوشته‌اند و مى‌گويند پس از تشييع جنازۀ [[ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم|ابن تيميه]]  چنين تشييعى ديده نشده بود. سلطان و خليفه در تشييع جنازه حاضر بودند و سلطان از خليفه خواست كه بر او نماز گزارد <ref>عز الدين، 93- 94</ref>. در حاشيۀ لحظ الالحاظ <ref>ص 338</ref> به نقل از تاريخ ابن طولون دمشقى آمده است كه علم الدين بلقينى، دشمن سرسخت ابن حجر، به درخواست خليفه بر او نماز خواند. نعش او را به قرافۀ صغرى حمل كردند و در آنجا در گورستان بنى الخرّوبى ميان مرقد امام شافعى و شيخ مسلم سلمى در برابر جامع ديلمى به خاك سپردند. مؤلف لحظ الالحاظ مى‌گويد: سلطان و رؤساى دولت جنازۀ او را به دوش كشيدند <ref>ابن فهد مكى، 338</ref>.
    کتاب انباء الغمر از کتاب‌هاى مهم تاریخ ممالیک در اواخر قرن 8 و نیمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سیاسى و نظامى زمان خود توجه کرده، بلکه اوضاع مالى و اقتصادى و کشاورزى مصر را نیز از نظر دور نداشته است و به جزئیاتى از قبیل وضع هوا و باران و قحطیها و بیماریهاى مسرى مخصوصاً طاعون که در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام کشتار وحشتناک مى‌کرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصیات اخلاقى آنها اشاره کرده و از انتقاد بسیارى از معاصران غفلت نکرده است. ابن حجر این کتاب را کاملا به بیاض نیاورده است، لذا در آن نقص و تکرار بسیار دیده مى‌شود.


    ابن حجر خوش صورت با قدى مايل به كوتاهى و نحيف اندام و فصيح زبان بود. معاصرانش همه او را به قدرت حافظه و هوش تند و دانش زياد و موثق بودن ستوده‌اند، استادش شيخ زين الدين عراقى گواهى داده بود كه او داناترين اصحاب او به علم حديث است. شعر خوب مى‌گفت و اشعار زيادى حفظ داشت. بسيار روزه مى‌گرفت و بسيار عبادت مى‌كرد. متواضع و حليم و خوش معاشرت بود. محضرش دوست داشتنى و خلقش پسنديده بود. شاگردان فراوانى داشت و چندين نسل از علماء شاگردان او بودند. بزرگ ترين و مشهورترين شاگردان او شمس الدين محمد بن عبد الرحمن سخاوى مورخ مشهور قرن 8 ق است و چنانكه سابقا گفته شد، کتابى در شرح حال استادش به نام الجواهر و الدرر تأليف كرده است.
    در اینجا باید افزود که بعضى ابن حجر را به عدم رعایت اصول بى طرفى در شرح حال معاصران خود متهم داشته‌اند، مثلاًگفته‌اند: ابن حجر به سبب اشتغال به شعر و ادب و مدح و هجا از جوانى به جست و جوى خطاها در تراجم رجال پرداخته و گاه آنان را حتى اگر از اصحاب و شیوخ او بوده‌اند، انتقاد کرده است. و بقاعى گفته است: او کسانى را که واقعا شایستۀ اکرام بوده‌اند، چنانکه بایست وصف نکرده است. ابن شحنۀ حنفى نیز در مقدمۀ شرح هدایه دربارۀ ابن حجر گفته است که او بر مشایخ و احباب و اصحاب خود سخت حمله کرده است و مخصوصاً بر حنفیان سخت تاخته است، همچنانکه [[ذهبى]] نیز دربارۀ شافعیه و حنفیه چنین کرده است و بهمین جهت سبکی گفته است نباید در ترجمۀ حال شافعیان و حنفیان از [[ذهبى]] نقل کرد، همچنانکه نباید در ترجمۀ حال هیچ حنفى اعم از متقدم و متأخر به ابن حجر مراجعه کرد.<ref>نك‍: طهطاوى، 327-328</ref>


    ==تأليفات ابن حجر==
    از جمله مواردى که ابن حجر جانب عناد و تعصب را گرفته و جانب حق و ایمان و عدالت و تقوا را رها کرده، شرح حالى است که از [[شهيد اول|شهید اول]] در انباء الغمر آورده است و در آنجا مى‌گوید: «در این سال محمد بن مکى رافضى در دمشق کشته شد و این به جهت آن بود که بر ضدّ او به الحاد و اعتقاد به مذهب نصرانیت و حلال شمردن شراب و قبایح دیگر[! ]گواهى دادند و این در جمادى الاول 781 بود و بعضى از اصحاب ما آن را در 786ق نوشته‌اند» (311/1). و در حوادث سال 786ق نوشته است: محمد بن مکى عراقى داناى اصول و عربیت بود.او را به جهت مذهب رفض و نصیرى در جمادى الاول کشتند.<ref>همان، 181/2</ref>از دو قطعۀ مذکور که در شرح حال یکى از پارساترین و بزرگ‌ترین فقهاى شیعه است، مقدار تعصب و بى دقتى ابن حجر معلوم مى‌شود که گاهى او را به مذهب نصرانیت و گاهى به نصیریت متهم داشته است و اگر نصیریت درست باشد و نصرانیت تحریف آن باشد، باز از شدت اتّهام نمى‌کاهد زیرا نصیریّت در نظر فقهاى شیعه و همین [[شهيد اول|شهید اول]] از نصرانیت بدتر بوده است، زیرا نصرانیها را اهل کتاب مى‌دانند ولى نصیریها را به غلو و الحاد متهم مى‌دارند.


    از کتاب‌هاى مهم و مشهور ابن حجر الاصابة فی تمییز الصحابة است که شاید از مهم‌ترین کتاب‌ها در علم رجال باشد. تألیفات ابن حجر زیاد است و بسیارى از آنها به چاپ رسیده است و فهرست آن در کتاب‌هاى سخاوى و در شذرات الذهب و دیگر کتب شرح حال او آمده است.


    فهرست كامل تأليفات ابن حجر را شاگردش سخاوى در الجواهر و الدرر در 10 برگ آورده است. سخاوى مى‌گويد: او تصنيف را از 796 ق آغاز كرد. بعضى از تأليفاتش را پيش از وفات تكميل كرد و بعضى از آنها همچنان به حال مسوده باقى ماند.
    ==پانویس==
    <references />


    بعضى از آنها را فقط شروع به نوشتن كرد و بعضى از آنها را مى‌توان در مرحلۀ آمادگى گفت. خود او نام بيشتر مصنفات خود را در «كرّاسه» اى جمع كرده است. من از خودش شنيدم كه مى‌گفت: من از هيچ يك از تأليفات خود راضى نيستم، زيرا به اين اميد تأليف آنها را آغاز كردم كه كسى در تحرير آنها مرا يارى دهد، ولى كسى را نيافتم بجز در مورد کتابهاى شرح بخارى و المشتبه و التهذيب و لسان الميزان. در لسان الميزان مى‌گويد اگر پيش بينى كار را مى‌كردم در اين کتاب مقيد به [[ذهبى]] نمى‌شدم (زيرا لسان الميزان اختصار و تهذيب کتاب ميزان الاعتدال [[ذهبى]] است) و کتابى مستقل و ابتكارى در اين باب مى‌نوشتم. ساير کتابهاى من زياد است اما از لحاظ ماده و «عدّت»ضعيف است <ref>بجاوى، 12/1</ref>.
    ==منابع مقاله==


    سخاوى مى‌گويد: من اوراقى را كه ابن حجر در فهرست تأليفات خود نوشته است، بررسى كردم و ديدم كه گاهى پس از ذكر اسم کتاب مى‌گويد «تبييض آن را كامل كردم» و يا «تبييض كردم» و يا «قسمتى از اوايل آن را تبييض كردم» و يا «به صورت مسوّده است» <ref>همانجا</ref>.
    [https://www.cgie.org.ir/fa/publication/entryview/1552 دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، زیر نظر کاظم موسوى بجنوردى، چاپ دوم 1374، تهران ج3 ص319، عباس زریاب]


    طبيعى است كسى كه ساليان دراز عمر خود را در مسند قضا و نظارت اوقاف مدارس و جوامع گذرانده باشد، نمى‌تواند تمام صد و پنجاه تأليفى را كه از او ذكر كرده‌اند، به طور كامل در دست مردم قرار دهد. با اينهمه ابن حجر يكى از پركارترين مؤلفان جهان اسلام است.
    ==وابسته‌ها==
     
    {{وابسته‌ها}}
    تأليفات ابن حجر به طور عمده در حديث و رجال حديث و تاريخ است. مهم‌ترين کتاب او در حديث فتح البارى بشرح حديث البخارى است. چنانكه خود در پايان کتاب گفته مقدمۀ آن را در 813 ق1410/ م نوشته است. اين مقدمه به نام «هدى السارى لمقدمة فتح البارى» است كه در 10 فصل است و در بيان موضوع کتاب بخارى و تحقيق دربارۀ شروط روات و تراجم آن (عناوين ابواب) است و نيز علت اينكه چرا بخارى گاهى احاديث را تقطيع و يا تكرار و اعاده كرده است و نيز اينكه بعضى احاديث را «معلق» و «موقوف» آورده است، نيز ضبط كلمات غريب، نامهاى مشكل، كنى و انساب، همچنين جواب انتقادات [[دارقطنی، علی بن عمر|دار قطنى]] و ديگران و مطالب ديگر است. اين مقدمه يكى از کتابهاى مهم در باب [[صحيح بخارى]] است. او در 817 ق شروع به شرح متن [[صحيح بخارى]] كرد. مؤلف كشف الظنون مى‌گويد: ابتدا به طريق املاء در تأليف آن آغاز كرد و بعد به تدريج شروع به نوشتن آن كرد. پس از آنكه «كرّاسه»اى (در حدود 8 ورق) را تمام مى‌كرد، جمعى از ائمۀ معتبر آن را مى‌نوشتند و با اصل مقابله و يك روز در هفته دربارۀ آن بحث مى‌كردند و علامه ابن خضر آن را مى‌خواند. تأليف کتاب با اين ترتيب ادامه يافت تا آنكه در اول رجب 842 به پايان رسيد. بعد مطالبى به آن الحاق مى‌كرد كه تا اندكى پيش از وفات او ادامه داشت. پس از آنكه تأليف کتاب در تاريخ مذكور به پايان رسيد، مجلسى بزرگ از علما و قضات در بيرون قاهره در محلى به نام «التّاج و السّبع وجوه» تشكيل داد و قسمت آخر کتاب خوانده شد. در اين مجلس وليمه‌اى داد كه هزينۀ آن 500 دينار شد (به تاريخ شنبه دوم شعبان 842). ملوك اطراف از جمله ابوفارس عبد العزيز پادشاه مغرب از روى آن نسخه نويساندند و يك نسخه به 300 دينار فروخته شد <ref>حاجى خليفه، 548/1</ref>. مدتها پيش از اتمام کتاب شهرت آن به اطراف ممالك اسلامى رسيده بود و شاهرخ پسر تيمور در 833 ق رسولى به دربار الملك الاشرف برسباى فرستاد و اين کتاب را خواست. ابن حجر سه جلد کتاب را كه تا آن تاريخ تمام كرده بود، فرستاد. شاهرخ در 839 ق دوباره آن را خواست، ولى کتاب هنوز به پايان نرسيده بود <ref>ابن حجر، انباء، 194/8</ref>. ابن حجر دو کتاب ديگر هم دربارۀ [[صحيح بخارى]] دارد: يكى به نام تعليق التعليق كه در بيشتر فهارس تعليق التعليق نوشته شده است و آن اشتباه است، زيرا خود در مقدمۀ اين کتاب مى‌گويد: «و سمّيته تغليق التعليق لان اسانيده كانت كالابواب المفتوحة فغلقت».
     
    مؤلف كشف الظنون مى‌گويد كه تأليف آن در 807 ق به پايان رسيد، اما خود ابن حجر در کتاب انتقاض گفته است كه آن در 804 ق تكميل شده است و شايد اين اخرى تاريخ کتابت باشد. انتقاض کتابى است كه نام كامل آن انتقاض الاعتراض است و در پاسخ اعتراضات بدر الدين عينى بر کتاب فتح البارى است. کتاب ديگر ابن حجر در بارۀ [[صحيح بخارى]] الاعلام بمن ذكر فى البخارى من الاعلام است <ref>حاجى خليفه، 551/1-552</ref>.
     
    از جمله كتب مهم ابن حجر کتاب لسان الميزان است كه اختصار و تكمله‌اى است بر کتاب ميزان الاعتدال [[ذهبى]] دربارۀ رجالى كه به قول اهل سنت از ضعفا و متروكين و مجهولين هستند. ابن حجر در لسان الميزان نام راويان كتب ستّه را كه مزّى در تهذيب الكمال ذكر كرده، در کتاب خويش نياورده است، زيرا حاجتى به تكرار آنها احساس نمى‌كرده است <ref>لسان الميزان، 4/1</ref>. [[ذهبى]] در ميزان الاعتدال تشيع و غلو در تشيع را جزء بدعت كوچك شمرده است و مى‌گويد اين گونه اشخاص در ميان تابعين و اصحاب تابعين زياد بوده‌اند و اگر حديث آنها رد شود، مقدار زيادى از احاديث نبوى از ميان مى‌رود، اما رفض را جزو بدعت كبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبكر و عمر و نقص مقام آنان است و مى‌گويد در ميان اهل رفض آدم راستگو ديده نمى‌شود <ref>همان، 9/1</ref>. ابن حجر در مقدمۀ لسان الميزان پس از نقل قول [[ذهبى]] مى‌گويد: مالك و اصحاب او و ابوبكر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مى‌كنند. ابوحنيفه و ابويوسف روايت آنها را مطلقا قبول كرده‌اند، مگر اينكه بدعت راوى موجب كفر باشد، يا اينكه راوى كذب را حلال شمرد و از شافعى نيز چنين روايت شده است. اما بيشتر اهل حديث قائل به تفصيل شده‌اند، مثلا برخى از ايشان گفته‌اند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حديث او مقبول است و فقط حديثى كه در تأييد بدعت خود نقل كند، مقبول نيست... <ref>همان، 10/1-11</ref>. ابن حجر و [[ذهبى]] فراموش كرده‌اند كه در ميان اهل سنت هم راويانى هستند كه دشمنان سرسخت شيعه بوده‌اند و احاديثى دربارۀ شيعه و مذهب ايشان و نفى عقايد شيعه نقل كرده‌اند. اگر ميزان رد حديث، حديثى باشد كه مبلغ يا داعى در تأييد قول خود مى‌آورد، فرقى ميان شيعه و اهل سنت نبايد باشد.
     
    از کتابهاى مهم ابن حجر در تاريخ، الدرر الكامنة فى اعيان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مى‌گويد: در اين کتاب ترجمۀ احوال اعيان و ملوك و امرا و نويسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حديث نبوى را در قرن 8 ق گرد آورده است و در آن از اعيان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى (د 745 ق) و ذهبية العصر شهاب الدين بن فضل الله العمرى و ذيل سير النّبلاى [[ذهبى]] و ديگران استفاده كرده است. تأليف کتاب در 830 ق تمام شده ولى تا 837 ق آن را تكميل مى‌كرده، با اين حال كامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمى‌آيد كه کتاب به طور كامل از سواد به بياض نيامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تكميل كرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى كه در مصر با مقدمۀ محمد سيد جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است <ref>الدرر الكامنة، 2/1-3، نك‍: عز الدين، 475-476</ref>. کتاب مهم ديگر ابن حجر در تاريخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در اين کتاب حوادث زمان خود را از 773 ق تا 850 ق آورده و در آن تاريخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حديث و مشايخ خود را ذكر كرده است. و در تأليف آن از کتابهاى ناصر الدين ابن الفرات و صارم الدين ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و [[مقریزی، احمد بن علی|مقريزى]] و تقى الدين محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدر الدين محمد عينى استفاده كرده، ولى کتاب عينى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عينى گاهى يك ورقۀ كامل را از روى تاريخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تكرار كرده است. و در بعضى موارد نيز مدعى شده كه شاهد وقوع حادثه‌اى بوده است كه در مصر رخ داده، در حالى كه او در شهر خود عينتاب بوده است <ref>انباء، 2/1-3</ref>.
     
    کتاب انباء الغمر از کتابهاى مهم تاريخ مماليك در اواخر قرن 8 و نيمه اول سدۀ 9 ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سياسى و نظامى زمان خود توجه كرده، بلكه اوضاع مالى و اقتصادى و كشاورزى مصر را نيز از نظر دور نداشته است و به جزئياتى از قبيل وضع هوا و باران و قحطيها و بيماريهاى مسرى مخصوصا طاعون كه در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام كشتار وحشتناك مى‌كرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصيات اخلاقى آنها اشاره كرده و از انتقاد بسيارى از معاصران غفلت نكرده است. ابن حجر اين کتاب را كاملا به بياض نياورده است، لذا در آن نقص و تكرار بسيار ديده مى‌شود.
     
    در اينجا بايد افزود كه بعضى ابن حجر را به عدم رعايت اصول بى طرفى در شرح حال معاصران خود متهم داشته‌اند، مثلا گفته‌اند: ابن حجر به سبب اشتغال به شعر و ادب و مدح و هجا از جوانى به جست و جوى خطاها در تراجم رجال پرداخته و گاه آنان را حتى اگر از اصحاب و شيوخ او بوده‌اند، انتقاد كرده است. و بقاعى گفته است: او كسانى را كه واقعا شايستۀ اكرام بوده‌اند، چنانكه بايست وصف نكرده است. ابن شحنۀ حنفى نيز در مقدمۀ شرح هدايه دربارۀ ابن حجر گفته است كه او بر مشايخ و احباب و اصحاب خود سخت حمله كرده است و مخصوصا بر حنفيان سخت تاخته است، همچنانكه [[ذهبى]] نيز دربارۀ شافعيه و حنفيه چنين كرده است و بهمين جهت سبكى گفته است نبايد در ترجمۀ حال شافعيان و حنفيان از [[ذهبى]] نقل كرد، همچنانكه نبايد در ترجمۀ حال هيچ حنفى اعم از متقدم و متأخر به ابن حجر مراجعه كرد <ref>نك‍: طهطاوى، 327-328</ref>.
     
    از جمله مواردى كه ابن حجر جانب عناد و تعصب را گرفته و جانب حق و ايمان و عدالت و تقوا را رها كرده، شرح حالى است كه از [[شهيد اول]] در انباء الغمر آورده است و در آنجا مى‌گويد: «در اين سال محمد بن مكى رافضى در دمشق كشته شد و اين به جهت آن بود كه بر ضدّ او به الحاد و اعتقاد به مذهب نصرانيت و حلال شمردن شراب و قبايح ديگر[! ]گواهى دادند و اين در جمادى الاول 781 بود و بعضى از اصحاب ما آن را در 786 ق نوشته‌اند» (311/1). و در حوادث سال 786 ق نوشته است: محمد بن مكى عراقى داناى اصول و عربيت بود.او را به جهت مذهب رفض و نصيرى در جمادى الاول كشتند <ref>همان، 181/2</ref>. از دو قطعۀ مذكور كه در شرح حال يكى از پارساترين و بزرگ‌ترين فقهاى شيعه است، مقدار تعصب و بى دقتى ابن حجر معلوم مى‌شود كه گاهى او را به مذهب نصرانيت و گاهى به نصيريت متهم داشته است و اگر نصيريت درست باشد و نصرانيت تحريف آن باشد، باز از شدت اتّهام نمى‌كاهد زيرا نصيريّت در نظر فقهاى شيعه و همين [[شهيد اول]] از نصرانيت بدتر بوده است، زيرا نصرانيها را اهل کتاب مى‌دانند ولى نصيريها را به غلو و الحاد متهم مى‌دارند.


    از کتابهاى مهم و مشهور ابن حجر الاصابة فى تمييز الصحابة است كه شايد از مهم‌ترين کتابها در علم رجال باشد. تأليفات ابن حجر زياد است و بسيارى از آنها به چاپ رسيده است و فهرست آن در کتابهاى سخاوى و در شذرات الذهب و ديگر كتب شرح حال او آمده است.
    [[لسان الميزان (7 جلد)]]


    ==پانويس ==
    [[الأمالي المطلقة]]
    <references />


    ==منبع مقاله:==
    [[الإصابة في تمييز الصحابة]]


    دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، چاپ دوم 1374، تهران ج3 ص319، عباس زرياب
    [[الاصابة فى تمييز الصحابه (تحقیق بجاوی)]]


    [[الإيثار بمعرفة رواة الآثار]]


    == وابسته‌ها ==
    [[فضائل القرآن (ابن حجر عسقلانی)]]
    {{وابسته‌ها}}
    [[الأمالي المطلقة]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده


    [[الإصابة في تمييز الصحابة]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[هدي الساري]]  


    [[فضایل القرآن]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[قطف الثمر بشرح نخبة الفكر]]


    [[الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل في وجوه التأویل]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[تعجيل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة]]


    [[تهذیب التهذیب]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل في وجوه التأویل]]  


    [[نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[تهذیب التهذیب]]  


    [[لسان المیزان]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[نخبة الفکر في مصطلح أهل الأثر]]  


    [[الدرر الکامنة في أعيان المائة الثامنة]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[ما رواه الواعون في أخبار الطاعون]]


    [[تاریخ الثقات]] / نوع اثر: کتاب / نقش: مصحح
    [[إنباء الغمر بأنباء العمر]]


    [[الاصابه فی تمییز الصحابه ( دار الکتاب العربی)]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر]]  


    [[الاصابه فی تمییز الصحابه و بهامشه الـاستیعاب فی معرفه الاصحاب]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[نزهة النظر في شرح نخبة الفكر في مصطلح أهل الأثر]]


    [[لسان الميزان]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[الدرر الکامنة في أعيان المائة الثامنة]]  


    [[ مرقاة المفاتيح شرح مشکاة المصابيح]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[تاريخ الثقات]]  


    [[کتاب الإيثار بمعرفة رواة الآثار]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[تفسیر غریب‌ الحدیث‌ مرتبا‌ً علی‌ الحروف‌]]


    [[بلوغ المرام من ادلة الأحکام]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[الاصابه فی تمییز الصحابه (دار الکتاب العربی)]]  


    [[ تبصير المنتبه بتحرير المشتبه]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[الاصابه فی تمییز الصحابه و بهامشه الاستیعاب فی معرفه الاصحاب]]  


    [[تقریب التهذیب]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[لسان المیزان]]  


    [[القول المسدد في الذب عن المسند للامام أحمد]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[مرقاة المفاتيح شرح مشکاة المصابيح]]  


    [[تعجيل المنفعة بزوائد رجال الائمة الاربعة]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[کتاب الإيثار بمعرفة رواة الآثار]]  


    [[ فتح الباري شرح صحيح البخاري]] / نوع اثر: کتاب / نقش: شارح
    [[بلوغ المرام من ادلة الأحکام]]  


    [[تهذیب التهذیب]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[تبصير المنتبه بتحرير المشتبه]]  


    [[ تغلیق التعلیق علی صحیح البخاری]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[تقریب التهذیب]]  


    [[نزهة النظر في شرح نخبة الفکر في مصطلح أهل الأثر]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[الإسراء و المعراج]]  


    [[الإصابة في تمييز الصحابة]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[القول المسدد في الذب عن المسند للامام أحمد]]  


    [[تقريب التهذيب]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[تغلیق التعلیق علی صحیح البخاری]]  


    [[تقریب التهذیب]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[الإصابة في تمييز الصحابة]]  


    [[اللمحة اللطيفة في ذکر أحوال کسوة الکعبة الشريفة]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[اللمحة اللطيفة في ذکر أحوال کسوة الکعبة الشريفة]]  


    [[ بذل الماعون في فضل الطاعون]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[بذل الماعون في فضل الطاعون]]  


    [[تلخيص الحبير في تخريج أحاديث الرافعي الکبير]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[تلخيص الحبير في تخريج أحاديث الرافعي الکبير]]  


    [[ العجاب في بيان الأسباب (أسباب نزول القرآن)]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[العجاب في بيان الأسباب (أسباب نزول القرآن)]]  


    [[لسان الميزان 7 جلدي]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[العجاب في بيان الأسباب (أسباب نزول)]]


    [[فتح الباری شرح صحیح البخاری]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[فتح الباری شرح صحیح البخاری]]  


    [[النکت علی کتاب إبن الصلاح]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[النکت علی کتاب إبن الصلاح]]  


    [[شرح شرح نخبة الفكر في مصطلحات أهل الأثر]] / نوع اثر: کتاب / نقش: شارح
    [[شرح شرح نخبة الفكر في مصطلحات أهل الأثر]]  


    [[الإصابة في تمییز الصحابة]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[الإصابة في تمييز الصحابة]]  


    [[الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل في وجوه التأویل]] / نوع اثر: کتاب / نقش: نويسنده
    [[الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل في وجوه التأویل]]  


    [[رده:زندگی‌نامه]]
    [[رده:زندگی‌نامه]]
    [[رده:محدثان]]

    نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۳:۵۹

    ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی
    نام ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی
    نام‌های دیگر اب‍ن ح‍ج‍ر، اب‍وال‍ف‍ض‍ل اح‍م‍د

    اب‍ن ح‍ج‍ر، ش‍ه‍اب‌ال‍دی‍ن اح‍م‍د

    اب‍ن ح‍ج‍ر ال‍ع‍س‍ق‍لان‍ی‌، اح‍م‍د ب‍ن ع‍ل‍ی‌

    ح‍اف‍ظ ع‍س‍ق‍لان‍ی‌

    ع‍س‍ق‍لان‍ی‌، اح‍م‍د ب‍ن ع‍ل‍ی‌

    نام پدر علی
    متولد 22 شعبان 773ق
    محل تولد فسطاط مصر
    رحلت 852 ق
    اساتید إبراهیم بن أحمد تنوخی

    محمد بن عبدالله بن ظهیره

    عبدالله بن محمد بن محمد بن سلیمان نیشابورى مکى

    برخی آثار الأمالی المطلقة

    الإصابة فی تمییز الصحابة

    فضایل القرآن

    الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل

    تهذیب التهذیب

    نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر

    الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة

    کد مؤلف AUTHORCODE01491AUTHORCODE

    شهاب‌الدین‌ ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد بن محمود بن احمد حجر عسقلانى کنانى مصرى (22 شعبان 773-ذیقعدۀ 16/852 فوریۀ 1372- ژانویۀ 1449)، یکى از علماى بزرگ حدیث و فقه شافعى، موّرخ و شاعر.

    از او به «حافظ العصر» و «شیخ‌الاسلام» و «امیرالمؤمنین در حدیث» یاد کرده‌اند.[۱]؛و در زمان او، بجز چند تن که شرح آن خواهد آمد، همه به بزرگى و دانش و احاطۀ مسلم و بى چون و چراى او در حدیث و فقه گواهى داده‌اند و او در میان حفّاظ بزرگ حدیث نبوى در ردیف کسانى مانند ابونعیم اصفهانى و دار قطنى و خطیب بغدادى و ذهبى قرار دارد.

    سخاوى بزرگ‌ترین شاگرد و شرح حال نویس او، نام او و اجداد وى را به طریقى که ذکر کردیم آورده است و تاریخ تولد او را در 22 شعبان 773 و تاریخ وفاتش را در اواخر ذیحجۀ 852 نوشته است.[۲]

    همو کتاب جداگانه‌اى در احوال شیخ خود تألیف کرده به نام الجواهر و الدّرر فی ترجمة شیخ‌الاسلام ابن حجر که هنوز چاپ نشده است و ما به نسخه خطى آن دسترسى نداریم و آنچه از این کتاب نقل خواهد شد از کتاب محمد کمال‌الدین عز‌الدین است به نام التاریخ و المنهج التّاریخى لابن حجر العسقلانى. در شرح حال ابن حجر تکیۀ عمدۀ ما بر گفته‌هاى دیگر سخاوى در الضوء اللامع و الذیل على رفع الاصر عن قضاة مصر و مهم‌تر از همه بر کتاب انباء الغمر بابناء العمر تألیف خود ابن حجر است که مهم‌ترین منبع موثق دربارۀ زندگى اوست؛همچنین از گفته‌هاى معاصران او مانند ابن تغرى بردى در النّجوم الزّاهرة و مقریزى در السّلوک لمعرفة دول الملوک استفاده شده است.

    به گفتۀ سخاوى.[۳]«ابن حجر» لقب یکى از اجداد او بوده است که به اولاد و احفاد او هم بسط یافته و شاخص ترین عنوان وى شده است. پدر او على بن محمد عسقلانى (ح 720-23 رجب 1320/777-19 دسامبر 1375) نیز اهل علم و مدتى در حکم و قضا نایب ابن عقیل بهاءالدین ابومحمد عبداللّه بن عبدالرحمن شافعى (متوفای 769 ق) بود. او شاعر هم بود و چند دیوان داشت و به دادن فتوا و قرائات سبع مجاز بود. ابن حجر مى‌گوید که در وفات پدرش هنوز چهار سالگى را تمام نکرده بود و او را مانند خیال به یاد داشت و گفته بود که کنیۀ فرزندم احمد، ابوالفضل است.[۴]تولد ابن حجر در قاهره در خانه‌اى در کنار رود نیل، نزدیک دار النحاس و جامع جدید، اتفاق افتاد. پدر او را فرزندى بود که در زمان حیات پدر از دنیا رفت و او از آن باب سخت اندوهناک شد. یکى از شیوخ به نام شیخ یحیى صنافیرى (متوفای 773 ق) او را تسلیت داد. این شیخ که اهل کشف و کرامات بود او را به فرزند دیگرى بشارت داد که همین ابن حجر بود.[۵]

    پس از وفات پدر یکى از بازرگانان مشهور به نام زکى‌الدین ابوبکر على الکارمى الخَرّوبى (متوفای 787 ق) وصایت ابن حجر را بنا به وصیت پدرش به عهده گرفت.[۶]ابن حجر در پنج سالگى به مکتب فرستاده شد و قرآن را نزد صدر سفطى مصرى شافعى یاد گرفت. در 784ق که یازده ساله بود با وصى خود زکىّالدین خرّوبى به مکه رفت و با او در آنجا مجاور شد. به گفتۀ خودش در 783ق قرآن را ختم کرده بود و در همین سال که به مکه رفتند، خواست تا ختم را اعاده کند، اما چون مصادف با ایام حج شد، عمل اعاده موقوف ماند و آنها در مکه ماندند تا در سال بعد تشریفات اعاده به عمل آمد و آن خواندن نماز تراویح با مردم بود.[۷]

    در اینجا باید متذکر شد که محمد کمال‌الدین عز‌الدین.[۸]معنى «اعاده» را در عبارت ابن حجر «و اشتغلت بالاعادة» در نیافته است، و «اعاده» را به معنى آنچه معید (بازگو کنندۀ درس استاد) انجام مى‌دهد، گرفته است. ابن حجر که در 785ق بیش از دوازده سال نداشت و حفظ قرآن را تازه تمام کرده بود چگونه مى‌توانست در دروس عالى حاضر شود و درس را برای دانشجویان «اعاده کند»؟ اعاده در اینجا به معنى اعاده ختم قرآن است برای انجام تشریفات آن که همان نماز تراویح باشد. عبارت ابن حجر در انباء چنین است: «و فیها (سنة 784) حججت مع زکى‌الدین الخروبى و کانت وقفة الجمعة و جاورنا، فصلّیت بالناس فی السنة التى تلیها و قد کنت ختمت من اول السنة الماضیة و اشتغلت بالاعادة فی هذه السنة فشغلنا امر الحج الى ان قدّر ذلک بمکة و کانت فیه الخیرة».

    سخاوى به نقل از کتاب ابن حجر المجمع المؤسّس فی معجم المفهرس مى‌گوید که به هنگام مجاورتش در مکه در 785ق نزد محمد بن عبدالله بن ظهیره علم الحدیث یاد گرفت و کتاب عمدة الاحکام ابن سرور جماعیلى را نزد او خواند و در سال بعد که همراه زکى‌الدین خرّوبى به مصر بازگشت، باز به فرا گرفتن حدیث مشغول شد. نیز در مکه صحیح بخارى را از عبدالله بن محمد بن محمد بن سلیمان نیشابورى مکى، معروف به عفیف نشاورى (متوفای 790 ق) استماع کرد.[۹]

    در 17 سالگى از شمس الدّین محمد بن على بن محمد قطان مصرى (متوفای 813 ق) که یکى از اوصیاى او بود، فقه و عربیّت و حساب یاد گرفت و نیز در نزد ابومحمد (یا ابواسحاق) أبناسى (متوفای 802 ق) فقه خواند.[۱۰]سخاوى مى‌گوید که ابناسى دوست پدر ابن حجر بود و ابن حجر پس از 790ق ملازمت او را اختیار کرد.[۱۱]ابن حجر استادان و مشایخ بسیارى دارد و او همۀ آنها را در کتابى به نام المجمع المؤسّس فی معجم المفهرس نام برده است. این کتاب هنوز چاپ نشده است و ذکر همۀ شیوخ و استادان او در اینجا ممکن نیست، اما بعضى از مشاهیر مشایخ او را در اینجا از قول خودش در انباء و از گفتۀ سخاوى در سرتاسر الضوء و در کتاب ذیل نام مى‌بریم:

    1. عمر بن رسلان بن نصیر، معروف به سراج بلقینى، از فقها و محدثان بزرگ شافعى (متوفای 805 ق). ابن حجر به گفتۀ خودش در انباء (108/5) تصانیف او را از خود او استماع کرده است و دلائل النّبوۀ بیهقى و نیز دروسى از روضة الطالبین و عمدة المتقین نووى را در فقه شافعى نزد او خوانده است و بلقینى به خط خود به او اجازه داده است.
    2. ابن جماعه عز‌الدین محمد بن ابى‌بکر بن عبدالعزیز (متوفای 819 ق).
      ابن حجر مى‌گوید.[۱۲]که از 790ق تا سال وفاتش ملازم او بوده است و مى‌گوید من در تعظیم او مبالغة مى‌کردم حتّى در غیابش او را فقط به نام «امام الائمة» مى‌خواندم و او نیز مرا دوست مى‌داشت و با من نهایت ادب را روا مى‌داشت و در غیاب من به تقدم من گواهى مى‌داد. ابن حجر حاشیۀ عضد و شرح جمع الجوامع را از او فرا گرفت.[۱۳]
    3. بزرگ‌ترین شیخ او در حدیث شیخ زین‌الدین کرد عراقى، عبدالرحیم بن حسین بن عبدالرحمن الکردى، معروف به زین عراقى (متوفای 806 ق) بود. ابن حجر مى‌گوید که ده سال ملازم او بوده است.[۱۴]
    4. جمال‌الدین ابوالمعالى عبدالله بن عمر بن على بن مبارک ازهرى حلاوى (متوفای 807 ق). ابن حجر.[۱۵]مى‌گوید:
      در میان شیوخ روایت او کسى در حسن اداء به پاى او نمى‌رسید. ابن حجر مسند احمد بن حنبل را در مدتى کوتاه که مجالس آن طولانى بود از او استماع کرده است.
    5. ابوعلى محمد بن احمد بن على المهدوى البزاز معروف به ابن المطرّز (متوفای 797 ق). ابن حجر مى‌گوید: قرأت علیه الکثیر.[۱۶]
    6. عبدالرحمن بن احمد بن مبارک بن حماد بن ترکى الغزّى یا المعرّى.[۱۷]معروف به ابوالفرج ابن الشّیخه یا ابن الشیخه (متوفای 799 ق). ابن حجر در انباء مى‌نویسد: او دوست پدرم بود.
      هنگامى که پدرم درگذشت، من کودک بودم و او به دیدار ما مى‌آمد.
      بعدها که در صدد آموختن حدیث برآمدم، به او پیوستم. او مرا گرامى داشت و به صبر بر مداومت قرائت کتب وا مى‌داشت تا آنجا که بیشتر روایات او را فرا گرفتم و صحیح مسلم را به روایت ابونعیم نزد او قرائت کردم.[۱۸]
    7. ابن الصّائغ على بن محمد بن محمد الدمشقى (متوفای 800 ق) که به «ابن خطیب عین شرما» نیز معروف بود. ابن حجر مى‌گوید: سنن ابن ماجه و مسند شافعى و تاریخ اصفهان و غیر آن از «کتاب کبار و اجزاء صغار» و نیز بیشتر مسموعاتش را نزد او خوانده است.[۱۹]
    8. زین‌الدین عمر بن محمد بن احمد البالسى الصالحى الملقّن (متوفای 807 ق). ابن حجر مى‌گوید: «قرات علیه الکثیر».[۲۰]
    9. نورالدین على بن ابى‌بکر بن سلیمان الهیثمى (متوفای 807 ق). ابن حجر کتبى را که پیش او خوانده است، یاد کرده است، از جمله نیمى از مجمع الزوائد تألیف خود او و یک ربع از زوائد مسند احمد. و مى‌گوید: اشتباهات او را در مجمع الزوائد جمع مى‌کردم و چون شنیدم که این کار من بر او گران مى‌آید به رعایت خاطرش دست از این کار برداشتم.[۲۱]
    10. ابن البرهان ابوهاشم احمد بن محمد بن اسماعیل الظّاهرى التیمىّ (متوفای 808 ق). ابن حجر مى‌گوید: سمعت من فوائده کثیرا.[۲۲]
    11. شهاب‌الدین‌احمد بن عمر جوهرى (متوفای 809 ق). ابن حجر مى‌گوید: سنن ابن ماجه را در جامع عمرو بن العاص پیش او خواندم و نیز قسمت بزرگى از تاریخ بغداد خطیب و طبقات الحفاظ ذهبى را نزد او خواندم.[۲۳]
    12. محمد بن انس الحنفى الطنتدائى یا طنتدى (متوفای 809 ق). ابن حجر مى‌گوید: کتبت منه الکثیر.[۲۴]
    13. مجدالدین محمد بن یعقوب فیروز آبادى شیرازى، مؤلف کتاب مشهور قاموس (متوفای 817 ق). ابن حجر از او استماع حدیث کرده است و او کتاب قاموس را به او داده و اجازه داده است که آن را از خود او روایت کند.[۲۵]
    14. محمد بن محمد بن على الغمارى المالکى (متوفای 802 ق). ابن حجر مى‌گوید: «اجاز لى غیر مرّة».[۲۶]

    علاوه بر اشخاص مذکور مى‌توان از جمله شیوخ و استادان او اشخاص ذیل را نام برد: زفتاوى، محمد بن احمد بن على، د 806ق.[۲۷]؛ ابشیطى، سلیمان بن عبدالناصر، د 511ق.[۲۸]؛بدر بشتکى، ابوالبقاء محمد بن ابراهیم انصارى دمشقى، د 830ق.[۲۹]که معلم ادبیات و عروض ابن حجر بود؛جمال مادرانى، عبدالله بن خلیل بن یوسف، د 809ق.[۳۰]؛ ابن الملقن، سراج‌الدین، د 804ق.[۳۱]؛قنبر بن عبدالله شروانى ازهرى، د 801ق.[۳۲]و شمس‌الدین ابوالمعالى محمد بن احمد حبتّى حنبلى، د 825ق.[۳۳]

    اما اینها نمونه‌اى از استادان و مشایخ اجازات اوست و برای تفصیل آن باید به مجلدات الضوء سخاوى و انباء الغمر و از همه مهم‌تر به المجمع المؤسّس وى مراجعه کرد. سخاوى در الذیل.[۳۴]مى‌گوید: شیوخ بزرگى که او داشت و همه مشار الیه و مرجع مشکلات بودند، هیچ یک از معاصران او نداشتند، زیرا هر یک از این شیوخ در فن خود متبحر بودند و کسى در فن اختصاصى آنها به پایه ایشان نمى‌رسید، مانند تنوخى در معرفت قرائات و عراقى در معرفت علم الحدیث و هیثمى در حفظ متون و بلقینى در وسعت محفوظات و کثرت اطلاع و ابن الملقن در کثرت تصانیف و مجدالدین فیروز آبادى صاحب قاموس در معرفت لغت و غمارى در ادبیات عرب و عزّ بن جماعه در احاطه بر علوم گوناگون.

    ابن حجر در سفرهاى متعدد خود به خانۀ خدا و شام و قدس و یمن و عدن و اسکندریه هیچ گاه از کسب علم غفلت نمى‌کرد و هر جا شیخى و فقیهى مى‌یافت که مى‌توانست از او حدیثى بشنود و فایده‌اى برگیرد، بى‌درنگ به دیدنش مى‌شتافت.

    ابن حجر مى‌گوید: در 793ق به قوص و دیگر شهرهاى صعید مصر سفر کردم، ولى چیزى از مسموعات حدیث در این شهرها استفاده نکردم و فقط با جمعى از اهل علم ملاقات کردم، از جمله ناصرالدین قاضى شهر «هو» و ابن السرّاج قاضى شهر قوص و نیز با جمعى از اهل ادب دیدار کردم.[۳۵]در ذیقعدۀ 799 از راه طور و دریاى سرخ به یمن رفت.[۳۶]و در 800ق به یمن رسید.

    سلطان یمن ملک اشرف اسماعیل بن عباس از سلاطین رسولى (متوفای 803) او را به حضور خود خواند. ابن حجر مى‌گوید که او را مدح گفتم و او به من صله داد.[۳۷]در این ملاقات نسخه‌اى از خریدة القصر را که به خط ابن الفوطى بود به سلطان مذکور اهداء کرد (عز‌الدین، 125، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدّرر)، در عدن با على بن یحیى الطائى الصعدى که از اعیان تجار یمن بود و از طرف سلطان بازرسى تجارت یمن به او محول شده بود، ملاقات کرد.

    مى‌گوید در نیکى به من مبالغه کرد و از دیدن من بسیار خوشحال شد زیرا با دایى من دوستى قدیمى داشت.[۳۸]در شهرهاى یمن با علماء و شیوخ معتبر آن دیار دیدار کرد و از آنها استماع حدیث کرد.

    در 800ق همراه محملى که سلطان یمن برای حجّ ترتیب داده بود به مکه رفت.[۳۹]در یمن بود که با مجدالدین فیروز آبادى صاحب قاموس ملاقات کرد.[۴۰]در 803ق به شام رفت. مدت اقامت او در دمشق صد روز طول کشید و در این صد روز در حدود هزار جزء مربوط به حدیث استماع کرد از جمله معجم اوسط طبرانى و معرفة الصحابۀ ابن منده و بیشتر مسند ابى یعلى. در اول محرم 803 از دمشق بیرون آمد.[۴۱]در بازگشت به قاهره کتاب تعلیق التّعلیق را دربارۀ زندگانى مشایخ بزرگ خود به اتمام رسانید.[۴۲]در سفر به شام در شهرهاى قطیه، غزه، رمله، قدس و صالحیه از علما سماع حدیث کرد.[۴۳]چنانکه در انباء (73/4) مى‌گوید: بازگشتش به قاهره به سبب شنیدن خبر حرکت تیمور به بلاد شام بود. در قاهره به تصنیف ادامه داد و از 808ق در خانقاه شیخونیه الاربعین المتباینة و نیز قسمتى از عشاریات صحابه را درصد مجلس در طى چند سال املاء کرد.[۴۴]

    در سوم رجب 811 امیر جمال‌الدین یوسف البیرى البجاسى استادار سلطان مدرسه‌اى را که در رحبة العید ساخته بود، افتتاح کرد و در آن چهار مدرس برای مذاهب چهارگانه تعیین کرد و تدریس علم الحدیث نیز به ابن حجر واگذار گردید.[۴۵]

    در شرح حال على بن یوسف ابیارى نحوى (متوفای 814 ق) آمده است که جمال‌الدین استادار تدریس در «شیخونیه» را به او واگذار کرد ولى ابیارى در آنجا فقط یک روز تدریس کرد و آن منصب را در برابر مبلغى به ابن حجر سپرد.[۴۶]

    در 813ق نورالدین على بن عبدالرحمن ربعى رشیدى مدرس حدیث در قبّۀ بیبرس درگذشت و ابن حجر به جاى او برای محدّثان تدریس کرد.[۴۷]تدریس در بیبرسیه میان او و برادر جمال‌الدین استادار مورد نزاع بود. در 815ق برادر جمال‌الدین در مشیخۀ بیبرسیه با او شریک شد و در 816ق بر تمام آن دست یافت.

    ابن حجر دوباره در 818ق آن را به دست آورد و سلطان مؤیّد شیخ (متوفای 824 ق) توقیعى به نام ابن حجر صادر کرد و برادر جمال‌الدین را از آنجا بر کنار کرد. در اینجا باید بگوییم که این امر نتیجۀ بحث او با شمس‌الدین هروى بود و سلطان در ازاى پیروزى او در این بحث از او خواست که پاداشى بطلبد. ابن حجر گفت که او شیخ بیبرسیّه بود و برادر جمال‌الدین آن را به زور از او گرفته است. سلطان موافقت کرد و ابن حجر گواهانى بر آن گرفت و فرداى آن روز خلعت پوشید و در مدرسۀ مذکور حضور یافت.[۴۸]پس از آنکه شمس قایاتى (متوفای 850 ق) در 849ق قاضى شافعیه گردید، ریاست مشیخۀ بیبرسیه را از ابن حجر گرفتند و به او دادند. سخاوى مى‌گوید عقلا قبول قایاتى را نپسندیدند.[۴۹]ابن حجر دوباره در اوایل ربیع الثانى 852 به مدرسۀ مذکور بازگشت و دوباره معزول شد. سخاوى مى‌گوید ابن حجر نام اشخاصى را که در مدرسۀ مذکور بودند به ترتیب حروف معجم و به اقتباس از رسم دیوان الجیش مراتب ساخته بود، او بیشتر مستحقان مدارس را چنین ترتیبى داده بود و این اشخاص پیش از او (به سبب نا مرتّب بودن) در رنج بودند.[۵۰]

    ابن حجر در صفر 827 در خانقاه بیبرسیه شروع به املاى حدیث کرد و مستملى شیخ زین الدّین رضوان بود. در ربیع‌الاول همان سال که ابن حجر هم منصب قضا و هم منصب تدریس در مدرسۀ مؤیّدیه را داشت، شیخ شمس‌الدین برماوى ادعا کرد که واقف مدرسۀ مذکور شرط کرده است که مدرس آن نباید منصب قضا داشته باشد و عده‌اى از او طرفدارى کردند و تدریس فقه شافعى در مدرسۀ مذکور را از او گرفتند. ابن حجر وقف نامه را به دست آورد و معلوم شد که چنین شرطى در آن نشده است، بنابراین تدریس در مدرسه را دوباره به او واگذار کردند.[۵۱]

    سخاوى نام دروس و مدارسى را که ابن حجر در آنها تدریس کرده است، چنین نام مى‌برد: تفسیر در حسنیّه و منصوریه؛حدیث در بیبرسیه، جمالیه، زینبیّه، شیخونیّه، جامع طولون و قبّۀ منصوریّه؛ اسماع حدیث در محمودیّة؛فقه در خروبیه، فخریّه، شیخونیّه، صالحیّه، صلاحیه و مؤیّدیّه.[۵۲]

    در 811ق وظیفۀ إفتاء در دار العدل به او محوّل گردید و این وظیفه همچنان ادامه یافت.[۵۳]با داشتن همین وظیفه بود که در اول شعبان 815 در مجلس بیعت با سلطان مؤیّد شیخ به اتفاق امراء و قضات حضور داشت و پیشنهاد کرد کنیۀ سلطان «ابوالنّصر» باشد، زیرا نصرت با لقب مؤیّد سازگارتر است.[۵۴]

    تخصّص اصلى ابن حجر حدیث بود، اما چون امام محب‌الدین بن الواحدى مالکى به وى پیشنهاد کرد که قسمتى از شوق و همت را صرف فقه کند و گفت چنین مى‌بینم که علماى این شهر روى به انقراض نهاده‌اند و به زودى مردم به تو نیازمند خواهند شد. ابن حجر مى‌گوید این اندرز برای من مفید افتاد و بدین جهت همیشه به او رحمت مى‌فرستم (عز‌الدین، همانجا، به نقل از بقاعى).

    ابن حجر به کثرت افتاء مشهور بود و مى‌گویند: غالباً در هر روز قریب به سى فتوا صادر مى‌کرد و کمتر اتفاق مى‌افتاد که در یک مجلس بیست فتوا ننویسد. خود ابن حجر فتاواى یک ماه خود را در کتابى که به نام عجب الدهر فی فتاوى شهر جمع کرده است و در آن به کسانى که به بعضى از فتواهاى او اعتراض کرده‌اند، پاسخ گفته است. سخاوى مى‌گوید کسى که در یک ماه بیشتر از سیصد فتوا صادر مى‌کند عجیب نیست که در سه فتوا یا حتى در سى فتوا اشتباه کند.[۵۵]

    از جمله مناصب و وظایف او ایراد خطبه در مساجد مصر بود، از جمله در جامع الازهر و جامع عمرو بن العاص خطیب بود. وظیفۀ خطابت در جامع الازهر را محمد بن محمد بن رزین به او واگذار کرده بود.[۵۶]در آخر رمضان 838 نیمى از وظیفۀ خطابت در الازهر را با نیمى از وظیفۀ خطابت در جامع عمرو بن العاص با شیخ شمس‌الدین محمد بن یحیى معاوضه کرد و در همین روز در جامع عمرو خطبه خواند.[۵۷]

    از جمله وظایف او کتابدارى کتابخانۀ مدرسۀ محمودیه بود که محتوى نفیس‌ترین کتاب‌ها بود، و این کتاب‌ها را قاضى برهان‌الدین ابراهیم بن عبدالرحیم ابن جماعة جمع کرده و در آن، کتب به خط مؤلفان فراوان بود. بیشتر این کتاب‌ها را پس از او جمال‌الدین استادار گرفت و آن را وقف مدرسۀ خود کرد.[۵۸]ابن حجر پس از تصدّى کتابدارى کتابخانۀ مذکور دو فهرست برای آن تنظیم کرد: فهرستى موضوعى بر طبق علوم و فهرستى به ترتیب حروف الفباء برای اسامى کتب. ابن حجر هفته‌اى یک روز در این کتابخانه کار می‎کرد و توانست کتاب‌هایى را که پیش از او از این کتابخانه مفقود شده بود، باز گرداند.[۵۹]

    ابن حجر در مسند قضا

    منصب قضا در زمان حکومت ممالیک از اهمیت خاصى برخوردار بود و چنین اهمیتى در تاریخ اسلام حتى در زمان خلافت عباسى در بغداد سابقه نداشته است. قضات در قاهره و دمشق و شهرهاى مهم دیگر تحت تسلط ممالیک از استقلال خاصى بهره‌مند بودند. در قاهره و دمشق برای هر یک از مذاهب چهارگانه قاضى خاصى از جانب سلطان تعیین می‌شد و این قضات نیز به نوبۀ خود نواب یا جانشینانى داشتند که در حکم دستیاران قاضى بودند و عدّۀ نواب در مواقع مختلف فرق مى‌کرد. در قرنهاى 7 و 8ق اعتبار و اهمیت قضات بسیار بود، اما به تدریج بر اثر فساد دربار و امراى بزرگ و عدم رعایت شرایط تقوا و اخلاق و فضیلت اهمیت معنوى این مقام رو به ضعف نهاد. ابن حجر در انباء الغمر بارها به فساد قضات و رشوه‌گیرى آنان اشاره کرده است.

    ابن حجر در اثر دانش پهناور خود در حدیث و فقه شایستگى بى چون و چرایى برای منصب قضا داشت، اما خود او در آغاز رغبت چندانى به این شغل ظاهر نمى‌ساخت و وقتى در اواخر قرن 8ق قاضى ابوالمعالى محمد بن ابراهیم سلمى (متوفای 803 ق) خواست او را نایب خود کند، نپذیرفت و نیز سلطان مؤیّد شیخ بارها این منصب را به او پیشنهاد کرد و گفت قاضى دمشق با مسئولیتهاى دیگرش هر ماه 10000 درهم درآمد دارد و ممکن است این درآمد به دو برابر هم برسند، اما ابن حجر شدیدا استنکاف کرد.[۶۰]سلطان مؤیّد شیخ او را در قضیۀ خاصى حاکم کرد و آن دربارۀ قاضى شمس‌الدین محمد بن عطاء الله هروى (متوفای 839 ق) بود که مردى ستیزه‌گر و مورد بحث و شک بود و دشمنان زیاد و طرفداران زیاد داشت. خود ابن حجر مى‌گوید که در این قضیه به دردسر افتاد و گرفتار شد.[۶۱]نتیجۀ حکمیت ابن حجر صدور رأى بر ضد شمس‌الدین هروى گردید و سلطان هروى را از منصب قضا معزول و جلال‌الدین بلقینى را به جاى او منصوب کرد.[۶۲]ابن حجر به جهت دوستى با جلال بلقینى نیابت او را در قضا پذیرفت.[۶۳]

    پس از مرگ جلال‌الدین بلقینى در 824ق قاضى ولى‌الدین ابن العراقى به جاى او منصوب شد و از ابن حجر خواست که نیابت او را بپذیرد. ابن حجر با آنکه به نیابت توجهى نداشت، این پیشنهاد را پذیرفت تا نگویند که بلقینى را بر او ترجیح مى‌دهد.[۶۴]

    پس از ولى‌الدین ابن العراقى قاضى صالح علم‌الدین بلقینى در ذیحجۀ 826 به قضاى شافعیه منصوب شد؛سخاوى مى‌گوید: شیخ ما (ابن حجر) در این کار به او مساعدت کرده بود.[۶۵]

    علم الدّین بلقینى از ابن حجر خواست که نوشته‌اى را دربارۀ مدرسۀ خشّابیّه تنفیذ کند. ابن حجر پنداشت که قاضى با این درخواست مى‌خواهد شأن او را بالا ببرد و به همین جهت آن را تنفیذ کرد، اما چندى نگذشت که علم‌الدین بلقینى او را نادیده گرفت و از اینجا خصومت میان این دو تن آغاز شد و طرفین از کارشکنى دربارۀ یکدیگر دریغ نکردند و این امر تا مرگ ابن حجر و حتى پس از او از سوى بلقینى ادامه یافت.

    علم‌الدین بلقینى در محرم 827 از منصب قضا معزول شد و این منصب به ابن حجر پیشنهاد شد. ابن حجر با آنکه قبلا بارها از تصدى منصب قضا استیحاش کرده بود، این پیشنهاد را بى درنگ پذیرفت.[۶۶]در این قبولى حتما رنجش و خصومت او با بلقینى مؤثر بوده است و ابن حجر خواسته است تا پاسخ بى اعتنایى او را بدهد.

    تاریخ استقرار او در منصب قضا 22 محرم 827 بوده است.[۶۷]، اما تعجب اینجاست که خود او در رفع الاصر.[۶۸]تاریخ آن را 27 ماه مذکور و مقریزى 28 محرم سال مذکور (656/4) گفته است. فرمان این منصب و به اصطلاح آن زمان «تقلید» آن را ابن حجّة الحموى در کتاب قهوة الانشاء آورده است.[۶۹]در طى این دوره از تصدى منصب قضا مسألۀ زکات گرفتن از بازرگانان پیش آمد و این در جمادى الآخر سال مذکور بود. دو تن از قضات یعنى ابن حجّى و شمس هروى سلطان را بر این کار واداشته بودند. ابن حجر با اخذ زکات از بازرگانان مخالفت کرد و گفت مالیاتى که سلطان از بازرگانان مى‌گیرد، چندین برابر زکات است. قاضى مالکى و قاضى حنبلى با ابن حجر موافقت کردند و مجلس داورى با این نظر موافقت کرد.[۷۰]در 8 ذیقعدۀ همین سال منصب قضاى شافعیه از ابن حجر گرفته و به شمس هروى تفویض شد.[۷۱]اما در رجب 828 دوباره ابن حجر را به قضا باز گرداندند و شمس هروى را معزول کردند. مقریزى (687/4) مى‌گوید:در 3 رجب این سال ابن حجر را خلعت دادند و به منصب قاضى القضاتى باز گرداندند، زیرا شمس هروى اخلاق زشت و ناپسند داشت و از هر نیکى دور بود و هر گونه بدى را در برداشت. سخاوى.[۷۲]از قول محبّ بغدادى عالم حنبلى نقل مى‌کند که روز مذکور روز بزرگى بود و مردم از دو جهت شادمان شدند: یکى از جهت عزل هروى و دیگرى به جهت نصب ابن حجر. در «تقلید» وى بر این منصب در کنار «قاضى القضاة بالبلاد المصریّة» ولایت و قضاى «بلاد شامیة» را نیز افزودند.

    در این دوره از اشتغال او به قضا، نجم‌الدین ابن حجّى کوشید تا این منصب را از ابن حجر بگیرد، اما موفق نشد و ابن حجر تا 26 صفر 833 در این منصب باقى ماند و در آن روز معزول شد و علم‌الدین بلقینى جاى او را گرفت.[۷۳]

    ابن حجر بعضى از قضایاى این دوره از قضا را که چهار سال و چند ماه طول کشید، یادداشت کرده است. از آن جمله درگیرى او با قاضى عبدالرحمن بن على تفهنى (متوفای 835 ق) قاضى حنفیه بود. تفهنى دربارۀ زندقه و قتل شخصى به نام میمونى فتوا داد. اما قاضى حنبلى و ابن حجر موافقت نکردند و ابن حجر گفت که میمونى عقل درستى ندارد و به همین جهت فتواى قتل درست نتواند بود. پس از بحث زیاد رأى ابن حجر غالب آمد و میمونى نجات یافت. آنچه در این قضیه جالب توجه است، این است که به گفتۀ ابن حجر بیشتر سپاهیان و مباشران امور از تفهنى طرفدارى می‌کردند. این شاید بدان جهت بود که سپاهیان و مباشران امور در دستگاه ممالیک بیشتر حنفى مذهب بودند.اما خشقدم نامى که طرف میل سلطان بود، از میمونى طرفدارى مى‌کرد.[۷۴]

    ابن حجر در 831ق با تدبیرى که به کار بست، از انهدام کنیسه‌هاى یهودیان جلوگیرى کرد و فقط به ویران کردن آنچه به تازگى احداث کرده بودند، راى داد.[۷۵]ابن حجر مى‌گوید دیدم که عوام با بیلها و کلنگها منتظر اجراى حکم هستند و این هنگام عصر بود.

    اگر به عوام اجازه داده مى‌شد، همۀ کنیسه‌ها را ویران می‌کردند. من گفتم امشب منتظر بمانید تا دربارۀ کلیساهاى مسیحیان نیز حکم داده شود، عوام این سخن را پسندیدند و پراکنده شدند و من به والى امر کردم تا آنچه را که به تازگى احداث شده بود، در آن شب ویران کنند و بدین ترتیب از ویرانى همۀ کنیسه‌ها جلوگیرى شد.

    ابن حجر در رجب 831 در مجلسى که به امر سلطان برای رسیدگى به امر محمل حج تشکیل شده بود، شرکت کرد. علاء‌الدین محمد بن محمد بخارى (متوفای 841 ق) با گرداندن محمل در بازارها و شوارع مخصوصاً در شبها مخالف بود و مى‌گفت این امر سبب آذین بستن دکانها و موجب کارهاى زشت و ناشایست مى‌شود و بهانه‌اى به دست مردم برای فساد و اعمال خلاف مى‌دهد. ابن حجر در آن مجلس گفت:

    گرداندن محمل هم متضمن مصلحت است و هم موجب مفسده، آنچه متضمن مصلحت است اعلام مردم است به اینکه راه‌ها امن است و مردم مى‌توانند به سفر حج بروند و آنچه موجب مفسده است آذین بستن بازارها و شوارع است که مردم را به فساد برمى‌انگیزد. پس آنچه موجب مصلحت است باید حفظ شود و آنچه مایۀ فساد است باید منع گردد.

    در همین مجلس علاء‌الدین بخارى، ابن عربى عارف مشهور را تکفیر کرد و قاضى مالکى به حمایت از ابن عربى برخاست و ابن حجر از علاء‌الدین بخارى طرفدارى کرد. مسأله را نزد سلطان بردند و در آنجا قاضى مالکى از ابن عربى تبرّى جست. سلطان گفت آیا قاضى مالکى را باید به جهت حمایت سابقش از ابن عربى معزول ساخت یا تعزیر کرد؟ ابن حجر به هیچ کدام رأى نداد و گفت تبرّى او از ابن عربى کافى است.[۷۶]

    در ربیع الآخر 833 دعواى مهم دیگرى پیش آمد که در آن علم‌الدین بلقینى دشمن سرسخت ابن حجر با او به مخالفت برخاست. سلطان از وکیل بیت المال زمینى را خرید و آن را وقف کرد. قضات شافعى و از جمله ابن حجر این وقف را تنفیذ کردند و قاضى حنفى با آن مخالفت کرد. علم‌الدین بلقینى که شافعى بود نیز مخالفت کرد و گفت وکیل در این معامله مانند خود موکلّ (یعنى سلطان) است و اگر سلطان از وکیل بیت المال زمینى که متعلق به بیت المال است بخرد، مثل این است که خودش هم بایع و هم مشترى یا هم موجب و هم قابل باشد و این امر سبب بطلان بیع مى‌شود. ابن حجر در پاسخ گفت که وکیل بیت المال وکیل سلطان نیست بلکه وکیل همۀ مسلمانان است و بنابراین اتحاد بایع و مشترى لازم نمى‌آید. سرانجام پس از بحث و جدال بسیار وقف تنفیذ شد.[۷۷]

    در ربیع الآخر 832 ابن حجر در منصب قاضى القضاتى در مسأله‌اى مالى و اقتصادى دخالت کرد و مشکلى مهم از مشکلات اقتصادى مردم را برطرف ساخت. این مشکل دربارۀ پول رایج که فلوس خوانده مى‌شد، پیش آمد. معاملات با فلوس صورت مى‌گرفت، اما قیمت آن بالا و پایین مى‌رفت و مردم متضرر مى‌شدند. در ماه مذکور قیمت فلوس را در مقایسه با نقره بالا بردند و هر رطل آن را 18 درهم اعلام کردند.

    کسانى که طلبکار بودند یا فلوس داشتند خوشحال شدند و کسانى که مقروض بودند غمگین شدند و مخصوصاً عمال دولتى مردم را مجبور ساختند که طلب خود را با وزن اول بگیرند.

    ابن حجر گفت که چنین الزامى به طور مطلق لازم نیست و تابع شروط معامله است. پس دستور داده شد که در هیچ معامله و صداق و غیر آن سندى بدون تعیین نقره و طلا ننویسند. زیرا در اسناد معاملات فلوس مى‌نوشتند در صورتى که گاهى فلوس بدست نمى‌آمد. ابن حجر مى‌گوید این قضیه به دست او حل و فصل شد و خداوند او را به این کار موفق ساخت.[۷۸]

    ابن حجر در صفر 833 از سمت قاضى القضاتى شافعیه برکنار شد و به جاى او علم‌الدین بلقینى مخالف ابن حجر قاضى القضات شافعیه گردید و دوباره در 26 جمادى الاول 834 به این منصب گماشته شد و نظارت جامع ابن طولون و ناصریه را نیز به او واگذار کردند. ابن حجر در این سمت این بار در حدود شش سال و چهار ماه دوام کرد.[۷۹]

    در ذیقعدۀ 835 دوباره مخالفت او و علم‌الدین بلقینى بالا گرفت. بلقینى مى‌خواست که وظایف نظارت بر جمع ابن طولون و مدرسۀ ناصریه را از ابن حجر بگیرند و به او واگذار کنند و در برابر این کار او از کوشش برای دست یافتن به منصب قضا صرف نظر کند. ابن حجر به این کار رضایت داد، اما بلقینى از سلطان تشکر کرد و چون سلطان گفت که این تشکر را باید از ابن حجر کند در پاسخ گفت که این مناصب را من از سلطان دارم. این از حماقت بلقینى بود، زیرا واقف موقوفات جامع ابن طولون و ناصریه در نظارت، نظر قاضى شافعى را شرط کرده بود نه نظر سلطان را، و اگر سلطان بدون رضایت قاضى شافعى چنین اجازه‌اى مى‌داد، بر خلاف نظر واقف عمل کرده بود. ابن حجر با شنیدن این خبر حکم به عزل بلقینى از وظایف مذکور کرد، ولى بلقینى اعتنایى نکرد و به کار خود ادامه داد. در این میان مسألۀ خانۀ ابن النقاش پیش آمد. این خانه متصل به جامع طولون بود و بلقینى دستور داده بود تا خانۀ مذکور را خراب کنند. ابن حجر و قاضى مالکى بر خلاف رأى بلقینى حکم کردند و قضاى حنفى از بلقینى طرفدارى کرد، اما سرانجام نظر ابن حجر غالب آمد.[۸۰]

    ابن حجر در 836ق به عنوان قاضى القضاة در سفر سلطان اشرف برسباى به شام و دیار بکر همراه او بود. ابن حجر.[۸۱]شرح این سفر و منازل سر راه را نوشته است. سلطان و همراهان در نیمۀ شعبان سال مذکور وارد دمشق شدند و ابن حجر در 16 همان ماه مجلس املاء ترتیب داد و مستملى قاضى نورالدین بن سالم بود و علماى دیگر مانند حافظ شمس‌الدین بن ناصرالدین و دیگران در این مجلس شرکت جستند. روز پنجشنبه 24 شعبان به بیرون شهر حمص رسیدند و بعد به راه افتادند و پنجم رمضان با موکبى با شکوه وارد حلب گردیدند و 15 روز در آن شهر ماندند. پس از آن به راه افتادند و ابن حجر بعد از مدتى همراهى با سلطان به حلب بازگشت. در 28 شوال کسوفى اتفاق افتاد و ابن حجر در جامع کبیر حلب با مردم نماز آیات خواند. این سفر که به قصد جنگ با امیر عثمان قرایولوک امیر ترکمانان آق قویونلوا بود، نفعى به حال سلطان نداشت و محاصرۀ آمد ناکام ماند. سلطان پس از آشتى با قرایولوک به حلب بازگشت و از آنجا به دمشق آمد. در آغاز محرم 837 سلطان روى به مصر نهاد و ابن حجر همراه او بود و پس از گذشتن از غزوه روز پنجشنبه عاشوراى آن سال به قاهره رسیدند.

    ملک اشرف در جمادى الآخر 837 بیمار شد و ابن حجر دوبار از او عیادت کرد. در شعبان همین سال بنا به رسم همیشگى در قلعۀ قاهره شروع به قرائت صحیح بخارى کردند و مردى به نام ابن الحلاج ادعا کرد که صد و بیست علم مى‌داند و از ابن حجر مسائل مشکلى پرسید. ائمه و قضات به او سوء ظن پیدا کردند و او را مورد اهانت قرار دادند. این شخص بعدها از ابن حجر پوزش طلبید و گفت او را برای توهین به ابن حجر و کاستن ارزش او به این کار واداشته بودند.[۸۲]

    در محرم 837 رسولى از جانب ایران به نام تاج‌الدین عبداللّه حسینى شیرازى با هدایاى فراوان به قاهره آمد و از طرف شاهرخ پسر امیر تیمور از سلطان تقاضا کرد تا اجازه دهد او نیز پوششى برای کعبه بفرستد. سلطان دستور داد تا در ماه صفر همان سال مجلسى از قضات در با فرستادۀ شاهرخ تشکیل شود و در این باره تصمیم بگیرند. قضات در مجلس مذکور این تقاضا را رد کردند برای آنکه بهانه‌اى مى‌شود تا سلاطین و امراى دیگر نیز چنین تقاضایى بکنند. سلطان مى‌خواست این تقاضا بى چون و چرا و بطور مطلق رد شود و از جهت نرمى پاسخ قضات خشمگین گردید. همۀ علما و قضات جز ابن حجر که همان جواب سابق خود را تأیید کرد، برای استرضاى سلطان حکم به منع مطلق دادند، اما سلطان نوشته‌هاى آنها را نپسندید و علم‌الدین بلقینى نارضایى سلطان را فرصت شمرد و در صدد گرفتن منصب قضا از دست ابن حجر برآمد و قاضى شمس‌الدین تفهنى نیز او را تأیید کرد.اما سعى هیچ یک نتیجه‌اى نداد.[۸۳]

    اما علم‌الدین بلقینى از کوشش در به دست آوردن قضاى شافعیه باز نمى‌ایستاد. در این میان حمصى قاضى شام که معزول شده بود، به قاهره آمد و بلقینى او را بر آن داشت که نامه‌اى بنویسد و قضاى شافعیه را در قاهره به جاى ابن حجر برای خود بخواهد. و چون از این معنى پرسیده شد، گفتند برای این است که این شخص مبلغ زیادى برای این کار مى‌پردازد و اگر کسى دیگر که سزاوارتر از اوست همین مبلغ را پیشنهاد کند، او را قاضى مى‌کنند. مقصود این است که حمصى به تحریک بلقینى مبلغ زیادى برای گرفتن قضا از دست ابن حجر پیشنهاد کرده بود، اما این حیله‌اى بیش نبود، زیرا بلقینى که سزاوارتر از او بود، فورا همین مبلغ را قبول مى‌کرد و به مقصود خود که رسیدن به مسند قضا بود نایل مى‌آمد. سلطان به این پیشنهاد مایل شد، ولى تا پایان ماه رمضان ساکت ماند. در ماه شوال آن شخص که برای قضاى بلقینى مى‌کوشید پیشنهاد خود را دوباره مطرح کرد. سلطان به یکى از خواص خود گفت تا با ابن حجر سخن بگوید و از او برای پرداخت مبلغى (برای ابقاء در منصب) سؤال کند. اما ابن حجر از پرداخت مبلغ سرباز زد و در روز پنجشنبه 5 شوال از منصب قضا بر کنار شد و قاضى علم‌الدین بلقینى به جاى او منصوب گردید.

    در 6 شوال 841 ابن حجر به منصب قضا بازگشت. در 9 ربیع الآخر 842 نامۀ سلطنت چقمق (ملک ظاهر) که در 19 ربیع‌الاول بر تخت نشسته بود، در قصر خوانده شد و سخنى دربارۀ قضات پیش آمد (ظاهرا در عیب جویى از آنان). ابن حجر که قاضى شافعى بود گفت: «عزلت نفسى»، من خود را از قضا عزل کردم. ملک چقمق در پاسخ گفت: «اعدتک»، ترا برگرداندم. ابن حجر پذیرفت و سلطان به او و یارانش خلعت داد و اوقافى را که از دست قاضى شافعى بیرون شده بود، به او باز پس گردانید. این اوقاف در زمان قضاى ولى‌الدین عراقى وقف قراقوش و درزمان تصدى بلقینى وقف تنبغا بود. همۀ این اوقاف با فرمان تازه‌اى بازگردانده شد.[۸۴]

    ابن حجر در روز دوشنبه آخر ربیع الآخر برای تهنیت سلطنت پیش سلطان رفت و از او خواست که به آنچه از اوقاف و نظارتها به وى سپرده است، گواهى دهد و او نیز در حضور قضات گواهى داد. آنگاه ابن حجر شکایت کرد که ملک اشرف بر سباى در زمان سلطنت چیزهایى از او گرفته و به علم‌الدین بلقینى بخشیده است. سلطان دستور بررسى داد و ناظر الجیوش وساطت کرد تا بلقینى نصف آنچه را که گرفته بود، باز پس داد.[۸۵]

    در 24 جمادى الاول 842 حسن بن حسین الامیوطى که در خانه‌هاى قضات وکالت مى‌کرد و نقیب قاضى علم‌الدین بلقینى بود، بر اثر شکایات زیاد مورد تعقیب قرار گرفت و یکى از شکایت کنندگان ولوى بلقینى از اقارب علم‌الدین بلقینى بود. سرانجام به وساطت ناظر الجیش ابن حجر رأى به عدم تعقیب داد. تفصیل داستان را سخاوى.[۸۶]آورده است، اما در انباء (48/9) نام او به غلط حسین بن حسن آمده است و میان کلمۀ «شکا» و نام او جمله‌اى افتاده است که متضمن نام شاکى بوده است. بدون این تذکر مطلب انباء (چاپ حیدر آباد) قابل فهم نیست.

    در رجب 844 ابن حجر حکمى صادر کرد که دلالت بر بینش و وسعت مشرب او دارد. در آن روز در حضور سلطان بر ضدّ قاضى شمس‌الدین صفدى حنفى شکایت شد که او گفته است مقید به مذهب حنفى نیست بلکه گاهى به مذهب شافعى و گاهى به مذهب احمد بن حنبل و گاهى به مذهب مالک رأى مى‌دهد و علماى حنفیه گفته‌اند که این کار او بازى با مذهب است و حکم او درست نیست. صفدى در پاسخ گفت که او چنین نگفته است، بلکه گفته است به مذهب یکى از بزرگان حنفیه مقید نیست و در مواقع مقتضى به رأى یکى از علماى مذکور عمل مى‌کند. مدعیان او گفتند که دعوى در حکم به مذاهب مختلف است نه در درون یک مذهب و از این رو پاسخ او مطابق دعوى نیست. ابن حجر به کمک صفدى شتافت و گفت اگر رأى یک عالم حنفى مطابق با رأى شافعى باشد و روایت او از یک عالم حنفى دیگر مطابق با مذهب مالک باشد، جواب با ادعا مطابقت مى‌کند. سلطان قاضى را به طریق سابق (از روى اهلیّت) منصوب مى‌کند و آنکه اهلیت ترجیح یک رأى را دارد بر مقلّد صرف مقدّم است و صفدى اهلیّت دارد و در این باب نمى‌توان بر او انکار کرد. سرانجام سلطان گفت اگر این ادعا بر او ثابت شود، چیزى بیشتر از تعزیر بر او لازم نمى‌آید و تعزیرش همین بود که از دمشق به قاهره احضار شده است.[۸۷]

    در محرم 844 قضیۀ دیگرى پیش آمد که سبب عزل موقت ابن حجر و بازگشت مجدد او به منصب قضا گردید. تفصیل آن چنین است که روز سه شنبه 27 محرم سال مذکور به سلطان شکایت کردند که مردى پیش از مرگ خود شخصى را وصى خود کرده بود. پس از مرگ او قاضى شافعى (یعنى ابن حجر) شخص دیگرى را در وصایت با وصى اولى شریک کرده است و به سبب آن در ترکه متوفى تفریط واقع شده است. سلطان هر دو وصى را خواست و نایب قاضى را که اهلیت وصى دیگر را تثبیت کرده بود، نیز خواست و دستور داد که وصى تازه و نایب ابن حجر را در قلعه حبس کنند. پس از آن از وصى نخستین پرسش به عمل آورد و آن وصى سخنانى گفت که موجب تغیّر خاطر سلطان بر ابن حجر گردید، زیرا پنداشت که آن شخص راست مى‌گوید.

    اما حقیقت قضیه این بود که آن وصى اول مشهور به دروغگویى و بهتان بود و قاضى برای مصلحت وراث شخص دیگر را در وصایت دخالت داده بود تا او نتواند خودسرانه هر چه مى‌خواهد بکند. اما وصى اول سخنانى گفت که وصى دوم را متهم مى‌ساخت و سلطان خیال کرد که این همه از قاضى (ابن حجر) است. پس بر قاضى خشم گرفت و دستور داد که روز جمعه خطبه نخواند و یکى از نواب حکم به نام برهان‌الدین ابراهیم بن احمد، معروف به ابن الملیق (متوفای 867 ق) را برای خواندن خطبه تعیین کرد و از او برای تعیین قاضى آینده مشورت خواست. ابن المیلق، شمس ونائى را که از قضاى دمشق منفصل شده بود، پیشنهاد کرد. علم‌الدین بلقینى رقیب ابن حجر کوشش زیاد کرد که او را به جاى ابن حجر منصوب کنند، اما توفیق نیافت و قضاى شمس ونائى محقق شد و این در روز شنبه 2 صفر سال مذکور بود. اما در همین روز در نتیجۀ مجلس تحقیقى که به ریاست نایب قلعه و حضور شهود و دو وصى مذکور و یکى از تجار معروف تشکیل گردید، دغلبازى و دروغگویى وصى اول ثابت شد و برائت ابن حجر و نایب او مسلم گردید. روز یکشنبه 3 صفر نایب قاضى و وصى دوم را از زندان آزاد کردند و پسر سلطان امیر ناصرالدین محمد که شاگرد ابن حجر بود، دخالت کرد تا التیام خاطر ابن حجر به عمل آید. با این کار قضاى شمس ونائى باطل شد و سلطان خلعتى از جبّۀ سمور به ابن حجر بخشید. ابن حجر این خلعت را روز دوشنبه پوشید. آن روز به قول ابن حجر روز «مشهودى» بود.[۸۸]

    روز دوشنبه 15 ذیقعدۀ 846 واقعه‌اى اتفاق افتاد که منجر به عزل موقت ابن حجر از منصب قضا گردید، ولى بعدا به منصب خود بازگشت. مسأله از این قرار بود که دو خواهر در شام مدت 5 سال و یک ماه و 10 روز برای نظارت بر موقوفۀ پدرشان نزاع کردند تا آنکه حمصى قاضى شافعیه در دمشق حکم کرد که هر دو در نظارت شریک باشند. پس از مدتى ونائى که قاضى شده بود، به نفع خواهر بزرگ‌تر رأى داد و خواهر کوچک‌تر را از نظارت منع کرد. در حضور سلطان مجلس محاکمه‌اى برای این قضیه تشکیل شد و بزرگان جانب خواهر کوچک‌تر را گرفتند و گفتند حکم ونائى نمى‌تواند حکم حمصى را نقض کند. سلطان به ابن حجر دستور داد که بررسى کند و هر دو خواهر را در نظارت شریک سازد. ابن حجر پس از مشاهده و تأمل در قضیه حکم ونائى را قابل نقض ندید. وکیل خواهر کوچک‌تر گفت که حکم ونائى مبنى بر اسراف و تبذیر و سفاهت خواهر کوچک‌تر در امر وقف است و چون معنى تبذیر و سفاهت را بیان نکرده است، حکم او نافذ نیست، زیرا ممکن است بعض از شهود آنچه را که او اسراف و سفاهت مى‌داند، اسراف و سفه ندانند و بر این ادعاى خود فتاواى جمعى از علماى شافعى را گرد آوردند. ابن حجر گفت اگر ونائى حاضر شود و بگوید سفاهت و اسراف را تفسیر کرده است در حکم او قدحى نیست و سخن او پذیرفته است. وکیل و خواهر کوچک دست به دامن بعضى از بزرگان زدند و گفتند: ابن حجر جانب ونائى را گرفته است و سلطان به همین جهت ونائى و ابن حجر را از منصب قضا معزول ساخت. ابن حجر به خانه رفت و با کسى رفت و آمد نکرد. روز پنجشنبه 18 آن ماه سلطان ابن حجر را به حضور خواست و ابن حجر در حضور سلطان دعوى را به تفصیل مطرح کرد. سلطان از او پوزش طلبید و منصب را به او باز گردانید ولى ابن حجر تصمیم گرفته بود که به منصب باز نگردد. پس از آن قاضى مالکى نزد ابن حجر رفت و گفت اگر تصمیم به بازگشت نگیرد خطرى متوجه مال و فرزند و آبروى او خواهد شد. ابن حجر به ناچار پذیرفت، اما سلطان اصرار کرد که باید هر دو خواهر را در نظارت شرکت دهد. ابن حجر پس از مراجعه گفت که حکم ونائى سالها پیش صادر شده است و ممکن است در طى این چند سال خواهر کوچک بر سر رشد و عقل آمده باشد و باید چند تن به این کار شهادت دهند تا مسألۀ مشارکت صحیح باشد. شهادت شهود نزد نایب قاضى صورت گرفت و مسأله حل و تصفیه شد.[۸۹]

    در ربیع الآخر 848 واقعۀ دیگرى برای ابن حجر به هنگام تصدى منصب قضا روى داد که تفصیل آن را خود او در انباء الغمر چنین آورده است:

    روز یکشنبه 3 ربیع الآخر یکى از دویداریّه (دوات داران، از صاحب منصبان بزرگ حکومت ممالیک) از جانب سلطان نزد من آمد و از سوى او امر کرد که من در خانه بمانم. این دستور کنایه از عزل من بود، پس از آن یک ساعت یا کمتر سپرى نشد که شیخ شمس‌الدین رومى ندیم سلطان آمد و گفت که سلطان از کار خود پشیمان است و گفته است که مقصود او عزل من نبوده است، و از من خواست که بامداد به قلعه بروم تا «خلعت رضا» که علامت رضایت سلطان است، بپوشم. سبب این واقعه آن بود که یکى از نایبان من در حکم چیزى را ثابت کرده بود و سلطان از آن در شک افتاده بود و نایب و بعضى از گواهان را به حضور خواسته بود. در بازپرسى سخن گواهان با یکدیگر مطابقت نکرده بود و سلطان در خشم رفته و نایب را زندانى ساخته و به عزل من حکم کرده بود، امّا بعد در همان روز مرا به قضا برگرداند و نایب مرا نیز از زندان درآورد. من ناراحت شدم و تصمیم گرفتم که برای خود بیش از ده نایب نگیرم و کسى را بجز ایشان بدون اجازۀ شفاهى سلطان به کار بازنگردانم. پس از آن علت آنچه را که نایب من در حکم ثابت کرده بود، روشن کردم، سلطان در حضور قاضى حنفى و شمس‌الدین ونائى سخن مرا قبول کرد و این دو قاضى گفتند که نایب در حکم خود اشتباه نکرده است. با اینهمه در دل سلطان هنوز چیزى باقى مانده بود تا آنکه در مجلس دیگر در قبول عذر تأکید کرد و از نایب راضى شد و یک فرجیّه باو پوشانید و اجازه داد که به شغل نیابت خود بازگردد.[۹۰]

    روز دوشنبه یازدهم محرم 849 ابن حجر از مقام حکم و قضا منفصل گردید و به جاى او شمس‌الدین محمد بن على القایاتى قاضى القضاة شافعیه شد. علت انفصال او سقوط منارۀ مدرسۀ فخریه در بازارچۀ صاحب بود که موجب مرگ عده‌اى و زخمى شدن و ناقص شدن عده‌اى دیگر گردید. ناظر مدرسۀ مذکور شخصى به نام نورالدین قلیوبى بود که یکى از نایبان ابن حجر در قضا بود و سلطان خیال کرد که او نایب ابن حجر در مدرسۀ مذکور نیز بوده است و سقوط مناره بر اثر غفلت ابن حجر از مرمّت منارۀ مذکور بوده است. ولى بعد معلوم شد که ابن حجر نه متولى مدرسۀ مذکور بوده است و نه نایبى در آن داشته است. این واقعه سبب شد که دشمنان ابن حجر فرصت یافتند و به سلطان رساندند که ابن حجر او را ظالم و ستمکار مى‌داند. سلطان سخت در خشم شد و او را از منصب قضا و حکم معزول کرد و او را ملزم ساخت که دیۀ کشته شدگان زیر آوار منار مدرسه را بپردازد.[۹۱]ابن حجر در این دوره هفت سال و اندکى بیش از سه ماه در منصب قضا بر جاى ماند.

    شمس‌الدین محمد قایاتى روز دوشنبه 28 محرم 850 پس از یک سال و 15 روز جلوس بر مسند قضا فوت کرد و در روز دوشنبه 5 صفر آن سال ابن حجر به جاى او منصوب گردید، اما باز در اواخر ذیحجّه همان سال منفصل گردید و با روز دوشنبه 8 ربیع الثانى 852 به منصب قضا بازگشت تا سرانجام روز 15 جمادى الآخر همان سال به کلى از این منصب کناره‌گیرى کرد و دیگر این منصب را نپذیرفت. مجموع مدت جلوس او بر مسند قضا در سرتاسر زندگیش کمى بیش از 21 سال بود.[۹۲]

    تفصیل دربارۀ ادوار گوناگون جلوس و تصدى منصب قضا از ابن حجر برای آن است که از روش حکم و داورى او و نیز از شخصیت او، که مقام قضا محک و معیارى برای آن است، و همچنین از کیفیت و وضع این منصب در آن زمان که از دورانهاى مهم قضا در عالم اسلام است، نمونه‌هایى به دست داده شود. اهمیت این منصب و اهمیت بزرگانى که این منصب را در دورۀ ممالیک و مخصوصاً در قرنهاى 7-9ق اشغال کرده بودند، هیچ گاه در عالم اسلام سابقه نداشته و پس از آن دوره هم هیچ گاه دیده نشده است.

    با اینکه در عصر ابن حجر قضا از استقلال نسبى و اهمیت زیادى برخوردار بود، باز سلاطین و امرا از اعمال نفوذ در دستگاه قضایى خوددارى نمی‌کردند، با اینهمه نفوذ دین و روحانیت و قضات عالى مقام سد و مانعى در راه اعمال نفوذ و تسلط کامل دستگاه نظامى و سلطنتى بود. از مقاومتهاى ابن حجر در برابر سلاطین معاصرش شخصیت و تقواى او نمایان مى‌شود، گر چه حرص و ولع او برای این مقام و رقابتها و هم چشمیهاى او با معاصران و اقران خود، که ناشى از ضعف کلى انسانى است، اندکى از معنویت او کاسته و زبان مخالفانش را بر او دراز کرده بود.

    سخاوى که از معتقدان و پیروان پر و پا قرص اوست، مشکلاتى را که بر سر راه ابن حجر در کار اعمال حق و عدالت بوده است، مى‌شمارد. او مى‌گوید: شیخ ما روز به روز از این که کار قضا را پذیرفته بود، پشیمان‌تر مى‌گردید، زیرا دولتیان میان قاضیان صاحب فضیلت و دیگران فرقى نمى‌گذارند و اگر درخواستهاى ایشان از قاضى، گرچه بر حق نباشد، پذیرفته نشود، در ذم او مبالغه مى‌کنند، بلکه دشمنش مى‌دارند. از این رو قاضى ناگزیر است با کوچک و بزرگ بسازد تا جایى که دیگر نمى‌تواند موفق به اجراى عدالت بشود. نیز مى‌گوید که ابن حجر صریحا مى‌گفت که با قبول این منصب بر خود جنایت کرده است و بسا اشخاصى که آرزوى ملاقات او را داشته‌اند و چون شنیده‌اند که او این منصب را پذیرفته است، از او روى برگردانده‌اند. در 841ق که ابن حجر مجددا قضا را پذیرفته بود و قضات برای تهنیت حلول ماه پیش سلطان رفته بودند، از او مؤکّدا خواست که هرگز نامه و توصیۀ صاحب جاهى را برای فشار بر قاضى نپذیرد و اگر صاحب مقامى خواست ملک وقفى را اجاره کند، قبول نکند تا قاضى از این راه بتواند از روى حق و عدالت حکم کند.

    سخاوى مى‌گوید شرط خوبى بود، اگر مراعات مى‌شد.[۹۳]سخاوى در جاى دیگر.[۹۴]مى‌گوید: ابن حجر سرانجام در آخر عمر از کثرت رنج و محنتى که در این راه بر او وارد آمد، تصمیم گرفت دیگر این منصب را نپذیرد و گفت در بدنش مویى نیست که بخواهد این منصب را قبول کند.

    اما ابن حجر ظاهرا به مرور زمان به مناصبى که به او داده شده بود، دلبستگى پیدا کرده بود و با از دست دادن آنها غمگین مى‌شد. چنانکه پس از گرفتن تدریس بیبرسیه از او تأثّر خود را نهان نکرد و به ملک ظاهر گفت: وظیفه (یعنى وظیفۀ تدریس) مرا به کسى دادى که از اسلام خبر ندارد.[۹۵]و نیز دربارۀ عزل خود از قضا گفته بود که از ولایت قضا مسرور نبوده اما از معزول شدن ناراحت گردیده است.[۹۶]، ابن فهد مکى (متوفای 871 ق) مى‌گوید که گاهى سلطان از ابن حجر ناراضى مى‌شد و در میان مردم شایع مى‌گردید که مى‌خواهند او را معزول کنند. ابن حجر مقدارى پول هدیه مى‌کرد و در منصب خود باقى مى‌ماند. آنگاه مى‌افزاید که اگر ابن حجر خود را از مسند قضا دور مى‌داشت و شب و روز به علم مشغول مى‌گردید و به زیارت حج و قبر نبى مى‌رفت و مجاور حرمین مى‌شد، مقامش نزد خدا و مسلمین بالا مى‌رفت، اما حبّ منصب در دل او جاى گرفت و فریب پسرش را خورد و این پسر او را در مهلکه‌ها انداخت.[۹۷]

    دربارۀ این انتقاد ابن فهد مکى باید گفت که داراى دو قسمت است: یکى راجع به پسرش و دیگرى راجع به منصبش. نظر ابن فهد دربارۀ پسرش از منابع دیگر نیز تأیید مى‌گردد: پسر او بدر‌الدین محمد (متوفای جمادى الاول 869) نام داشت. ابن تغرى بردى (533/15) مى‌گوید:در ابن حجر عیبى نبود جز آنکه پسرش را خیلى به خود نزدیک کرد و این پسر نادان و بد سیرت بود، اما او در این باره چه مى‌توانست بکند. ابن حجر جز این پسر که فرزند صلبى او بود، پسرى دیگر نداشت.

    ولى‌الدین سفطى که در ربیع‌الاول 851 پس از بلقینى بر مسند قضاى شافعیه نشست، برای دور نگاهداشتن ابن حجر از منصب قضا امر به تعقیب پسر او کرد با آنکه او به شمس قایاتى به جهت همین کار، یعنى تعقیب پسر ابن حجر، سخت اعتراض کرده بود.[۹۸]

    البته اگر پسر ابن حجر بهانه‌اى به دست نمى‌داد، تحت تعقیب واقع نمى‌شد. ابن حجر برای دفاع از پسرش کتابى نوشت به نام ردع المجرم فی الذّبّ عن عرض المسلم. خود ابن حجر هم وقتى که مردم به خانۀ او برای دلداریش از عزل از منصب و تهنیت به قاضى قایاتى برای تصدى منصب رفته بودند، شعرى از یکى از شعراى پیشین انشاد کرد که در آن تلویحا به حرص و ولع خود به منصب اقرار کرده بود.[۹۹]

    اما انتقاد ابن فهد که چرا به جاى اشتغال به قضا به تصنیف و زیارت مشغول نشد، بى معنى است، زیرا ابن حجر بارها به زیارت حج رفته است و همۀ اوقات فراغت خود را صرف تدریس و تصنیف کرد و شمارۀ تألیفات او به صد و پنجاه مى‌رسد.

    اما حرص و ولع او به منصب چنانکه اشاره شد واقعیت دارد. او هم مانند قضات دیگر در مقابل مناصب «بذل» یا «تقدمه» (هدیه و تحفه) مى‌داد. چنانکه از مطالعۀ کتب تاریخ آن زمان برمى‌آید، این امر به منزلۀ رشوه نبوده است. بلکه صاحبان مناصب بایستى از درآمدهاى حاصل از وظایف خود و مخصوصاً تصدى اوقاف بدون پرده پوشى مبلغى به سلطان بدهند و این در حقیقت در حکم مالیات بر درآمد بود. به گفتۀ سخاوى، ابن حجر از درآمد خالص سالانۀ خود از بابت وظایف 13000 دینار به ملک ظاهر مى‌داد، در حالى که برای وصول این درآمد و مصرف حاصل اوقاف به او سند مى‌دادند.[۱۰۰]اتهام ابن حجر به اینکه در منصب قضا و وظایف دیگر تعدّى و اجحاف کرده نیز نادرست است. او با داشتن مخالفان و دشمنان سرسخت هرگز به تصرف در اموال متهم و محکوم نشد، در صورتى که بسیارى از قضات و صاحبان مناصب شرعى و متولیان اوقاف تحت تعقیب و مصادره قرار مى‌گرفتند، مانند همان ولى‌الدین سفطى که با همۀ سختگیرى در املاک موقوفه و زیاد کردن عایدات آن متهم و محکوم به سوء استفاده گردید.[۱۰۱]

    از مواردى که احتیاط و تعهد ابن حجر را به مبانى شرعى در برابر الزام امرا و سلاطین مى‌رساند، مسألۀ تکفیر قرایوسف آق قویونلو است. این تکفیر مسأله‌اى سیاسى بود و غرض از آن برانگیختن مردم به جنگ با قرایوسف و حمایت از دشمن سرسخت او امیر عثمان قرایولوک امیر آق قویونلو بود. در قاهره محاضرى برای تکفیر قرایوسف و پسرش ترتیب دادند و به مشایخ علم نشان دادند تا امضا کنند. ابن حجر مى‌گوید که این لطف خدا دربارۀ من بود که ملتزم به امضاى تکفیر نامه شدم، اما آن را امضا نکردم. سلطان در 4 شعبان 823 قضات و امرا را جمع کرد و فتاواى فقها را در این باب خوانده شد.

    سلطان چون امضاى ابن حجر را ندید، سبب امتناع او را پرسید. ابن حجر عذر آورد که چون استشهادنامه را نخست به او نشان نداده‌اند، او از امضا خوددارى کرده است. سلطان دستور داد نسخۀ جدیدى بنویسند و آن را نزد او بفرستند. اما ابن حجر این بار نیز به بهانه‌اى از امضا سرباز زد. زیرا تکفیر نامۀ قرایوسف متضمن اتهاماتى بود که اثبات آن از نظر شرع مشکل بود.[۱۰۲]

    مخالفان ابن حجر

    ابن حجر با داشتن دوستان و شاگردان و معتقدان زیاد، مخالفانى هم داشته است که مخالفت ایشان بیشتر یا به سبب رقابت برای به دست آوردن مناصب و وظایف و یا به سبب رقابت در علم و یا صرفا از حسد بوده است.

    یکى از مخالفان مشهور او قاضى بدر‌الدین محمود بن احمد عنتابى حنفى، معروف به عینى (متوفای 855 ق) است.[۱۰۳]وى و ابن حجر در آغاز با همۀ رقابتى که میان معاصران اتفاق مى‌افتد، با یکدیگر دوستى داشتند و در سفر ملک اشرف بر سباى به شام و دیار بکر همراه او بودند و عینى در زادگاه خود عینتاب از ابن حجر، پذیرایى کرد. این دو از یکدیگر استفاده‌هاى علمى نیز کردند و عینى به هنگام تصنیف رجال طحاوى از ابن حجر استفاده کرد و ابن حجر نیز از او چند حدیث استماع کرد، ولى رقابت این دو پس از آنکه ابن حجر کتاب فتح البارى را در شرح صحیح بخارى نوشت و منتشر کرد، شروع شد. بدر‌الدین عینى یک کتاب دو جلدى در شرح صحیح بخارى به نام عمدة القارى نوشت و با آنکه از کتاب ابن حجر نقل و استفاده کرد، اعتراضاتى بر او وارد ساخت. ابن حجر دو کتاب در جواب اعتراضات او نوشت: یکى به نام الاستنصار على الطاعن المعثار و دیگرى به نام انتقاض الاعتراض. فضلا و علما در مقایسۀ اعتراضات عینى و پاسخهاى ابن حجر حق را به جانب ابن حجر دادند و کتاب عینى آن مقبولیتى را که کتاب ابن حجر یافت، پیدا نکرد.[۱۰۴]

    عینى کتابى در سیرۀ ملک مؤیّد شیخ نوشت به نام السّیف المهنّد فی سیرة الملک المؤیّد و ابن حجر کتابى در ردّ آن نوشت به نام قذى العین فی ردّ غراب البین. ظاهرا مخالف این دو از 820ق شروع شد.

    در آن سال منارۀ برج شمالى جامع مؤیّدى در شرف افتادن بود و ابن حجر در مجلس سلطان دو بیت در این باره گفته بود که بعضى از اعضاى مجلس آن را تعریض به عینى دانستند، عینى که خود شعر خوب نمى‌گفت از یکى خواست تا دو بیت در جواب ابن حجر بگوید و آن را به خود نسبت داد.[۱۰۵]سخاوى مى‌گوید: سرانجام عینى در مرض موت ابن حجر به عیادت او رفت و در یک مسأله مربوط به حدیث با او گفت و گو کرد.[۱۰۶]

    از دیگر مخالفان او شمس‌الدین محمد بن عطاء الله، معروف به شمس هروى (متوفای 829 ق) است و ما شمّه‌اى از مناسبات او را با ابن حجر گفته‌ایم. ابن حجر در مجلس مناظره‌اى که در 28 ربیع الآخر 817 با حضور علما و فقها تشکیل شد، او را سخت در تنگنا قرار داد.

    داستان این مجلس مناظره و توطئه‌اى که طرفداران هروى و مخالفان او برای خوار داشتن یکدیگر کرده بودند و رفتار سلطان مؤیّد در آن مجلس از داستانهاى بسیار جالب مباحثات علماست و ابن حجر در انباء آن را به تفصیل ذکر کرده است.[۱۰۷]

    یکى دیگر از مخالفان او علم‌الدین بلقینى است. او سر سخت‌ترین دشمن ابن حجر بود و دائما مى‌کوشید تا به مناصب و وظایف او دست یابد و دشمنى او تا بدانجا رسید ‎که پس از مرگ ابن حجر مى‌خواست با بیوۀ او ازدواج کند، ولى سخاوى او را از این کار بازداشت. چنانکه قبلا اشاره شد ابن حجر او را به حمق متصف و به تصرفات غیر شرعى متهم کرده است.[۱۰۸]

    شمس‌الدین محمد بن على قایاتى نیز از مخالفان او بود و هنگامى که به قضا رسید، پسر ابن حجر را تحت تعقیب قرار داد.[۱۰۹]همو به مساعدت و تحریک بلقینى وظیفۀ مشیخه و نظارت خانقاه بیبرسیه را از ابن حجر گرفت. ابن حجر ناگزیر از خانقاه مذکور نقل مکان کرد و عیالش را به جاى دیگر برد.[۱۱۰]با اینهمه ابن حجر در حق او خوبى کرد و پس از مرگش او را به «نزاهت» و «عفت» ستود.[۱۱۱]

    زنان و اولاد ابن حجر

    ابن حجر زنى فاضله داشت که از خاندان بزرگى بود و این زن برای او چند دختر آورد که همگى در زمان حیات مادرشان فوت کردند. زن دیگرى هم داشت که بیوۀ ابوبکر امشاطى (متوفای 833 ق) بود. از این زن دخترى پیدا کرد که دیر نپایید. زن دیگرى بنام لیلى داشت که از او فرزندى پیدا نکرد. سرانجام کنیزى گرفت که مادر محمد تنها پسرش بود و این کنیز را به اصرار زنش رها کرد.[۱۱۲]

    پسر او بدر‌الدین محمد در 18 صفر 815 متولد گردید و زیر نظر پدر بزرگ شد و در مجالس املاى او شرکت جست و در زمان حیات پدر مشیخۀ خانقاه بیبرسیه و امامت جامع طولون را عهده‌دار گردید، اما پس از مرگ پدر به دنبال به دست آوردن مشاغل و وظایف او نرفت و در 869ق پس از تحمل صد روز بیمارى سخت وفات یافت.[۱۱۳]

    ابن حجر یک سبط (نوۀ دخترى) داشت به نام ابوالمحاسن یوسف ابن شاهین بن قطلو بن الکرکى. او با آنکه مدعى علم بود، به قول سخاوى، سیرتى ناپسندیده داشت و حرمت جد خود ابن حجر و دایى خود (پسر ابن حجر) را نگاه نداشت و بدین سبب سخاوى او را نکوهش کرده است.[۱۱۴]

    وفات ابن حجر

    ابن حجر در ذیقعدۀ 852 پس از پایان مجلس املاء بیمار شد. بیمارى او را مؤلف لحظ الالحاظ اسهال و استفراغ خون نوشته است. درمان اطباء مفید نیفتاد و در شب شنبه 28 ذیحجۀ سال مذکور وفات یافت.[۱۱۵]مردم قاهره بازارها و دکانها را بستند و در تشییع جنازۀ او شرکت جستند. عدۀ تشییع کنندگان را 50000 تن نوشته‌اند و مى‌گویند پس از تشییع جنازۀ ابن تیمیه چنین تشییعى دیده نشده بود. سلطان و خلیفه در تشییع جنازه حاضر بودند و سلطان از خلیفه خواست که بر او نماز گزارد.[۱۱۶]در حاشیۀ لحظ الالحاظ.[۱۱۷]به نقل از تاریخ ابن طولون دمشقى آمده است که علم‌الدین بلقینى، دشمن سرسخت ابن حجر، به درخواست خلیفه بر او نماز خواند. نعش او را به قرافۀ صغرى حمل کردند و در آنجا در گورستان بنى الخرّوبى میان مرقد امام شافعى و شیخ مسلم سلمى در برابر جامع دیلمى به خاک سپردند. مؤلف لحظ الالحاظ مى‌گوید: سلطان و رؤساى دولت جنازۀ او را به دوش کشیدند.[۱۱۸]

    ابن حجر خوش صورت با قدى مایل به کوتاهى و نحیف اندام و فصیح زبان بود. معاصرانش همه او را به قدرت حافظه و هوش تند و دانش زیاد و موثق بودن ستوده‌اند، استادش شیخ زین‌الدین عراقى گواهى داده بود که او داناترین اصحاب او به علم حدیث است. شعر خوب مى‌گفت و اشعار زیادى حفظ داشت. بسیار روزه مى‌گرفت و بسیار عبادت مى‌کرد. متواضع و حلیم و خوش معاشرت بود. محضرش دوست داشتنى و خلقش پسندیده بود. شاگردان فراوانى داشت و چندین نسل از علماء شاگردان او بودند. بزرگ‌ترین و مشهورترین شاگردان او شمس‌الدین محمد بن عبدالرحمن سخاوى مورخ مشهور قرن 8ق است و چنانکه سابقا گفته شد، کتابى در شرح حال استادش به نام الجواهر و الدرر تألیف کرده است.

    تألیفات ابن حجر

    فهرست کامل تألیفات ابن حجر را شاگردش سخاوى در الجواهر و الدرر در 10 برگ آورده است. سخاوى مى‌گوید: او تصنیف را از 796ق آغاز کرد. بعضى از تألیفاتش را پیش از وفات تکمیل کرد و بعضى از آنها همچنان به حال مسوده باقى ماند.

    بعضى از آنها را فقط شروع به نوشتن کرد و بعضى از آنها را مى‌توان در مرحلۀ آمادگى گفت. خود او نام بیشتر مصنفات خود را در «کرّاسه» اى جمع کرده است. من از خودش شنیدم که مى‌گفت: من از هیچ یک از تألیفات خود راضى نیستم، زیرا به این امید تألیف آنها را آغاز کردم که کسى در تحریر آنها مرا یارى دهد، ولى کسى را نیافتم بجز در مورد کتاب‌هاى شرح بخارى و المشتبه و التهذیب و لسان المیزان. در لسان المیزان مى‌گوید اگر پیش بینى کار را مى‌کردم در این کتاب مقید به ذهبى نمى‌شدم (زیرا لسان المیزان اختصار و تهذیب کتاب میزان الاعتدال ذهبى است) و کتابى مستقل و ابتکارى در این باب مى‌نوشتم. سایر کتاب‌هاى من زیاد است اما از لحاظ ماده و «عدّت»ضعیف است.[۱۱۹]

    سخاوى مى‌گوید: من اوراقى را که ابن حجر در فهرست تألیفات خود نوشته است، بررسى کردم و دیدم که گاهى پس از ذکر اسم کتاب مى‌گوید «تبییض آن را کامل کردم» و یا «تبییض کردم» و یا «قسمتى از اوایل آن را تبییض کردم» و یا «به صورت مسوّده است».[۱۲۰]

    طبیعى است کسى که سالیان دراز عمر خود را در مسند قضا و نظارت اوقاف مدارس و جوامع گذرانده باشد، نمى‌تواند تمام صد و پنجاه تألیفى را که از او ذکر کرده‌اند، به طور کامل در دست مردم قرار دهد. با اینهمه ابن حجر یکى از پرکارترین مؤلفان جهان اسلام است.

    تألیفات ابن حجر به طور عمده در حدیث و رجال حدیث و تاریخ است. مهم‌ترین کتاب او در حدیث فتح البارى بشرح حدیث البخارى است. چنانکه خود در پایان کتاب گفته مقدمۀ آن را در 813 ق1410/‌م نوشته است. این مقدمه به نام «هدى السارى لمقدمة فتح البارى» است که در 10 فصل است و در بیان موضوع کتاب بخارى و تحقیق دربارۀ شروط روات و تراجم آن (عناوین ابواب) است و نیز علت اینکه چرا بخارى گاهى احادیث را تقطیع و یا تکرار و اعاده کرده است و نیز اینکه بعضى احادیث را «معلق» و «موقوف» آورده است، نیز ضبط کلمات غریب، نامهاى مشکل، کنى و انساب، همچنین جواب انتقادات دار قطنى و دیگران و مطالب دیگر است. این مقدمه یکى از کتاب‌هاى مهم در باب صحیح بخارى است. او در 817ق شروع به شرح متن صحیح بخارى کرد. مؤلف کشف الظنون مى‌گوید: ابتدا به طریق املاء در تألیف آن آغاز کرد و بعد به تدریج شروع به نوشتن آن کرد. پس از آنکه «کرّاسه» اى (در حدود 8 ورق) را تمام مى‌کرد، جمعى از ائمۀ معتبر آن را مى‌نوشتند و با اصل مقابله و یک روز در هفته دربارۀ آن بحث می‌کردند و علامه ابن خضر آن را مى‌خواند. تألیف کتاب با این ترتیب ادامه یافت تا آنکه در اول رجب 842 به پایان رسید. بعد مطالبى به آن الحاق مى‌کرد که تا اندکى پیش از وفات او ادامه داشت. پس از آنکه تألیف کتاب در تاریخ مذکور به پایان رسید، مجلسى بزرگ از علما و قضات در بیرون قاهره در محلى به نام «التّاج و السّبع وجوه» تشکیل داد و قسمت آخر کتاب خوانده شد. در این مجلس ولیمه‌اى داد که هزینۀ آن 500 دینار شد (به تاریخ شنبه دوم شعبان 842). ملوک اطراف از جمله ابوفارس عبدالعزیز پادشاه مغرب از روى آن نسخه نویساندند و یک نسخه به 300 دینار فروخته شد.[۱۲۱]مدتها پیش از اتمام کتاب شهرت آن به اطراف ممالک اسلامى رسیده بود و شاهرخ پسر تیمور در 833ق رسولى به دربار الملک الاشرف برسباى فرستاد و این کتاب را خواست. ابن حجر سه جلد کتاب را که تا آن تاریخ تمام کرده بود، فرستاد. شاهرخ در 839ق دوباره آن را خواست، ولى کتاب هنوز به پایان نرسیده بود.[۱۲۲]ابن حجر دو کتاب دیگر هم دربارۀ صحیح بخارى دارد: یکى به نام تعلیق التعلیق که در بیشتر فهارس تعلیق التعلیق نوشته شده است و آن اشتباه است، زیرا خود در مقدمۀ این کتاب مى‌گوید: «و سمّیته تغلیق التعلیق لان اسانیده کانت کالابواب المفتوحة فغلقت».

    مؤلف کشف الظنون مى‌گوید که تألیف آن در 807ق به پایان رسید، اما خود ابن حجر در کتاب انتقاض گفته است که آن در 804ق تکمیل شده است و شاید این اخرى تاریخ کتابت باشد. انتقاض کتابى است که نام کامل آن انتقاض الاعتراض است و در پاسخ اعتراضات بدر‌الدین عینى بر کتاب فتح البارى است. کتاب دیگر ابن حجر در بارۀ صحیح بخارى الاعلام بمن ذکر فی البخارى من الاعلام است.[۱۲۳]

    از جمله کتب مهم ابن حجر کتاب لسان المیزان است که اختصار و تکمله‌اى است بر کتاب میزان الاعتدال ذهبى دربارۀ رجالى که به قول اهل سنت از ضعفا و متروکین و مجهولین هستند. ابن حجر در لسان المیزان نام راویان کتب ستّه را که مزّى در تهذیب الکمال ذکر کرده، در کتاب خویش نیاورده است، زیرا حاجتى به تکرار آنها احساس نمى‌کرده است.[۱۲۴]ذهبى در میزان الاعتدال تشیع و غلو در تشیع را جزء بدعت کوچک شمرده است و مى‌گوید این گونه اشخاص در میان تابعین و اصحاب تابعین زیاد بوده‌اند و اگر حدیث آنها رد شود، مقدار زیادى از احادیث نبوى از میان مى‌رود، اما رفض را جزو بدعت کبرى شمرده است و آن عبارت از رد ابوبکر و عمر و نقص مقام آنان است و مى‌گوید در میان اهل رفض آدم راستگو دیده نمى‌شود.[۱۲۵]ابن حجر در مقدمۀ لسان المیزان پس از نقل قول ذهبى مى‌گوید: مالک و اصحاب او و ابوبکر باقلانى قول مبتدعه (مانند رافضه و خوارج) را مطلقا منع مى‌کنند. ابوحنیفه و ابویوسف روایت آنها را مطلقا قبول کرده‌اند، مگر اینکه بدعت راوى موجب کفر باشد، یا اینکه راوى کذب را حلال شمرد و از شافعى نیز چنین روایت شده است. اما بیشتر اهل حدیث قائل به تفصیل شده‌اند، مثلاًبرخى از ایشان گفته‌اند: اگر مبتدع راستگو باشد و مبلّغ (داعى) نباشد، حدیث او مقبول است و فقط حدیثى که در تأیید بدعت خود نقل کند، مقبول نیست.[۱۲۶]ابن حجر و ذهبى فراموش کرده‌اند که در میان اهل سنت هم راویانى هستند که دشمنان سرسخت شیعه بوده‌اند و احادیثى دربارۀ شیعه و مذهب ایشان و نفى عقاید شیعه نقل کرده‌اند. اگر میزان رد حدیث، حدیثى باشد که مبلغ یا داعى در تأیید قول خود مى‌آورد، فرقى میان شیعه و اهل سنت نباید باشد.

    از کتاب‌هاى مهم ابن حجر در تاریخ، الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة است. در مقدمۀ کتاب مى‌گوید: در این کتاب ترجمۀ احوال اعیان و ملوک و امرا و نویسندگان و وزرا و ادبا و شعرا و روات حدیث نبوى را در قرن 8ق گرد آورده است و در آن از اعیان العصر و اعوان النصر صفدى و مجانى العصر ابوحیان محمد بن یوسف اندلسى (متوفای 745 ق) و ذهبیة العصر شهاب‌الدینبن فضل‌الله العمرى و ذیل سیر النّبلاى ذهبى و دیگران استفاده کرده است. تألیف کتاب در 830ق تمام شده ولى تا 837ق آن را تکمیل مى‌کرده، با این حال کامل نشده است. از مطالعۀ متن کتاب و تراجم اشخاص برمى‌آید که کتاب به طور کامل از سواد به بیاض نیامده است. بعضى از نواقص کتاب را سخاوى تکمیل کرده است. اصل کتاب شامل 4500 ترجمه است و سخاوى 900 ترجمه بر آن افزوده است. چاپى که در مصر با مقدمۀ محمد سید‌ ‎جاد الحق منتشر شده، در پنج جلد است و شامل 204، 5 ترجمه است.[۱۲۷]کتاب مهم دیگر ابن حجر در تاریخ انباء الغمر بابناء العمر است. ابن حجر در این کتاب حوادث زمان خود را از 773ق تا 850ق آورده و در آن تاریخ پادشاهان و امرا و بزرگان و روات حدیث و مشایخ خود را ذکر کرده است. و در تألیف آن از کتاب‌هاى ناصرالدین ابن الفرات و صارم‌الدین ابن دقماق و ابن حجّى دمشقى و مقریزى و تقى‌الدین محمد بن احمد فاسى و اقفهسى و بدر‌الدین محمد عینى استفاده کرده، ولى کتاب عینى را سخت مورد انتقاد قرار داده و گفته است: عینى گاهى یک ورقۀ کامل را از روى تاریخ ابن دقماق استنساخ و حتى اغلاط او را تکرار کرده است. و در بعضى موارد نیز مدعى شده که شاهد وقوع حادثه‌اى بوده است که در مصر رخ داده، در حالى که او در شهر خود عینتاب بوده است.[۱۲۸]

    کتاب انباء الغمر از کتاب‌هاى مهم تاریخ ممالیک در اواخر قرن 8 و نیمه اول سدۀ 9ق است و در آن مؤلف نه تنها به حوادث سیاسى و نظامى زمان خود توجه کرده، بلکه اوضاع مالى و اقتصادى و کشاورزى مصر را نیز از نظر دور نداشته است و به جزئیاتى از قبیل وضع هوا و باران و قحطیها و بیماریهاى مسرى مخصوصاً طاعون که در آن زمان در سالهاى مختلف در مصر و شام کشتار وحشتناک مى‌کرده، پرداخته است. در شرح حال علما و امرا به خصوصیات اخلاقى آنها اشاره کرده و از انتقاد بسیارى از معاصران غفلت نکرده است. ابن حجر این کتاب را کاملا به بیاض نیاورده است، لذا در آن نقص و تکرار بسیار دیده مى‌شود.

    در اینجا باید افزود که بعضى ابن حجر را به عدم رعایت اصول بى طرفى در شرح حال معاصران خود متهم داشته‌اند، مثلاًگفته‌اند: ابن حجر به سبب اشتغال به شعر و ادب و مدح و هجا از جوانى به جست و جوى خطاها در تراجم رجال پرداخته و گاه آنان را حتى اگر از اصحاب و شیوخ او بوده‌اند، انتقاد کرده است. و بقاعى گفته است: او کسانى را که واقعا شایستۀ اکرام بوده‌اند، چنانکه بایست وصف نکرده است. ابن شحنۀ حنفى نیز در مقدمۀ شرح هدایه دربارۀ ابن حجر گفته است که او بر مشایخ و احباب و اصحاب خود سخت حمله کرده است و مخصوصاً بر حنفیان سخت تاخته است، همچنانکه ذهبى نیز دربارۀ شافعیه و حنفیه چنین کرده است و بهمین جهت سبکی گفته است نباید در ترجمۀ حال شافعیان و حنفیان از ذهبى نقل کرد، همچنانکه نباید در ترجمۀ حال هیچ حنفى اعم از متقدم و متأخر به ابن حجر مراجعه کرد.[۱۲۹]

    از جمله مواردى که ابن حجر جانب عناد و تعصب را گرفته و جانب حق و ایمان و عدالت و تقوا را رها کرده، شرح حالى است که از شهید اول در انباء الغمر آورده است و در آنجا مى‌گوید: «در این سال محمد بن مکى رافضى در دمشق کشته شد و این به جهت آن بود که بر ضدّ او به الحاد و اعتقاد به مذهب نصرانیت و حلال شمردن شراب و قبایح دیگر[! ]گواهى دادند و این در جمادى الاول 781 بود و بعضى از اصحاب ما آن را در 786ق نوشته‌اند» (311/1). و در حوادث سال 786ق نوشته است: محمد بن مکى عراقى داناى اصول و عربیت بود.او را به جهت مذهب رفض و نصیرى در جمادى الاول کشتند.[۱۳۰]از دو قطعۀ مذکور که در شرح حال یکى از پارساترین و بزرگ‌ترین فقهاى شیعه است، مقدار تعصب و بى دقتى ابن حجر معلوم مى‌شود که گاهى او را به مذهب نصرانیت و گاهى به نصیریت متهم داشته است و اگر نصیریت درست باشد و نصرانیت تحریف آن باشد، باز از شدت اتّهام نمى‌کاهد زیرا نصیریّت در نظر فقهاى شیعه و همین شهید اول از نصرانیت بدتر بوده است، زیرا نصرانیها را اهل کتاب مى‌دانند ولى نصیریها را به غلو و الحاد متهم مى‌دارند.

    از کتاب‌هاى مهم و مشهور ابن حجر الاصابة فی تمییز الصحابة است که شاید از مهم‌ترین کتاب‌ها در علم رجال باشد. تألیفات ابن حجر زیاد است و بسیارى از آنها به چاپ رسیده است و فهرست آن در کتاب‌هاى سخاوى و در شذرات الذهب و دیگر کتب شرح حال او آمده است.

    پانویس

    1. ابن تغرى بردى، 532/15؛ ابن عماد، 270/7
    2. الضوء، 36/2-40
    3. الضوء، 36/2
    4. انباء، 174/1-175
    5. الدّرر الكامنه، 201/6
    6. انباء، 197/2
    7. انباء، 100/2-101، ابن فهد مكى، 326؛ سخاوى، الذيل، 76
    8. ص 71، حاشيۀ 6
    9. الذيل، 75-76، نك‍: عز‌الدين، 71-73
    10. سخاوى، الذيل، 77
    11. الضوء، 173/1
    12. انباء، 242/7
    13. همان، 241
    14. انباء، 172/5
    15. همان، 239/5-241
    16. همان، 270/3
    17. ابن عماد، 359/6
    18. 348/3
    19. همان، 407/3-408
    20. همان، 311/4
    21. همان، 256/5-260
    22. همان، 317/5-318
    23. همان، 18/6
    24. همان، 43/6
    25. همان، 162/7
    26. همان، 181/4
    27. سخاوى، الضوء، 24/7
    28. همان، 265/3
    29. همان، 278/6
    30. همان، 19/5
    31. همو، الذ، 77
    32. ابن حجر، ابناء، 77/4
    33. همان، 480/7
    34. ص 79
    35. انباء، 77/3
    36. همان، 335/3
    37. همان، 265/4
    38. انباء، 304/4
    39. عز‌الدين، همانجا
    40. همو، 123-124
    41. ابن حجر، انباء، 189/4
    42. بجاوى، 8
    43. همانجا
    44. نك‍: بجاوى، همانجا
    45. انباء، 95/6-96
    46. انباء، 39/7
    47. همان، 252/6
    48. انباء، 178/7
    49. الضوء، 213/8
    50. نك‍: عز‌الدين، 171
    51. ابن حجر، انباء، 40/8-41
    52. الذيل، 85
    53. عز‌الدين، 152
    54. انباء، 70/7
    55. عز‌الدين، 153
    56. سخاوى، الضوء، 235/9
    57. انباء، 353/8
    58. انباء 293/20، 294
    59. عز‌الدين، 172، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر
    60. سخاوى، الذيل، 80، عز‌الدين، 156
    61. انباء، 345/7
    62. همان، 346/7
    63. سخاوى، همانجا
    64. عز‌الدين، 157
    65. الذيل، 160
    66. انباء، 39/8؛ عز‌الدين، 157-158
    67. انباء، همانجا
    68. بجاوى، 8
    69. سخاوى، الذيل، 80
    70. ابن حجر، انباء، 43/8
    71. همان، 48/8
    72. الذيل، 81
    73. همانجا
    74. انباء، 76/8-77
    75. انباء، 137/8
    76. انباء، 144/8-146
    77. ابن حجر، انباء، 175/8-178
    78. همان، 169/8-170، 295
    79. سخاوى، الذيل، 81-82
    80. ابن حجر، همان، 255/8- 256
    81. همان، 274/8- 283
    82. همان، 301/8-302
    83. همان، 328/8-330
    84. همان، 42/9
    85. همان، 46/9
    86. الضوء، 98/3، 99
    87. ابن حجر، انباء، 133/9-134
    88. همان، 120/9-121
    89. همان، 187/9-189
    90. 221/9-222
    91. همان، 232/9-233
    92. سخاوى، الذيل، 84-85
    93. الذيل، 80- 82
    94. الضوء، 38/2
    95. عز‌الدين، 161، به نقل از سخاوى، الجواهر و الدرر
    96. همو، 160
    97. صص 330-331
    98. سخاوى، الذيل، 249
    99. همان، 84
    100. عز‌الدين، 160، به نقل از سخاوى
    101. نك‍: سخاوى، الذيل، 245- 255
    102. انباء، 387/7-388
    103. برای شرح حال او نك‍: سخاوى، الضوء، 131/10-135، همو، الذيل، 428-440
    104. سخاوى، همانجاها
    105. انباء، 281/7
    106. الذيل، 434
    107. 172/7-179
    108. عز‌الدين، 179
    109. سخاوى، الذيل، 284
    110. همان، 285-286
    111. انباء، 247/9
    112. عز‌الدين، 77-83
    113. همو، 87-88
    114. نك‍: الضوء، 313/10-317
    115. ابن فهد مكى، 337
    116. عز‌الدين، 93- 94
    117. ص 338
    118. ابن فهد مكى، 338
    119. بجاوى، 12/1
    120. همانجا
    121. حاجى خليفه، 548/1
    122. ابن حجر، انباء، 194/8
    123. حاجى خليفه، 551/1-552
    124. لسان المیزان، 4/1
    125. همان، 9/1
    126. همان، 10/1-11
    127. الدرر الكامنة، 2/1-3، نك‍: عز‌الدين، 475-476
    128. انباء، 2/1-3
    129. نك‍: طهطاوى، 327-328
    130. همان، 181/2

    منابع مقاله

    دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، زیر نظر کاظم موسوى بجنوردى، چاپ دوم 1374، تهران ج3 ص319، عباس زریاب

    وابسته‌ها

    لسان الميزان (7 جلد)

    الأمالي المطلقة

    الإصابة في تمييز الصحابة

    الاصابة فى تمييز الصحابه (تحقیق بجاوی)

    الإيثار بمعرفة رواة الآثار

    فضائل القرآن (ابن حجر عسقلانی)

    هدي الساري

    قطف الثمر بشرح نخبة الفكر

    تعجيل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعة

    الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل في وجوه التأویل

    تهذیب التهذیب

    نخبة الفکر في مصطلح أهل الأثر

    ما رواه الواعون في أخبار الطاعون

    إنباء الغمر بأنباء العمر

    نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر

    نزهة النظر في شرح نخبة الفكر في مصطلح أهل الأثر

    الدرر الکامنة في أعيان المائة الثامنة

    تاريخ الثقات

    تفسیر غریب‌ الحدیث‌ مرتبا‌ً علی‌ الحروف‌

    الاصابه فی تمییز الصحابه (دار الکتاب العربی)

    الاصابه فی تمییز الصحابه و بهامشه الاستیعاب فی معرفه الاصحاب

    لسان المیزان

    مرقاة المفاتيح شرح مشکاة المصابيح

    کتاب الإيثار بمعرفة رواة الآثار

    بلوغ المرام من ادلة الأحکام

    تبصير المنتبه بتحرير المشتبه

    تقریب التهذیب

    الإسراء و المعراج

    القول المسدد في الذب عن المسند للامام أحمد

    تغلیق التعلیق علی صحیح البخاری

    الإصابة في تمييز الصحابة

    اللمحة اللطيفة في ذکر أحوال کسوة الکعبة الشريفة

    بذل الماعون في فضل الطاعون

    تلخيص الحبير في تخريج أحاديث الرافعي الکبير

    العجاب في بيان الأسباب (أسباب نزول القرآن)

    العجاب في بيان الأسباب (أسباب نزول)

    فتح الباری شرح صحیح البخاری

    النکت علی کتاب إبن الصلاح

    شرح شرح نخبة الفكر في مصطلحات أهل الأثر

    الإصابة في تمييز الصحابة

    الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل في وجوه التأویل